ابوریحان بیرونی، روش استدلال و نقد علمی
مروری است بر کتاب «تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات الاماکن بیرونی» با هدف استخراج روش استدلال و نقد علمی او.
درآمد
در باره ابوریحان بیرونی (متولد 2 ذیحجه 362 و درگذشته بعد از عشاء، دوم رجب سنه 440 ( 973 ـ 1048 م) آن قدر مقاله و کتاب نوشته شده است که نوشتن هر نکته ای از سوی صاحب بی دانش این قلم بیفایده و کم اثر خواهد بود. او سالهای نخست جوانی را در خوارزم بود. سپس برای سالها در جرجان زیست و کتاب آثار الباقیه را در آنجا نوشت. مجددا چندین سال (از 400 تا 408) در جرجانیه یا همان خوارزم [جدید] بسر برد. در این سال (408) غزنویان خوارزم را تصرف کردند و او به غزنه رفت، شهری که تا پایان عمرش در سال 440 آنجا بسر برد و کتاب تحدید نهایات الاماکن را که در اینجا از آن سخن می گوییم، آنجا نوشت و در آن از غزنه بسان وطنش یاد می کند. این کتاب را در ماه رجب سال 416 در شهر غزنه تألیف کرده است.
قدر این عالم در طول قرون کمتر شناخته شده تا آن که به تدریج از قرن نوزدهم میلادی، او شناخته شده و در باره وی و آثارش مطالب فراوانی نوشته شد.
در سال 1352 در ایران به مناسبت هزارمین سال ولادت ابوریحان، شورای عالی فرهنگ و هنر در ایران دست به اقدامات زد و آثاری در این باره منتشر گردید. سید حسین نصر کتابی با عنوان کتابشناسی توصیفی ابوریحان بیرونی برای مراسم هزاره ابوریحان (بر اساس آنچه تا سال 1350 ش منتشر شده بود) فهرست کرده و منتشر کرد و کوشید تا در شاخه های مختلف علمی، آثار وی و چاپ های آن را طبقه بندی کند. همین زمان و برای همین بزرگداشت، کتاب تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات المساکن توسط آقای احمد آرام به فارسی ترجمه شد که دانشگاه تهران آن را در سال 1352ش منتشر کرد. اقدام دیگر، انتشار کار ارزشمند احمد سعید خان کتابدار هندی با ترجمه [و اضافات] عبدالحی حبیبی با عنوان کتابشناسی ابوریحان بیرونی بود. آنجا می فهمیم که چه کسانی در باره ابوریحان کار کرده اند. کار جدی دیگر در باره او از جلال الدین همایی در نشر متن فارسی التفهیم با تعلیقات و حواشی محققانه در سال 1940م باید یک استثناء به شمار آید. از آن زمان تاکنون نیز آثار زیادی در باره بیرونی نوشته شده و بسیاری از آثار او تصحیح انتقادی و برخی ترجمه شده است. قانون مسعودی، آثار الباقیه، الصیدنه، تحقیق ما للهند و بسیاری از آثار او بر تارک تمدن اسلامی میدرخشد و همچنان آثاری خواندنی و با ارزش هستند.
