- ب ب +

حکایت خیّام و خرِ بارکش

 
بعضی بر آنند که مذهبِ حکمت مآبی تناسُخ بوده ،واین از آن جهت می گویند که مدرسه یی در نشابور خراب شده بود ودر تعمیرِ آن جمعی اشتغال داشتند واز درازگوشی چند که خشت می کشیدند یکی چون به پایِ صُفّه می رسید اصلاً بالا نمی رفتی و به زجر رضا داده بودی،خیّام در آن محلّ برخاست واین رباعی درگوش آن خر خواند فُجأةً¹ روان شد وبار به منزل رسانید.
 
ای رفته و باز آمده و چُم گشته 
نامت زمیانِ نامها گم گشته 
 
ناخن همه جمع گشته و سُم گشته 
ریش از پسِ پشت آمده و دم گشته 
 
وأیضاً بعد از استفسار فرموده که روحی که حالی تعلّق به جسد این گرفته بیشتر متعلّق بدان مدرّسی بوده که دراین بقعه اقامت داشتی ،وچون عروج نکرد درنزول مانده بدین حال آمد که پیشِ بعضی دوزخ جز این نیست واز شرمندگی بالای صفّه پا نمی نهاد،چون سخن آشنا شنید علی الفور روانه شد والعهدةُ علی من استمعَ عنه.²
 
_________
1_ناگهان
 
2_رباعیّات خیّام (طربخانه)،یاراحمد رشیدی ،تصحیح استاد جلال الدّین همایی،صفحهٔ ۱۴۲
 
برچسب ها: خیام