- ب ب +

ادیب نیشابوری؛ آموزگار علم و ادب

آموزگار علم و ادب، خاطرات حجّةالإسلام غلامحسین روحی از مرحوم شیخ محمّدتقی ادیب نیشابوری است. جناب روحی هشت سال از عمر تحصیلیِ خود را در مشهد الرّضا - علیه السّلام - گذرانده و در محضر ادیب نیشابوری درس خوانده است.
ابویّ کیست؟!
 «... بعد از تعطیلات که بیست روز بود، عازم مشهد شدم و به خدمت استاد [ادیب نیشابوری] رسیدم. مرحوم استاد پرسید: پدرت چگونه بود؟ من گفتم: ابویّ را می‌گویید؟
 ایشان فرمود: ابویّ غلط است، پدر که ابویّ نیست، ابویّ تو هستی. من تعجّب کردم؛ گفتم: همهٔ خاصّ و عام می‌گویند. ایشان فرمود: همه اشتباه می‌کنند».
 (غلامحسین روحی؛ آموزگار علم و ادب، ص۱۶ - ۱۷)
 
 «[ادیب نیشابوری] می‌فرمود: اگر کسی همهٔ مغنی را بخواند یک نیمچه‌مفسّر قرآن است! زیرا این کتاب مشتمل بر سیزده یا چهارده جزءِ قرآن می‌باشد».
 (غلامحسین روحی؛ آموزگار علم و ادب، ص۱۷)
 
حکایت جالبی از برخورد متفاوت ادیب نیشابوری اوّل با شاگردانش
 «... جریان دیگری را حضرت استاد [ادیب نیشابوری دوم] این‌گونه نقل کرد: من یکی از روزهای سرد زمستان – ظاهراً در ایّام تعطیلی درس – به حجرهٔ ایشان [= ادیب اوّل] رفتم و در زدم. ایشان فرمود: کیست؟ گفتم: من هستم. شناخت. با همان عبائی که خود را از سرما پیچیده و دراز کشیده بود، در را باز کرد. من وارد شدم و نشستم. رو کرد به من و گفت: اشعاری در وصف نیشابور گفته‌ام، شما یادداشت کنید. من آن اشعار زیبا را نوشتم.
 بعد دیدم کسی در می‌زند. من در را باز کردم. یکی از شاگردان ایشان بود که فرزند یکی از علماء بزرگ خراسان و بسیار در ناز و نعمت بود. وقتی آن شاگرد وارد شد، ادیب فوراً به او گفت: پاشو برای من چایی درست کن، سردم شده، منقل را [هم] روشن کن. آن شاگرد همهٔ کارها را انجام داد و رفت.
 امّا من خیلی ناراحت و عصبانی شدم. ایشان فهمید و به من فرمود: چرا ناراحت شدی؟ گفتم: استاد! من به شما نزدیک‌ترم! چرا به من نفرمودید این لوازم را آماده کنم؟! ایشان فرمود: ناراحت نباش، این افراد در ناز و نعمت‌اند و باید شکسته شوند، تو امید من هستی، چرا به شما کاری محوّل کنم؟ شما باید نام مرا زنده نگه دارید. با این سخنان آرام گرفتم».
 (غلامحسین روحی؛ آموزگار علم و ادب، ص۲۶)
 
 حالات ادیب نیشابوری در تدریس
 ️«ایشان کلّاً خانه‌نشین شده بود و دیگر قدرت حرکت و آمدن به اطاق مجاور را هم نداشت. یک کرسی بود که روی آن لحافی قدیمی می‌انداختند که تا نصف شکم مبارک ایشان را می‌گرفت. ایشان چند سال در این اطاق نشسته بود و شاگردان هم کم شدند. ما فقط چند نفر بودیم که در آن اطاق به خدمت ایشان حضور می‌یافتیم و ایشان با کوله‌باری از تجربه، تدریس می‌کرد.
 ️روش ایشان در آن ایّام این‌طور بود که وقتی مثلاً برای درس وارد می‌شدیم، می‌فرمود: یک چایی اوّل برای خودت و یکی [هم] برای من بریز. در گوشهٔ آن اطاق، سماوری بود که همیشه روشن بود و چایی هم همیشه آماده بود. سماورِ چای با ایشان فاصله داشت. لذا این‌طور می‌فرمود.
️بعد از چای، یک چپقی می‌کشید. چپق ایشان خیلی بزرگ بود. بعد شروع می‌کرد به تدریس. من آن زمان نمی‌فهمیدم که این انسان با آن خانه‌نشینی و پای شکسته و با آن سنّ و سال، چگونه مثل یک جوان و حتّی بالاتر، این‌طور با طراوت است و چنین تدریس جذّابی دارد ...».
 (غلامحسین روحی؛ آموزگار علم و ادب، ص۲۷ - ۲۸)
 