بیرونی یک دنشمند تجربی و اهل کشف علمی است. تخصص او علوم پایه است. در اندیشه او، ریاضی نقطه مرکزی است، نجوم در انواع بخش های آن، از رصد و محاسبات دیگر، و در مرحله بعد جغرافیا، آن هم جغرافیای نجومی ـ ریاضی از علائق اصلی علمی اوست که بخش مهمی از تألیفاتش را به خود اختصاص داده است. تنوع فعالیت های علمی او از همان اثر احمد سعید خان بدست میآید. فارغ از کارهای علمی او، از اسامی علاقه مندان، کسانی که به نام آنان تألیفی کرده، یا پرسشگرانی که بیرونی پاسخ آنان را داده و مسائلی از این دست، از جمله ترجمه ها، شرح ها، تهذیب ها، می توان یک فضای علمی جدی را در این مقطع زمانی یعنی نیمه اول قرن پنجم در اطراف بیرونی شناخت. مقایسه این دوره، با دوره های بعد نشان می دهد که عمق و وسعت آن با دوره های دیگر قابل مقایسه نیست. اگر ملاک، فقط همین رسالههایی باشد که بیرونی در کتاب «تحدید نهایات الاماکن» از این و آن آورده و مطلبی نقل کرده، کافی است برجستگی این دوره را بشناسیم. باید روی ارتباطات فرهنگی و علمی وی با هند و بغداد و نقاط دیگر مانند ری و جز آن هم حساب کرد. آدمی فکر می کند دانشکده هایی در شهرهای مختلف از بغداد، اهواز، شکی، جرجان، خوارزم، غزنه، ری و نقاط دیگر بوده و این عالمان با هم ارتباط داشتهاند. مکتب های علمی در جغرافی و نجوم و... با آثار مکتوب و تألیف شده، شناخته شده بوده و در باره این ها در دانشکده های مختلف و تبادل نظر می شده، و نقد و نظر در باره آنها در جریان بوده است. برای نمونه «الجوابات عن المسائل العشر الکشمیریه» پاسه ده سوالی بود که علمای کشمیر از البیرونی پرسیده بودند» (کتابشناسی، ص 66). گفتگوهای میان ابن سینا و بیرونی هم بخشی از گفتگوهای علمی دو عالم درجه اول است. و اما حلقه بیرونی در حوزه مطالعات او، چندان گسترده است که دانشمندان بزرگی، چندین کتاب و رساله به نام او ـ گویی او تألیف کرده ـ تألیف کرده اند و این رسم شگفتی است (کتابشناسی، ص 108 به بعد). این فضای علمی اهمیت دارد، و تأسف این است که این فضای علمی به تدریج افت می کند و تا مرز نابودی بلکه خود نابودی میرود. شرق دانشور، در قرون بعدی، از دانش تهی میشود.
بیرونی در میان دانشمندان اسلامی یک استثناء است، و این نیز جز آن که به اتفاق همه، به سبب نگاه علمی او به مسائلی است که در آن ها پژوهش کرده است. اساس این نگاه علمی مبتنی بر نقد معلومات پیشین، همزمان گفتگو و تبادل علمی با دیگران در نوشتن ردیه، پاسخ دادن به اشکالات، و مسائلی از این دست است. روی نگاه تجربی او باید تکیه شود، و البته که علم هیچ گاه خالی از نگاه های غیر تجربی که تجربه را احاطه کرده نیست و بخشی از چالش ها به این نقاط مماس تجربی ـ عقلی بر میگردد. بیرونی یک نقاد است و حیات علمی به نقادی است. مکرر مطالب دیگران را نقل و با روش خود نقد می کند. گاهی مطالب قبلی خودش را هم نقد می کند. رساله «مقالة فی اعتذار عما سبق لی فی تاریخ الاسکندر» نقد نوشته های قبلی خود اوست. در باره این رساله گفته شده: بیرونی در باره تاریخ اسکندر مقدونی سهوهایی داشت که در این مقاله ده ورقی به اصلاح آن پرداخت، و در باره آن خطاها پوزش خواست (کتابشناسی بیرونی، ص 56).
اینها را نوشتم تا به نوبه خود، سهمی در یاد از بیرونی کرده باشم، گرچه حتی یک کلمه آن هم تازه نیست و همه و هزاران نکته دیگر در باره او گفته شده است.
و اما به مناسبت این که در کنار سالها جستجویم در حوزه مفهوم علم بدون نام بیرونی نباشد، چند نکته ای را با بهره گیری از کتاب تحدید نهایات الامان یادآور می شوم.
بیرونی و کتاب تحدید نهایات الاماکن
نباید تردید کرد که ابوریحان بیرونی بزرگترین دانشمند جهان اسلام است. این را از روش علمی او، و نیز فراوانی و تنوع آثارش در ریاضیات، نجوم، پزشکی و شناخت داروهای گیاهی، نباتات، جواهر شناسی و برجستگی این آثار در مقایسه با متون مشابه می توان دریافت. یک دانشمند همیشه می تواند مطالب درست یا اشتباه بگوید، آنچه به او فرزانگی می بخشد، روش تفکر او برای رسیدن به هسته مرکزی دانش است. این که روش درستی در تحقیق داشته باشد، از آفت هایی که دانش را آلوده می کند، بپرهیزد و همواره به علم بیندیشد. بیرونی چنین است. این امتیازی است که او بر همگان در آن فزونی دارد.
