- ب ب +

سعدی و کتاب‌های محبوبش

در کلاس‌های نویسندگی توصیه می‌کنند که برای بهتر نوشتن، باید بسیار خواند. یعنی مسیر موفقیت در نویسندگی، مطالعه خوب است. احوال و آثار بزرگترین شاعر زبان فارسی، سعدی شیرین‌سخن، یک مثال کلاسیک برای درستی این حرف می‌تواند باشد.
 مکتب زندگی | ترجمه ابوذر کیان
در مورد سعدی می‌دانیم که او در یک خانواده اهل علم متولد شد.(۱) خودش در غزلی عاشقانه، خطاب به معشوق می‌گوید: «همه قبیله من عالمانِ دین بودند/ مرا معلم عشق تو شاعری آموخت». پدر سعدی هم از بچگی به فکر خواندن و نوشتن او بوده. حکایت بامزه‌ای است در «بوستان» که پدر سعدی از همان وقتی که او هنوز فرق طلا و خرما را نمی‌دانسته به فکر آموزش او بوده:
 
ز عهد پدر یادم آید همی
 
– که بارانِ رحمت بر او هر دمی –
 
که در طفلی‌ام لوح و دفتر خرید
 
ز بهرم یکی خاتمِ زر خرید
 
به در کرد ناگه یکی مشتری
 
به خرمایی از دستم انگشتری…
 
سعدی در جوانی به نظامیه بغداد، بزرگترین دانشگاه زمان خودش رفت و در آنجا درس خواند و به جایگاهی رسید که بعدها بتواند در شهرهای دیگر درس بدهد. چنان که در «گلستان» از درس تفسیرش در شهر بعلبک لبنان تعریف کرده. «در [مسجد] جامع  بعلبک بودم. یک روز چند کلمه به عنوان پند و اندرز برای جماعتی که در آنجا بودند، می‌گفتم… سخن از این آیه به میان آمد که خداوند می‌فرماید: وَ نَحنُ اَقربُ اِلیهِ مِن حَبل الورَید. …»(۲)
 
 
سعدی در مدرسه نظامیه استادان معروفی داشت.(۳) خواجه نصیرالدین توسی (۶۷۲-۶۰۷) دانشمند معروف، یکی از استادهایی بوده که همان زمان در این مدرسه شاغل بوده و احتمالاً سعدی پای درس او هم نشسته. نجم‌الدین رازی (۶۷۲-۵۷۰) صوفی معروف و صاحب کتاب «مرصاد العباد» هم به سعدی درس داده. یک شهاب‌الدین سهروردی هم هست که با آن «شیخ اشراق» مقتول (در ۵۸۷) فرق دارد و تنها اسم و زادگاهشان یکی است. این سهروردی دوم (متوفای ۶۳۲) که در زمان سعدی شخصیت مهمی در بغداد بوده و از اساتید نظامیه، صاحب کتاب «عوارف المعارف» است و استاد مورد علاقه سعدی بوده و سعدی مدتی همراه او بوده در سفر و حضر. چنان که خودش در بوستان می‌گوید یکبار در سفری روی آب (احتمالاً منظور گردشی با قایق بر روی دجله است) چنین سخنی بین‌شان رد و بدل شد:
 
