- ب ب +

آیا فلسفه صرفا سخت‌تر از علم است؟ (بخش سوم)

باید اذعان کرد که دانشمندان در این کار چندان خوب عمل نمی‌کنند و بیشتر دل‌خوش به چیزی هستند که توماس کوهن آن را «علم نرمال» می‌نامد، علمی که درون «پارادایم‌ها»یی کار می‌کند که مجموعه‌ای پذیرفته شده از فرض‌ها و تکنیک‌هایی است که به دانشمند اجازه می‌دهد بر موضوعاتی تمرکز کند که بدان‌واسطه قابل حل و فصل‌اند. اکثر دانشمندان وقتی با یک معمای نظری حقیقی روبرو می‌شوند چشمان‌شان را می‌بندند و امیدوارند که مسأله از بین برود.
 
یکی از بزرگترین رسوایی‌های زیست فکری مدرن این است که فیزیکدان‌ها در سرتاسر قرن بیستم کوشیدند مشکلات مکانیک کوانتوم را به‌زیر فرش جارو کنند. فیزیکدان‌ها، به‌‌رهبری نیلز بور و «تفسیر کپنهاگی»ِ دانش‌ستیزش از مکانیک کوانتوم، برای نسل‌ها به دانشجویان گفتند که ناسازگاری‌های فاحشی که در نظریه دیده می‌شود ربطی به آنها ندارد. پاسخِ نوعی به هر دانشجویی که جسارتِ پرسش درباره‌ی استحکام نظریه را داشت این بود: «خفه شو و محاسبه کن». (این تکیه‌کلام به‌انحاء مختلف به پل دیراک، ریچارد فاینمن و دیگران نسبت داده شده و همین نامعین بودن سهم هر کسی در استفاده از این عبارت، فی‌نفسه شاهدی بر شیوع این دیدگاه است.)
 
اگر از من بپرسید می‌گویم بی‌نتیجه بودن خاص بحث‌های فلسفی چیزی از اهمیت این رشته نمی‌کاهد. این ماحصلِ طبیعی وظیفه‌ای است که فلسفه با آن روبروست. اکثر آدم‌ها از سروکله زدن با پارادوکس‌های ناخوشایند لذتی نمی‌برند. کار مزخرفی است، اما بالاخره یک نفر باید آن را انجام دهد. با در نظر گرفتن این موضوع، دیگر از اینکه مسائل فلسفی به‌راحتی حل و فصل نمی‌شوند تعجب نمی‌کنیم. دشواریِ فلسفه محصول موضوعات خاص آن یا نابسندگی روش‌هایش نیست، بلکه در واقع ناشی از این حقیقت است که پرسش‌هایی که فلسفه بدان می‌پردازد بسیار دشوارند.
 
پیشرفت فلسفه، حتی جدای از در نظر گرفتن رشته‌های جانبی‌ای که از آن نشأت گرفته‌اند، شاید بیش از آن چیزی باشد که در نگاه نخست به‌نظر می‌آید. در ظاهر چنین است که گویا مسائل در فلسفه هیچگاه فیصله پیدا نمی‌کنند، اما در پسِ این ظاهر، فلسفه به هیچ‌‌وجه ناتوان از پیشرفت نبوده است. قضیه از این قرار است که با هربار آشکار شدن کمبودهای دیدگاه‌های مستقر، فلسفه به جستجوی قلمروهای تازه می‌پردازد. در طول قرن نوزدهم، تقریبا همه‌ی فیلسوفان فکر می‌کردند که عالَم نوعی ساختار ذهنی دارد، اما امروزه‌ دیگر به‌سختی بتوانید امثال چنین ایدئالیست‌هایی را پیدا کنید. در اواسط قرن پیش، اظهارات «عاطفه‌گرایی» درباره‌ی قضاوت‌های اخلاقی حسابی مد شده بود، اما حالا دیگر کسی از این عاطفه‌گرایی ساده‌انگارانه دفاع نمی‌کند. پیشروی فلسفه‌ شاید کُند و مورد مناقشه باشد، اما به این معنا نیست که وجود ندارد. فلسفه، با در نظر گرفتن دشواری کاری که بر عهده دارد، احتمالا درست به‌اندازه‌ای که می‌توان از آن انتظار داشت، پیشرفت داشته است.
 
دیوید پاپینیو DAVID PAPINEAU
مترجم: علی مسعودی