یکی از آثار او کتاب «تحدید نهایات الاماکن»، اثری در جغرافیای نجومی و بیان طول و عرض جغرافیایی بلاد است، اثری که در شرایط علمی آن روزگار، می توانسته یکی از بهتری آثار در موضوع خود باشد. چنان که اشاره شد، تألیف این کتاب در رجب سال 416 تمام شده است. عجالتا کاری به موضوع کتاب نداریم و اما در آن، نوع نگاهی وجود دارد که می تواند ما را اندکی با مفهومی از علم که در ذهن و نوشته های او بوده است روشن کند، مواردی که ما را با روش تفکر او و نحوه مواجهه شدنش با مسائل مختلف، آشنا می کند. این اثر خوشبختانه به فارسی خوبی ترجمه شده است (ترجمه احمد آرام، دانشگاه تهران، 1352ش) ؛ چنان که متن عربی آن (معهد تاریخ العلوم الاسلامیه، سزگین، سلسله الجغرافیا الاسلامیه، مجلد 25، فرانکفورت، 1992م) و نیز متن عکسی تنها نسخه برجای مانده از آن هم منتشر شده است (به کوشش فواد سزگین، معهد تاریخ العلوم الاسلامیه، فرانکفورت، 2010 از روی نسخه خطی کتابخانه سلیمانیه فاتح، ش 3386). متن عربی که زمانی در قاهره منتشر شده بوده، مبنای کار ترجمه او بوده است. اساسا متن کتاب تاریخ علم و از نظر عربی هم از بیش از هزار سال قبل است. مرحوم آرام تلاش زیادی کرده است تا آن را به فارسی روانی درآورد و صد البته در این باره بزحمت هم افتاده اما تا اندازه ای که بنده می فهمم، استادانه عمل کرده است.
بیرونی در مقدمه خود، در باره ضرورت نگارش این کتاب شرحی می دهد، از حس شگفت آدمی برای دانستن نادیده های زمانی و مکانی سخن میگوید. نادیده های زمانی تاریخ گذشتگان است، و نادیده های مکانی، سفر و شناخت شهرهای دیگر است که همه دوستان دارند آنها را ببینند، مگر آن که مشکلی داشته باشند و نتوانند به سفر بروند. این حس است که آدمی را به سفر دریایی و خشکی وا می دارد. نکته مهم این که باید کسانی باشند که راهنمای ما در شناخت راهها باشند؛ طبعا باید دانشی برای شناخت راهها باشد. بیرونی شرحی و مثالهایی از این امر یعنی لزوم راهنما و ضرورت آن می دهد. اساس این دانش، دانستن موقعیت جغرافیایی شهرها و مناطق است که نسبت آنها با یکدیگر سنجیده شده و مسیرها و سمت و سوها و اندازهها مشخص باشد.
و اما به طور خاص، بحث بیرونی در این کتاب، کمک به تشخیص قبله از طریق شناخت طول و عرض جغرافیایی بلاد و فاصله شهرها و جهت آنهاست. او می گوید، فعلا به فواید دیگر آن کاری نداریم، «تنها به یادآوری از نیاز فراوانی که به یافتن جهت قبله داریم که برای برپا کردن ستون اسلام و قطب آن، ناگریزی است، بس می کنیم. (ص 13). به هر روی، انواع و اقسام کارهای علمی در عالم، غالبا از روی نیازی است که وجود دارد و اینجا، آنچه بیرونی را وادار به نگارش این اثر کرده است، قبله برای برپایی نماز است.