مرا پیر دانای مرشد شهابژ
 
دو اندرز فرمود بر روی آب
 
یکی آن‌که در جمع خودبین مباش
 
دوم آنکه در نفس بدبین مباش
 
در این زمان، دانشجویان نظامیه همگی از چهره‌های برجسته و مهم عالم اسلام و ایران بودند. از جمله دو برادر در این مدرسه و در زمان سعدی درس خواندند که آنها هم بعدها مثل خواجه نصیر وزیر ایلخانان مغول شدند، اما برخلاف خواجه نصیر سرنوشت دردناکی پیدا کردند. شمس‌الدین محمد و بهاءالدین محمد (معروف به عطاملک) جوینی دو برادری بودند که دوست سعدی بودند. شمس‌الدین محمد که بعدها لقب «صاحب دیوان» گرفت دانشمند بزرگی بود که بعد از خواجه نصیر وزیر هلاکو شد، «دیوان» یعنی جایی که کارهای دفتری در آن انجام می‌شود و معادل وزارتخانه امروزی است. این شمس‌الدین محمدجوینی، «صاحب دیوان» یعنی وزیر بود. عطاملک هم ادیب و وزیر بود و کتاب معروف «تاریخ جهانگشا» را درباره ماجرای مغول نوشت (جهانگشا یعنی چنگیز). سال ۶۸۳ صاحب دیوان هم به اتهام مسموم کردن یکی از امرای مغول محاکمه و اعدام شد. همراه او پنج پسرش، یک نوه‌اش و یکی از پسران عطاملک هم اعدام شدند و برادرش هم به زندان افتاد. قتل دردناک خاندان جوینی در شعر کهن ما بازتاب زیادی دارد. سعدی هم شعرهای متعدد برای آن دو گفته، از جمله این قصیده معروف: «به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار/ که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار…»
 
قاعدتاً چنین آدمی که خانواده‌اش، استادانش و دوستانش همگی اهل یا نویسنده کتاب بوده‌اند، خودش هم کتابخوان قهاری از آب درمی‌آید. در مورد سعدی هم این قاعده درست از آب درآمد. سعدی بسیار کتابخوان است و یکی از بهترین اشعار در منع قرض دادن کتاب به دیگری را سروده:
 
کتاب از دست دادن سست‌رایی است
 
که اغلب خوی مردم بی‌وفایی است
 
گرو بستان، نه پایندان و سوگند
 
که پایندان نباشد همچو پابند
 
این، احوالات یک کتاب‌دوست است که می‌گوید نباید کتاب عزیزتر از جان خود را به کسی امانت داد و احیاناً اگر هم بالاخره این اتفاق افتاد و کتابی به کسی دادید، حتماً به صورت متقابل از او چیزی بگیرید تا کتاب را پس بیاورید و قضیه را با من بمیرم و تو بمیری برگزار نکنید.
 
تا اینجا درباره علاقه وافر آقای شاعر به کتاب گفتیم و اینکه در چه زمینه‌ای این انس و الفت شکل گرفت. اما سوالی که پیش می‌آید این است که این شیفته کتاب، چه آثار و کتاب‌هایی را دوست داشت؟ طبیعتاً بعد از علوم دینی و رسمی زمانه که سعدی در مدرسه نظامیه آموخت، باید برویم سراغ آثار ادبی. یعنی چیزی که علاقه اصلی سعدی را شکل می‌داده. یک قرن بعد از سعدی، شاعر بزرگ دیگری در شیراز ظهور کرد به نام حافظ که بعدها، وقتی دوستش دیوان اشعارش را مرتب کرد، در مقدمه دیوان نوشت که حافظ عمرش را به «تحصیل قوانین ادب و تجسس دواوین عرب» گذراند.(۴) به نظر می‌رسد در مورد سعدی هم باید اولین مورد از فهرست کتاب‌های مورد علاقه را با دیوان‌های شعر شعرای عرب پر کنیم. به‌خصوص که سعدی (برخلاف حافظ) بخش زیادی از عمرش را در سفر گذرانده و مدت‌ها در سرزمین‌های عربی زندگی کرده بود. در بغداد درس خوانده و عاشقی و جوانی کرده بود، مدتی در بصره و کوفه ساکن بود، چندین بار پیاده به حج رفت،  مدتی در یمن زندگی کرد و در صنعا کودکش را از دست داد، احتمالا از آنجا به مصر رفت و دریای مدیترانه را دید که در شعرش از آن به عنوان «دریای مغرب» یاد می‌کند، در دمشق درس داده و با علمای جبل عامل لبنان نشست و برخاست داشت، در حلب زنی بدخو داشت، … حتی اگر مانند برخی محققان صحت تمام این تعریف‌های سعدی را بپذیریم(۵) اما این‌قدر هست که او با زبان و فرهنگ عربی آشنایی کامل داشت. بنابراین بسیار طبیعی است که تصور کنیم او مدام به دنبال خواندن اشعار شاعران بوده و بهترین‌های آنها را در خاطر می‌سپرده. این موضوع، از بازتاب مضمامین اشعار عربی در شعرهای سعدی هم پیداست. طبق یک آمارگیری، مضمون‌هایی از شعر ۸۰ شاعر عرب به مجموعه آثار سعدی راه پیدا کرده که یک قلم از شعر متنبی، ۱۰۲ مضمون مشابه را می‌شود در شعر سعدی برشمرد.(۶)
 
