- ب ب +

آموزش کاربردی ادبیات

رموز و حقایق نهفته هستی و سطوح عمده زندگی بشر در ادبیات متجلی است. ادبیات نزدیک ترین شگرد بیانی به هیجانات، نیازهای روحی و التذاذ انسان است و بیشتر مردم از منظر تخیلی آن، مفاهیم غامض و معرفتی را درک می کنند. اما این ساحت عظیم، نظام واره های بسیار دارد و ساختارهای سیال و غیر منتظره و نو به نو. برای همین تابع یک سنجه مشخص و عینی و قابل اندازه گیری نیست.
 از طرفی هر مضمون و مفهومی در این  گستره  بی مرز قرار می گیرد، از اجتماعیات و نجوم و طب و عرفان و اخلاق و فلسفه و تاریخ و جغرافیا تا روان شناسی  و زبان شناسی و..... 
 
طبیعتا همه این‌ها نه در ساختار ادبیات جای بررسی دارد و نه در چارچوب علمی می گنجد و قدر مسلم آموزش آن را سخت و گاه مخدوش می کند.
 
  پیشینه نقد در  ادبیات کلاسیک فارسی هم این گونه بوده است. نگرشی ناپایدار  و پرشمول و نقدی  منطبق بر محتوا.
 
 
 
 فیلسوفان، عرفا و اخلاقیون در نگاه خود به ادبیات، اصالت را به محتوا داده و مبانی معرفتی، تربیتی و تعلیمی را برای آموزش از  متون ادبی استخراج  کرده‌اند و گروهی هم که به قواعد  و صنایع ادبی و زیباشناسانه توجه داشته اند این اصول را نه واجد ارزش ذاتی که  ابزار  دانسته اند.
 
امروزه نیز گویی در به همان پاشنه می چرخد. آموزش ادبیات فارسی در  فضاهای دانشگاهی و به تبع نظام آموزش و پرورش ملغمه‌ای است از  رویکردها و روش هایی که بیشتر  انتقادی، محتوایی و غیر ادبی است. 
 
در حالی که  محور اساسی و تاثیر گذار  ادبیات،  در سازوکار زیباشناسانه است و بزرگترین تحولات و انقلابات معنایی در  همین ساختارها رخ می دهد و  چه بسا آفرینش ها، سبک ها، ژانرها و هزاران الگو  و تکنیک و فنی که در میان همه علوم و دانش ها ساری است منشا ادبی داشته باشد یا این که شکستن پارادیم های ذهنی و تغییر ذائقه ها  ابتدا در اینجا روی  داده باشد.
 
 
 
در هر روی آموزش ادبیات فارسی با چالش های عدیده روبروست و نیاز  به بحث های  چندجانبه بین استادان  آموزش زبان،  نشانه شناسی، هنر، زبان شناسی و ادبیات  دارد و واکاوی این نکته که رسالت عمده  و وظیفه و کارکرد ادبیات چیست و چرا و چگونه باید  آن را بیاموزیم؟؟!!
 
  چرا  دامنه آموزش ادبیات فارسی محدود به یادگیری مکانیکی دانش ها و صنایع متعارف ادبی است و  به  کشف  دلالت‌ها، نظام واره  ومعانی تازه گسترش ندارد؟
 
چرا سطوح و رویکردهای آموزش ادبیات در ایران  از هم متمایز نیست. آنچه برای لیسانس می گوییم برای دکتری هم...؟
 
 چرا در آموزش ادبیات، به  مباحث انتقادی و معرفتی علومی چون تاریخ، فلسفه، اخلاق و عرفان بیشتر از سازوکارهای  ادبی پرداخته می شود؟ 
 
آیا به تمایز  زبان و ادبیات در امر آموزش توجه می شود؟ 
 
آیا مبانی نظری و جمال شناسانه برای تجربه و واقعیت دنیای ادبی تبیین شده است و این که با چه الگویی به نقد متون کهن بپردازیم و  با چه سازوکاری  ادبیات معاصر را بررسی کنیم؟
 
آیا بین  آموزش دانش های ادبی و دستورزبان با آموزش مبانی جمال شناسی  و ادبیت  تمایز جوهری قائل می شویم.
 
چرا نگرش های  متناسب با نقد ادبی نو در  آموزش بلاغت و سبک شناسی  شکل نمی گیرد؟ 
 
 چرا ذات ادبیات فارسی با  زبان  عربی  یکی قلمداد می شود  و کشف و استنباط های ادبی جای خود را به ارجاع  احادیث و  روایات عربی تقلیل می دهد؟
 
چرا به طور کلی آموزش ادبیات در ایران، آموزش ساختارها و طرح واره ها و  پیکربندی های متکثر نیست و چرا به محور عمودی   و قطب مجازی  زبان پرداخته نمی شود؟
 
چرا آموزش در فضاهای دانشگاهی مهارتی، کاربردی و خلاقیت زا  نیست و چرا عموما  فوق لیسانس ها و دکترهای ادبیات، شاعر،  داستان نویس، فیلم نامه نویس و نظریه پرداز  نمی شوند؟
 
چرا آموزش ادبیات فارسی  در چنبره حفظیات  و آموزه های غیر مفید گرفتار است و  ترجمان هیجانات درونی و عواطف و  لذت‌ها نیست؟
 
چرا  آموزش ادبیات  فارسی با غلاظ و شداد  شاعرانه است و به  ساختارهای نثر و رمان  تاکید و توجه کافی نمی شود؟
 
چرا  آموزش ادبیات منحصر به  متون کلاسیک است و کم تر به ادبیات معاصر پرداخته می شود؟
 
آیا به تکنولوژی‌های آموزشی در تدریس ادبیات  توجه می شود؟
 
آیا در آموزش ادبیات فارسی به مهارت های چهارگانه  نوشتن و  خواندن و شنیدن و گفتن تاکید هست؟
 
آیا آموزش ادبیات با هدف کارآفرینی و آفرینندگی صورت می گیرد؟
 
آیا آموزش ادبیات می تواند فارغ از ایدئولوژی‌ها و مناسبات قدرت، به رسالت اصلی  خود بپردازد؟
 
 و...
علی اصفر اوجی