وی در جایی دیگری از همین کتاب، مجددا روی این نکته که یافتن قبله مسأله مهم برای یک مسلمان است یاد کرده و آن را برای یهودیان و مسیحیان نیز با اهمیت می داند. او می گوید، مردمان، برای خوراک خود که روزانه دو بار بیشتر نیست، آن اندازه تلاش می کنند، طبعا باید برای آخرت خویش و کاری که روزانه پنج بار انجام می دهند، بیشتر تلاش کنند و قبله درست را بیابند. تحلیل خود او جالب است و این که در ادامه، فایده این مباحث را نه فقط برای مسلمانان که برای یهودیان و مسیحیان نیز میداند. بیرونی مینویسد: «مىبینیم که مردمان براى بهدست آوردن روزى تلاش مىکنند و در این راه از سختیها و چیزهاى مایه ترس باک ندارند، در صورتیکه هرکس در این دنیا روزانه بیش از یکى دوبار به خوراک نیاز ندارد، ولى همین کس از چیزى غافل مىماند که هرشبانه روز مى بایستى پنج بار به آن برخیزد و براى خوشبختى در جهان دیگر نباید در کار آن خللى وارد شود، و چنان گمان دارد که با وجود فرصت و توانایى داشتن بر شناختن آن [یعنى قبله]، نادانى مىتواند پوزشخواه او شود! و جهودان نیز به چنین چیزى نیاز دارند، چه باید [براى نماز] رو به سوى بیت المقدس کنند که طول و عرض آن شناخته است، همانگونه که هجده ماه در آغاز اسلام در مدینه همچون نشانه و شعارى براى بازشناختن آن دسته از پیروان فرستاده خدا بود از کسانى که بر دو پاشنه پاى خود [چرخیدند] و به پس بازگشتند».[اشاره به آیت 43 بقره]، و ترسایان به مشرق اعتدال نیاز دارند، چه بزرگان ایشان که خود آنان را پدران (آباء) مى نامند، چنین براى ایشان نهاده اند که [در دعا] به جانب فردوس رو کنند. و بر این گفته مقدّمه اى افزوده اند که در نزد ایشان درست است، و آن اینکه فردوس در مشرقهاى جهان است، و از میان این مشرقها میانگین آنها یعنى مشرق اعتدال [محلّ طلوع خورشید در اوّل سال شمسى] را برگزیدند و آن را شایسته تر دانستند، که بهترین امور میانه آنهاست». (ص 183).
بیرونی در انتهای کتاب باز هم از فایده کتاب خود نه فقط برای مسلمانان که برای اهل ذمّه سخن می گوید: «و این بهره، از آنچه درباره تصحیح طول و عرضهاى شهرها آوردیم، بهره اى است که سود آن به همه مسلمانان در یافتن قبله و برپا داشتن نماز بدان صورت که بایسته است و از راهى که باید، مىرسد، و اختصاص به شهر غزنه دارد که منظور ما هم تصحیح قبله آن بود؛ و نیز فایده آن از مسلمانان تجاوز مى کند و به اهل ذمّه و جز ایشان مىرسد. بیت المقدس براى جهودان همان مقام را دارد که رو به کعبه ایستادن براى ما دارد، پس چون طول و عرض آن تصحیح شود، قبلهی کنشتهاى جهودان نیز درست مىشود. و براى ترسایان خطّ اعتدال براى آنکه رو به مشرق بایستند، جانشین سمت قبله در پیش ما است، و در نزد حرّانیان که به صابئان معروفند، خطّ نصف النّهار چنین است. بنابراین به فایده اى آگاه شدیم که بیشترین مردمان در دین هاى خود از آن برخوردار مى شوند و در عبادت هایى که ارزش بزرگ و ثواب و پاداش فراوان دارد از آن بهره مندى حاصل مى کنند، و گمان ندارم که در سایر عبادتها هم از فایدهاى خالى باشد» (ص 252 ـ 253). وی از اهمیت محاسبات ریاضی در علم هیئت نه تنها برای یافتن قبله بلکه برای شناخت وقت نماز و روزه هم یاد می کند، و البته با جمله «هرچند که در شرع بنابر دیدن است نه بر محاسبه»، اشاره می کند که از اصل مساله آگاه است که فقها به «رؤیت» کار دارند نه محاسبه. (ص 253).
بیرونی در توضیحات مقدماتی خود، میکوشد تا نشان دهد این یک «مسأله علمی» است که باید آن را حل کرد. «این از بدیهیّات عقلى است که برحسب جهات مختلف دور شدن از کعبه، شکل روگرداندن به سوى آن تغییر مىپذیرد، و این در خود مسجد حرام آشکار است تا چه رسد به جاهاى دیگر! اگر مسافت [تا خانه کعبه] اندک باشد، هرکوشندهاى به یافتن جهت قبله راه مىبرد» (ص 13).