سعدی جایی از کتابی می‌گوید که نامش را فراموش کرده، اما مضمون حرفش را به خاطر داشته و حالا آن را به شعر برگردانده است:
 
ندانم کجا دیده‌ام در کتاب
 
که ابلیس را دید شخصی به خواب
 
به بالا صنوبر، به دیدن چو حور
 
چو خورشیدش از چهره می‌تافت نور
 
فرا رفت و گفت: «ای عجب، این تویی؟
 
فرشته نباشد بدین نیکویی!
 
تو کاین روی داری به حُسنِ قمر
 
چرا در جهانی به زشتی سمر؟
 
چرا نقش‌بندت در ایوان شاه
 
دژم روی کرده‌ست و زشت و تباه؟»
 
شنید این سخن بخت‌برگشته دیو
 
به زاری برآورد بانگ و غریو
 
که: ای نیکبخت! این نه شکل من است
 
ولیکن قلم در کف دشمن است!
 
کتابی که سعدی نامش را فراموش کرده بوده، یکی از همان مجموعه‌های اشعار عربی است. کتاب «یتیمة الدهر» مجموعه‌ای است که ثعالبی نیشابوری، سیصد سالی پیش از سعدی جمع‌آوری کرده بود و در آن اشعاری را که شاعران معاصرش به عربی سروده بودند جمع کرده بود. از جمله قصیده‌ای در این کتاب نقل شده که بیت اولش این است: «ما أقبح الشیطان لکنّه / لیس کما ینقش أو یذکر» شیطان البته بسیار زشت است ولی آنطور که می‌گویند یا نقاشی‌اش می‌کنند هم نیست!(۷)
 
حتی داستان عاشقانه مورد علاقه سعدی، یعنی «لیلی و مجنون» را سعدی از این طریق پیدا کرده. در اشعار سعدی ۵۶ بار به ماجرای عشق ناکام مجنون ارجاع داده شده. این اشارات، بیشتر از آنکه به منظومه سروده نظامی، شاعر بزرگ ایران نظر داشته باشد، از اشعار عربی آمده است.(۸) چراکه جزئیاتی مثل اینکه لیلی چندان هم زیبا نبود و زمانی «یکی از ملوک عرب» دستور داد لیلی را پیش او حاضر کنند و «شخصی دید سیه‌فام باریک‌اندام» و به مجنون خرده گرفت و مجنون جوابش داد که «از دریچه چشم مجنون باید در جمال لیلی نظر کردن» (حکایت ۱۹ از باب پنجم «گلستان») در شعر نظامی نیست.
 
البته نباید خیال کرد که سعدی اصلاً شعر نظامی را ندیده و نخوانده بوده. درست است که در مورد داستان عاشقانه خسرو و شیرین و فرهاد، سعدی برخلاف نظامی طرف فرهاد کوهکن است و ۲۳ بار در شعرش نام فرهاد و شیرین را کنار هم آورده و اصلاً به خسرو ارجاع نداده، اما جایی از «بوستان» است که یادآور مناظره معروف خسرو و فرهاد در شعر نظامی است. در باب سوم «بوستان» که به عوالم «عشق و مستی و شور» پرداخته، ماجرای «گدازاده‌ای» نقل شده که «نظر داشت با پادشازاده‌ای». «رقیبان خبر یافتندش ز درد» و به او تذکر دادند که «اینجا مگرد». مرد عاشق مدتی رعایت کرد و باز درد عشق غلبه کرد و به سوی خانه معشق رفت و در نتیجه، «غلامی شکستش سر و دست و پای» و باز ماجرا تکرار شد. «کسی گفتش: ای شوخِ دیوانه‌رنگ/ عجب صبر داری تو بر چوب و سنگ!» و گفتگوی عاشق و این شخص شروع می‌شود. دو بیت از این گفتگو را بخوانید:
 
بگفت ار خوری زخمِ چوگانِ اوی؟
 
بگفتا به پایش در افتم چو گوی!
 
