آن؛ ضمیر اشاره در پارسی
ضمیر اشاره در پارسی است برای نشان دادن کیفیتی در زیبارُخان که قابل تقریر و بیان و تعریف نیست؛ چیزی که بینندهٔ بهرهور از ذوق و شعور و شهودِ زیبایی، تنها میتواند آن را حس کند و سامانِ توصیف آن با منطق متعارف وجود ندارد. این ساحتِ خاص از حُسن و جمال، چیزی است زاده و افزودهٔ صوفیه و نگرش ویژهٔ آنان به زیبایی، و این نگارنده نخستین نمونههای آن را در ادب صوفیه یافته است. این مردمانِ زیبابین، که در پرستش خداوند بیش از هر چیز بر جمال وجه او و عشق حاصل از مشاهدهٔ زیبایی تأکید میکردند، ژرفا و گسترشی بیسابقه به جمالشناسی بخشیدند و آن را وارد عرصههای تازه از آمیزش زیبایی و معنویت کردند، همچنان که در باب زیباییهای انسانی نیز به افقهایی روی آوردند که پیش از آن ناشناخته و نامکشوف بود. آنان با نوعی تقسیمبندی ذوقی و اجمالی جمال به دو بعد حُسن و ملاحت، قایل به این شدند که چه بسا چهرهای زیبا با برخورداری از اجزا یا مؤلفههایی که یکایک آنها در بالاترین معیارها از حیث نمودهای ویژهٔ زیبایی، و حتی دارای آرمانیترین ترکیب باشد، اما به هنگام مشاهده چندان شور و وجدی برنینگیزد؛ و در برابر، رخساری باشد که اجزای آن دارای معیارهای آرمانی نباشد، لیکن ترکیب و کلیت آن شوری در بیننده پدید آورد، او را در خود فروگیرد و غرق در افسونی ناگفتنی سازد.
آن را «زیبا» میخواندند و این را «ملیح» (نمکین در پارسی). اما از آنجا که ملاحت یا نمک یا نمکینی را هم (که کمابیش شناخته عامه بود) برای توصیف کیفیت مورد نظر خود کافی و جامع نمیدیدند، ضمیر «آن» را برای اشاره به چنین مشاهده و شهودی برگزیدند. به نظر میرسد این لفظ تکهجایی، مختصر و مفید، با وجود ابهامی که در خود داشت، میتوانست در ضمن دلالت بر همان کیفیت ناگفتنی، آنان را به گونهای از تنگنای عبارت برهاند و رمزی بر احساس و عواطف آنان در مشاهده این ساحت خاص از جمال باشد، یعنی زبانِ بیزبانی. و اما «آن»، اگرچه به تأیید برترین لغویان پارسی در عصر ما (معین و دهخدا) همان ضمیر اشاره پارسی است، به گمانم در این مورد بیراه نباشد که از واژهٔ «آن» عربی به معنای لحظه و حال نیز بهره بگیریم تا شاید بتوانیم آن افسون و جذبه موجود در آن را در ظرف یک لحظه یا زمان حال بیزمان و جاودانی جای دهیم، همان چیزی که صوفیه خود نیز آن را «حال» یا «حالت» میخوانند، یعنی یک آن یا لحظهٔ شهود زیبایی.
در این باره بد نیست بیفزاییم که در متون و منابع سدهٔ چهارم چنین معنایی دیده نمیشود. شواهد دهخدا و دیگر واژه نامههای پارسی بر آن نیز آنسوتر از حدود نیمهٔ دوم سدهٔ پنجم نمیرود. بنابراین به نظر میرسد تداول آن در اشعار از همین حدود، و بهویژه در اشعار سنایی، باشد، یعنی درست از زمان جا افتادن تصوف و عرفان در ادب پارسی، اگرچه ظاهراً پیش از آن در بین صوفیان رایج بوده است.
اکنون به برخی نمونهها بنگریم.
سنایی:
آنچه گفتند صوفیانش «آن»
تویی آن «آن»، علیک عینُ الله
(دیوان ۱۰۰۶)
او در بیت زیر نیز آن را اصطلاحی صوفیانه میداند و همچنان که خواهیم دید دیگران هم آن را معنایی برخاسته از تصوف دانستهاند: «آن» گویم و «آن» چون صوفیانت
نی، نی، که تو پادشاه آنی
(همان ۱۰۳۹)
خاقانی هم «آن» را حاصل امتزاج حُسن و ملاحت میداند:
تا ملاحت را به حسن آمیختهست
هر که آن میبیند، «آن» میخواندش
(دیوان ۶۲۳)
عطار:
آنچه آن را صوفیان گویند «آن»
از جمال خواهرم جویند آن
(مصیبت نامه ۳۳۵)
مولانا:
ای محوِ عشق گشته، جانی و چیز دیگر
ای آنک «آن» تو داری، آنی و چیز دیگر
( کلیات ۳، ۲۰)
سیف فرغانی:
نخواهم بی تو ملک هردو عالم
که بی تو هر دو عالم «آن» ندارد
(دیوان ۲، ۷۰)
معادل مناسب «آن» در اینجا بیشتر چیزی چون حال، جذابیت و گیرایی است تا ملاحت و نمکینی به معنای متعارف.
امیرحسن «آن» را نمک معنی میکند، همچنان که خاقانی ترکیب حسن و ملاحت را «آن» نامید:
نمک را صوفیان «آن» نام کردند
بحمد الله که امروز آن تو داری
(دیوان ۵۵۳)
اوحدی، اگرچه لفظ «ملاحت» را ذکر نمیکند، اما مرادش ملاحت و شیرینکاری است:
در شگرفان حرکاتیست که آنش خوانند
در تو آن هست و دوصد فتنه به آن پیوسته
(دیوان ۳۴۶)
محبوب سلمان هم سراپا (رخسار، اندام و حرکات) «آن» است
تو سراپا همه آنی و همه آن تواند
غرض من همگی آنکه تو آنم باشی
(دیوان ۳۱۰)
و اما دیگر ابیات حافظ در این باره تأکیدی است بر همان ایدهٔ بیت متن. او حاصل علم نظر را «آن» میداند:
از بتان «آن» طلب، ار حسن شناسی ای دل کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود
و باز میگوید که حسن بدون «آن» کمالی ندارد.
این که میگویند «آن» خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
دکتر سعید حمیدیان
شرح شوق، جلد سوم، صص۱۸۸۴–۱۸۸۲