احتراز ادیب نیشابوری از تعطیل‌کردن درس
 ️«یکی از روش‌های استاد این بود که به غیر از روزهای بسیار مهم، تمایلی به تعطیل درس نداشت و می‌فرمود: ما صد و بیست و چهار هزارتا پیغمبر داریم و امامان معصوم هم داریم. اگر همهٔ این‌ها را تعطیل کنیم دیگر درس خواندن میسّر نیست.
 ️فقط روزهای بسیار مهم، درس را تعطیل می‌کرد. معمولاً هر وقت شاگردان از استاد می‌پرسیدند که: آیا فردا تعطیل است؟ ایشان تعطیلی را در همان موقع اعلام نمی‌کرد؛ بلکه می‌فرمود: شما بیائید درس. ما به حسب دستور ایشان، روز تعطیلی حاضر می‌شدیم و ایشان درس نمی‌داد، بلکه در وصف آن امام معصوم سخن می‌گفت و گریه می‌کرد.
️یک‌بار از ایشان پرسیدیم: چرا تعطیلی را روز قبل اعلام نمی‌کنید؟ ایشان می‌فرمود: اگر اعلام شود، شما شب مطالعه نمی‌کنید!».
(غلامحسین روحی؛ آموزگار علم و ادب، ص۲۹)
 
 لزوم اهتمام مدرّسین به مطالعه‌ی درس
 ️«یادم نمی‌رود؛ زمانی که درس سیوطی خدمت ایشان می‌خواندیم، یک روز بنده وارد بر ایشان شدم. دیدم استاد دراز کشیده و کتابی روی سینهٔ خود قرار داده و مطالعه می‌کند.
 ️وقتی وارد شدم، ایشان نشست و بعد از چائی و در حال کشیدنِ چپق، از ایشان سؤال کردم: استاد! آن کتاب چه بود که مطالعه می‌فرمودید؟ فرمود: کتاب سیوطی. بنده گفتم: آیا شما هم با این سابقهٔ تدریس، مطالعه می‌کنید؟ ایشان جوابی به من داد که خود برای من چندین درس بود؛ فرمود: الآن که دارم برای شما سیوطی را تدریس می‌کنم، هفتاد و دومین بار است. بلی، هرزمان که مطالعه می‌کنم مطلب جدیدی برای من کشف می‌شود.
️می‌فرمود: استاد هرچند مهارت داشته باشد باید کتابی را که تدریس می‌کند مجدّداً مطالعه کند. روحش شاد!».
 (غلامحسین روحی؛ آموزگار علم و ادب، ص۲۹)
 
 توبیخ یکی از شاگردان به جهت تعطیل‌کردن درس
 «باز یادم نمی‌رود؛ در اطاق مجاور که تدریس می‌کردند شاگردی داشتند که استعدادش بد نبود و در درس شرکت می‌کرد. ما دیدیم این شخص یک هفته به درس نیامد و سرانجام بعد از یک هفته به درس حاضر شد.
 مرحوم استاد روی صندلی نشسته و مشغول تدریس بود. یک‌مرتبه چشم ایشان به آن شخص افتاد و گفت: بچه! چرا یک هفته درس را تعطیل کردی؟ کجا بودی؟ آن شخص گفت: استاد! بی‌بیِ من مُرده بود (یعنی مادربزرگ). حضرت استاد با عصبانیّت فرمود: به خایه‌ات که مُرد! تو برای یک پیرزن که سنّ زیادی از او گذشته، یک هفته درس را تعطیل کردی؛ آیا با این روش می‌توانی مُلّا و عالِم شوی که به اسلام و مسلمین خدمت کنی؟!».
(غلامحسین روحی؛ آموزگار علم و ادب، ص۳۰)
 
تأثیر نمازشب برای امور دنیوی
 «از مستحبّات به نماز شب بسیار اهمّیت می‌دادند و داستانی هم در باب تأثیر نماز شب نقل می‌کردند.
 می‌فرمودند: زمانی که ما در مدرسهٔ خیرات‌خان یا نوّاب بودیم، شیخی در مدرسه بود که نماز شب می‌خواند و از خدا می‌خواست که کدخدای روستایشان شود. ما دیدیم این شیخ [یک‌دفعه] ناپدید شد. روزی او را دیدیم و پرسیدیم: کجا رفتی؟ گفت: کدخدای روستا شده‌ام!».
 (غلامحسین روحی؛ آموزگار علم و ادب، ص۳۱)
 