بگفتا سرت گر ببرد به تیغ؟
 
بگفت این قدر نبود از وی دریغ!
 
این ساختار مناظره‌ای، سوال‌هایی صریح و هشداردهنده که فقط یک مصرع هستند و پاسخ‌هایی به همان اندازه کوتاه و قاطع، آن هم در دل روایت عشق شخصی فقیر به شاهزاده‌خانم، یادآور داستان فرهاد و شیرین و آن مناظره معروف نیست؟ شعر نظامی را به خاطر بیاورید که وقتی خسرو از عشق فرهاد به شاهزاده ارمنستان(۹) باخبر شد، برای از میدان به در کردن رقیب او را دعوت کرد، با هم حرف زدند و به‌طور ضمنی تهدیدش کرد، اما فرهاد پا پس نکشید و حرف‌های شاه را با درشتی جواب داد:
 
بگفتا عشق شیرین بر تو چونست؟
 
بگفت از جان شیرینم فزونست
 
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟
 
بگفت آری چو خواب آید، کجا خواب؟!
 
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟
 
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
 
بگفتا گر خرامی در سرایش
 
بگفت اندازم این سر زیر پایش
 
بگفتا گر کند چشم تو را ریش
 
بگفت این چشم دیگر دارمش پیش
 
بگفتا گر کسَش آرد فرا چنگ
 
بگفت آهن خورد ور خود بُوَد سنگ! …
 
حدسش سخت نیست که سعدی کتاب نظامی را هم خوانده بوده و با اینکه برخلاف او، عشق فرهاد را بزرگ‌تر و اصیل‌تر از عشق خسرو به شیرین می‌دانسته اما این بخش از شعر را دوست می‌داشته و زمانی ساختارش را در شعر خودش بازسازی کرده است.
 
یک داستان عاشقانه دیگر که سعدی به آن بسیار علاقه دارد، داستان «وامق و عذرا» است. سعدی ۹ بار از این داستان یاد کرده، عشق خودش را به وامق تشبیه کرده، معشوق شعرهایش را با عذرا مقایسه کرده و یا آن داستان را به عنوان حد غایی و مطلوبِ عشق مثال زده.
 
وامقی بود که دیوانه عذرایی بود
 
منم امروز و تویی وامق و عذرای دگر
 
یا
 
نه وامقی چو من اندر جهان به دست آید
 
اسیر قید محبت، نه چون تو عذرایی
 
یا
 
سعدیا بار کش و یار فراموش مکن
 
مهر وامق به جفا کردن عذرا نرو
 
داستان «وامق و عذرا» داستانی یونانی است که به ادبیات فارسی راه پیدا کرده. عذرا دختر پادشاه یک جزیره است که در معبد شهر، به جوان زیبارویی به نام وامق برمی‌خورد. وامق از ترس نامادری خود به آنجا فرار کرده. به اصرار عذرا، وامق میهمان دربار پادشاه می‌شود. ضیافت شاهانه به دیدار‌های بیشتر وصل می‌شود و با هر دیدار، آتش عشق تیزتر می‌شود. شبی وامق به نزدیکی سرای عذرا می‌رود، اما فقط چهارچوب در را می‌بوسد و برمی‌گردد. معلم عذرا خبر این اتفاق را به پادشاه می‌دهد و او عصبانی می‌شود و به ناچار میان دو دلداده جدایی می‌افتد. در همین ایام، دشمنان به جزیره حمله می‌کنند، جنگ درمی‌گیرد، شاه کشته می‌شود و عذرا اسیر، و از اینجا به بعد تلاش عشق برای به هم رسیدن این دو جوان، مسیر دیگری پیدا می‌کند. این داستان را عنصری به شعر برگردانده بوده است. منظومه‌ای که به روزگار ما نرسیده و فقط ابیاتی از آن به جا مانده.(۱۰) معلوم است در زمان سعدی هنوز این منظومه پیدا می‌شده و سعدی یا آن را خوانده یا حداقل داستانش را جایی شنیده و پسندیده است.
 
اما علاوه بر این داستان‌های عاشقانه، سعدی یک کتاب محبوب دیگر هم دارد: «شاهنامه» فردوسی. کتابی که «بوستان» را بر وزن آن سروده و همواره نسبت به آن غبطه می‌خورده. در ابتدای باب پنجم «بوستان» سعدی تعریف می‌کند که کسی از او ایراد گرفته که نمی‌تواند شعر حماسی و شعری با استفاده از خشت [=نوعی نیزه کوچک] و کوپال [=گرز] و گرزِ گران بسراید:
 
پراکنده‌گویی حدیثم شنید
 
جز «احسنت» گفتن طریقی ندید
 
هم از خبث نوعی در آن درج کرد
 
که ناچار فریاد خیزد ز درد
 
که فکرش بلیغ است و رایش بلند
 
در این شیوه زهد و طامات و پند
 
نه در خشت و کوپال و گرز گران
 
که این شیوه ختم است بر دیگران
 
نداند که ما را سر جنگ نیست
 
وگر نه مجال سخن تنگ نیست
 
توانم که تیغ زبان بر کشم
 
جهانی سخن را قلم در کشم
 
بیا تا در این شیوه چالش کنیم
 
سرِ خصم را سنگ، بالش کنیم …
 
و بعد دو داستان پهلوانی تعریف می‌کند تا نشان بدهد که در این شیوه هم می‌تواند شعر بگوید. اول داستان رفیقش در اصفهان را تعریف می‌کند که «جنگاور و شوخ و عیار» بوده و «نه در مردی او را نه در مردمی/ دوم در جهان کس شنید آدمی» ولی وقتی سعدی بعد از مدتی بی‌خبری رفیق پهلوانش را دوباره دیده، دیده تمام موی سرش سفید شده: «چو کوه سفیدش سر از برف موی/ دوان آبش از برفِ پیری به روی». سعدی علت را می‌پرسد و جوان می‌گوید «جنگِ تَتَر» یعنی نبرد با مغول‌ها او را به این روز انداخته و بعد سعدی روایتی از ایلغار مغول‌ها (احتمالاً جنگ رمضان ۶۲۵ در حوالی اصفهان) به دست می‌دهد. حکایت بعدی، داستان پهلوانی است در اردبیل که مدعی بود «به رستم در آموزم آداب حرب». یکبار مردی نمدپوش به جنگش آمد و هرچه آن پهلوان تیر انداخت، از نمدهای پیچیده دور حریف عبور نکرد و نمدپوش او را دستگیر کرد و پهلان اردبیلی نتیجه گرفت که اگر بخت و اقبال برگردد، کاری نمی‌شود کرد: «نه دانا به سعی از اجل جان ببرد/ نه نادان به ناساز خوردن بمرد». حرف هر دو داستان یکی است: پهلوانی و زور بازو و حتی تدبیر و درایت، ضامن موفقیت نیست. خوانشی متفاوت از حماسه.
 
باقی ارجاعات سعدی به «شاهنامه» هم از منظر همین دیدگاه‌های خاص خودش است. مثلاً در قصیده‌ای به یک از حکام وقت می‌گوید که با شنیدن حکایتهای شاهنامه به بی‌اعتباری دنیا پی ببرد:
 