 دو بیت زیبا پیرامون فصاحت قرآن کریم
 ️«[ادیب نیشابوری] وقتی کتاب مطوّل را می‌خواست تدریس کند، فرمود:
 در بیان و در فصاحت کِی بوَد یکسان سخن؟
گرچه گوینده بود چون جاحظ و چون اصمعی
در کـلام ایـزد بی‌چـون که وحیِ منزل است
کِی بود تَـبَّتْ یَــدا مـاننـد یــا أرضُ ابْـلَـعِی؟
 ️این شعر بسیار زیباست. یادم نمی‌رود وقتی برای دکتر اعوانی – رئیس پیشینِ انجمن حکمت – خواندم، ایشان خیلی خوشش آمد و سریعاً یادداشت کرد. امّا این تأسّف برای بنده باقی است که چرا مأخذ این شعر را از استاد جویا نشدم. خیلی جستجو کرده‌ام، امّا مأخذ آن را نیافته‌ام. فقط آقای دکتر سروش در آن مقالهٔ خواب پیامبر این شعر را آورده و از شیخ عطّار نقل کرده است. نمی‌دانم درست است یا خیر؟ والله أعلم».
 (غلامحسین روحی؛ آموزگار علم و ادب، ص۳۶)
 
ادیب نیشابوری و حقّ التّدریس
 ️«ایشان مقداری، از طلّاب وجه التّدریس می‌گرفت و گاهی می‌فرمود: آن‌هائی که پول نداده‌اند در درس شرکت نکنند.
 ️یک روز که من و ایشان تنها بودیم، گفتم: حضرت استاد! به پدرم گفتم چرا [با این‌که] در مشهد بودی، [امّا] در درس حضرت استاد کم شرکت کردی؟ پدرم گفت: ایشان پول می‌خواست و من نداشتم.
 وقتی این قضیّه را به ایشان عرض کردم، حضرت استاد فرمود: چرا به من نگفت؟! من به طلّابی که به من می‌گفتند از آنها گذشت می‌کردم».
 (غلامحسین روحی؛ آموزگار علم و ادب، ص۳۹ - ۴۰)
 
یادگاریِ ادیب نیشابوری
 ️«یک‌روز، شخصی کتاب گوهر دانش – که تألیف خود استاد بود – را به خدمت ایشان آورد. ایشان از کار آن شخص خوشحال شد و فرمود: من نداشتم. بنده به ایشان عرض کردم: این کتابِ شما در بازار نیست، لطف کنید به من بدهید. ایشان فرمود: خیلی شما را دوست دارم، امّا همین یک جلد است، معذور هستم.
 ️ امّا فردای آن روز که به خدمت ایشان رسیدم، فرمود: دیشب خیلی ناراحت بودم که کتاب را به شما ندادم؛ اکنون این هدیّه را از من قبول کن. و من گرفتم. ایشان در صفحهٔ اوّلِ کتاب، عین این عبارت را با مِداد نوشت:
این مجلّد گوهر دانش را به رسم یادگار، به نورچشمی‌ام آقای روحی مازندرانی واگذار کردم تا این بنده را فراموش نفرماید. الأحقر ادیب نیشابوری».
(غلامحسین روحی؛ آموزگار علم و ادب، ص۴۱)
 
رقّت قلب ادیب نیشابوری
«مرحوم استاد بسیار با عطوفت و مهربان و رقیق القلب بود. یادم نمی‌رود به‌مناسبت در درس، از شاهنامهٔ فردوسی داستان رستم و سهراب را می‌خواند و اشک از چشمان ایشان جاری می‌شد و بسیار گریه می‌کرد.
 طلّاب نِق می‌زدند که چرا استاد با این افسانه‌ها گریه می‌کند! ولی جرأت سؤال نداشتند.
 ️فردای آن روز که بنده با ایشان تنها بودم سؤال کردم: حضرت استاد! رستم و سهراب که گریه ندارد! ایشان فرمود: این دست من نیست و کار قلب است! بنده آرام گرفتم».
(غلامحسین روحی؛ آموزگار علم و ادب، ص۴۶)
  
ترجیح مدرّس افغانی بر حجّت هاشمی
«از مرحوم ادیب در حالی که من و ایشان تنها بودیم، پرسیدم: به نظر شما آیا مدرّس افغانی در درس و بحث و تدریس قوی‌تر است یا استاد هاشمی؟
حضرت استاد فرمودند: هردو شاگردِ من بوده‌اند، امّا مدرّس افغانی قوی‌تر است».
(غلامحسین روحی؛ آموزگار علم و ادب، ص۵۳)
برچسب ها: ادیب نیشابوری,