اینکه در شهنامه‌ها آورده‌اند
 
رستم و رویینه‌تن اسفندیار
 
تا بدانند این خداوندانِ مُلک
 
کز بسی خلق است دنیا یادگار
 
و در حکایت دیگری در «گلستان»، مجلس شاهنامه‌خوانی دربار یک پادشاه را تصویر می‌کند که قصه فریدون و ضحاک باعثِ تصمیم او به تغییر مشی سیاسی شد: «یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دستِ تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکایدِ فعلش به جهان برفتند و از کربتِ جورش راه غربت گرفتند [=خیلی از افراد جامعه مهاجرت کردند]. چون رعیت کم شد ارتفاعِ ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند. باری به مجلس او کتاب شاهنامه همی‌خواندند در زوال مملکتِ ضحّاک و عهد فریدون. وزیر مَلِک را پرسید: هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و ملک و حشم نداشت، چگونه برو مملکت مقرّر شد؟ گفت: آن چنان که شنیدی خلقی برو به تعصب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت. [وزیر] گفت: ای مَلِک چو گرد آمدن خلقی موجب پادشاهی‌ست، تو مر خلق را پریشان برای چه می‌کنی؟ مگر سر پادشاهی کردن نداری؟ …»
 
سعدی در اشعارش بارها به شخصیت‌های شاهنامه اشاره و ارجاع دارد. مظلومی را به سیاوش تشبیه می‌کند، اسفندیار را دشمن همیشگی رستم می‌داند، شغاد را عامل تقدیر، از تنهایی عاشق به چاه بیژن تعبیر کرده و … و می‌پرسد: «نوشیروان کجا شد و دارا و یزدگرد/ گُردانِ شاهنامه و خانان و قیصران؟» و همه این‌ها نشان از انس و آشنایی او با سروده فردوسی بزرگ دارد.
 
در آثار سعدی به کتاب‌های دیگری هم اشاره شده است (مثل کتاب «المفصل فی النحو» زمخشری که جوانی در مسجد جامع کاشغر آن را می‌خواند(۱۱)) ولی به نظر می‌رسد کتاب‌های محبوب سعدی، آنها که در خاطرش مانده‌اند، بارها و بارها به آنها ارجاع داده و مطالبش را در ذهن شخصی کرده است، همین‌ها باشند.
 
پانوشت:
 
۱) صاحب «روضات الجنات» می‌گوید سعدی خواهرزاده علامه قطب‌الدین شیرازی (درگذشته ۷۱۰ ه‍.ق) بوده، یکی از آخرین همه‌چیزدان‌های تاریخ ایران که در حیطه‌های پزشکی (خصوصا چشم‌پزشکی)، ریاضی، فیزیک، نجوم، فلسفه، فقه، موسیقی، شعر و علوم ادبی، بازی شطرنج و حتی شعبده‌بازی، تبحر بسیار و شاگردان فراوانی داشت. («روضات الجنات فی احوال االعلما و السادات» محمدباقر موسوی خوانساری، چاپ اسماعیلیان، قم، ۱۳۹۰، جلد ۸ ص ۱۳۰ و جلد ۶ ص ۴۷) اما این مطلب در سایر کتاب‌ها دیده نمی‌شود.
 
۲) آیه ۱۶ از سوره ق. «و ما به انسان از رگ گردن نزدیکتریم»
 
۳) از دیگر استادان سعدی در نظامیه، جمال‌الدین ابوالفرج ابن‌جوزی بوده که سعدی از او در گلستان یاد کرده. این شخص، همنام پدربزرگش، ابن‌جوزی معروف، نویسندۀ کتاب «تلبیس ابلیس» است و در برخی منابع شرح حال سعدی، این اشتباه صورت می‌گیرد که او را همعصر پدربزرگ استادش بدانند که خودش باعث مشکلات جدیدی از قبیل تصور عمر غیرطبیعی برای سعدی است. (مراجعه کنید به «تاریخ ادبیات در ایران» ذبیح‌الله صفا، انتشارات جامی، ۱۳۶۳، جلد سوم، بخش اول، صفحات ۵۹۳و۵۹۴)
 
۴) عین متنِ محمد گل‌اندام، جمع‌کننده دیوان حافظ، چنین است: «… به واسطه محافظت درس قرآن و ملازمت تقوی و احسان، وبحثِ کُشاف و مفتاح [= نام دو کتاب دینی مطرح در آن روزگار]، و مطالعه مطالع و مصباح[= نام دو کتاب دیگر] و تحصیلِ قوانین ادب و تجسسّ دواوین عرب، به جمع اشتاتِ غزلیات نپرداخت…» می‌گوید میزان علاقه حافظ به مطالعه آن‌قدر زیاد بود که حتی وقت برای جمع کردن اشعار خودش نداشت.
 
۵) این یک اختلاف نظر جدی بین محققان ادبیات است که ایا آنچه سعدی در حکایت‌هایش گفته و قهرمان حکایت خودش بوده، واقعاً از زندگی و تجربیاتش است یا برای یک آفرینش هنری، در این حکایت‌ها کم و زیادی کرده است. مثلاً آنجا که سعدی در «گلستان» تعریف کرده «بازرگانی … شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش آورد. همه شب نیازمند از سخن‌های پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی: خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است. باز گفتی: نه، که دریای مغرب مشوش است…» آیا باید نتیجه گرفت که سعدی سفری دریایی از خلیج فارس داشته و حتماً هم در کیش توقف کرده و حتماً هم در آنجا با بازرگانی که «چشم تنگ دنیادوستش» را قناعت پر نکرده و لاجرم خاک گور بایستی پر کند، دیدار داشته؟ یا این احتمال هم هست که سعدی لغت «کیش» را صرفاً برای جور کردن قافیه «خویش» آورده و شاید بازرگان را جای دیگری دیده بوده؟ و حتی شاید خودش بازرگان را ندیده و حکایتی را از زبان دیگر شنیده بوده و فکر کرده اگر خودش در آن موقعیت بود چه جوابی می‌داد؟ یکی از آخرین مقالات در این حوزه، مقاله جویا جهانبخش است در «آینه پژوهش» شماره ۱۵۳ (مرداد و شهریور ۱۳۹۴) صفحات ۵ تا ۱۸ با عنوان « حقیقت سوانح و اسفار شیخ شیراز».
 
۶) منبع این آمار، کتاب «متنبی و سعدی» حسین‌علی محفوظ، نشر روزنه، ۱۳۷۷ است.
 
۷) در سه شرح معروف بوستان، یعنی آثار استادان محمد خزائلی، خلیل خطیب‌رهبر و غلامحسین یوسفی، در شرح این حکایت از بوستان، اشاره‌‌ای به نام کتاب فراموش‌شده سعدی نیست. این نکته را زنده‌یاد آذرتاش آذرنوش در کتاب «چالش میان فارسی و عربی» (نشر نی، ۱۳۸۷، صفحه ۲۶۴) یافته‌اند. در همین منبع (صفحه ۲۶۰) نشان داده شده که منبع یک نقل‌قول معروف دیگر از سعدی (زن جوان را اگر تبری در پهلو نشیند، به که پیری) همین کتاب «یتیمه» است.
 
۸) مقاله «عشق بی‌زوال: حکایت سعدی و مجنون از دلباختگی» نوشته سعید حمیدیان و محمدامیر جلالی، منتشر در فصلنامه «متن پژوهی ادبی» شماره ۴۸ (تابستان ۱۳۹۰) صفحات ۳۳ تا ۶۴ به همین موضوع پرداخته است.
 
۹) تا جایی که به خاطر دارم، نظامی اولین کسی است که بر شاهزاده بودن شیرین تاکید دارد و خسرو را در راه طلب وصالش به ارمنستان می‌فرستد.
 
۱۰) سال ۱۹۹۶ نسخه‌ای ناقص (با ۳۷۲ بیت) از منظومه عنصری در پاکستان پیدا شد که محمد شفیع، ایرانشناس پاکستانی با کمک ابیات بازمانده از عنصری در سایر کتاب‌ها (۱۳۳ بیت) آن را بازسازی کرد.
 
۱۱) این زمخشری همان است که حافظ به «تفسیر کشاف» او علاقه داشت. ماجرای جوان علاقه‌مند به نحو هم موضوع یکی از بحث‌ها بر سر تاریخی ندانستن حکایت‌های سعدی 
(رجوع کنید به پاورقی ۵).
احسان رضایی - مجبه الکترونیکی واو
برچسب ها: سعدی