بیرونی تأکید دارد که این یک کار علمی است که متخصص خود را می خواهد. عالمان علم هیئت که به کمک «قضایای موجود در هیئت بر پایه حرکت چیزهای سنگین به سوی مرکز [زمین] است» کار میکنند این کار را «به انجام رسانیدهاند»؛ اما عده ای «چنان می پندارند که بر دانش های دیگر می توانند جز از راه اصول و مبادی» به این هدف برسند، در حالی که «دچار اشتباه شده اند»، زیرا «برای یافتن جهت قبله به پیدا کردن جای وزیدن بادها و برآمدن خانه های ماه و جز این می پردازند که در این باره هیچ سودی ندارد» (ص 14). بیرونی به موارد دیگری از روش های غلط در یافتن قبله اشاره کرده و سعی می کند منشأ اشتباه را در آنها بیان کند. از آن جمله کسانی هستند که از روی خامی تصور می کنند، در وقت زوال ظهر، خورشید بالای مکه عبور می کند و هر نتیجه می گیرند «هر کس هنگام نیمروز رو به خورشید بایستد درست رو به قبله ایستاده است». (ص 14)
البته می دانیم که دو روز سال در ساعتی معین این اتفاق می افتد که اهل هیئت آن را مشخص کردهاند.
بیرونی راه کسانی که قبله را از «راه قطب [آسمان] معروف به [ستاره] جدی پیدا» می کنند، درست میداند، «چون این نقطه ثابت است، سمت المسیر [جهت راهسپاری] با تقریب بدست می آید. سمت المسیر جهتی است که اگر کسی بر آن در مقدار مسافتی که چندان زیاد نباشد پیش برود، رو به کعبه یا در جهت آن رفته است». (ص 15). هدف از یادآوری این نکات، شرح محتوای کتاب نیست، بلکه تأکید بر روش بیرونی در نوع گزارش دادن، سنجش نقلها، و نقد و ایرادهای علمی است. البته او نیز مانند دیگر دانشمندان اسلامی، در این جا، هدفش، هدف دینی است او می گوید: «اکنون اسلام بیشتر زمین را فراگرفته و به دورترین نقاط خاور و باختر رسیده است و همه مردم این سرزمینها به آن نیاز دارند که نماز را برپا دارند و دیگران را به قبله بخوانند، و گمان ندارم که کوششی که برای درست کردن این کار یا نشان دادن راه درست کردن قبله می کنیم، در آن دنیا بیمزد بماند و در این دنیا ستوده نباشد». (ص 15). عباراتی دیگر در این باره گذشت.
سپس بیرونی در ادامه مقدمه از روش تحقیق خود در یافتن طول و عرض جغرافیایی شهرها سخن میگوید: «نخست به تصحیح مسافت ها و نام های جاها و شهرها پرداختم، و این کار را با پرسیدن از کسانی که به آن ها رفته بودند و محک زدن و درست کردن گفته های آنان با یکدیگر به انجام رسانیدم». دیگر این که «نمیکره ای به قطر ده ذراع ساختم تا بر روی آن طولها و عرضها را از روی مسافات بدست آورم». او میگوید مطالب بدست آمده را «ثبت می کردم و به حافظه نمی سپردم». (ص 16).
نگاه تجربی بیرونی به تاریخ طبیعی
ابوریحان در اینجا، بحثی در باره زمان می کند، زمانی که بر زمین گذشته است، و نمی شود با قطعیت در باره آن سخن گفت. مهم زمان شکل گیری زمین و چگونگی آن است. از تورات هم عبارتی نقل می کند اما تأکید می کند که ««راهی به یافتن اندازه آن [زمان] از آغاز آفرینش نداریم و از احوال زمین و آنچه بر آن گذشته چیزی نمی دانیم. او به کوهها از یک طرف و پاره سنگها در زمین اشاره کرده و میگوید: «هرکس که از راه خود در اینباره بیندیشد و از درى که باید به آن درآید، خواهد دانست که پارهسنگ و ریگ همان سنگ کوهها است که با شکافتن و به یکدیگر برخوردن شکسته است، و سپس گذشتن آب و وزیدن بادها و پیوسته سوده و مالیده شدن آنها به یکدیگر سبب شده است که گوشهها و کنارهاى آنها از میان برود و ریگها گرد شود، و خرده هاى همین سنگهاى شکسته است که به صورت ماسه و سپس خاک از آنها بازشناخته مىشود». وی بحث در این باره و این که اتفاقات احتمالی در روی زمین چه بوده ادامه میدهد. نقش گرما و سرما در این تحولات طبیعی را بیان می کند، و این که «همه این حالات ناگزیر نیازمند گذشت زمانهای درازی بوده است که اندازه آن بر ما شناخته نیست». (ص 18 ـ 19). بیان پیدایش گودالها، دره ها، چشمه ها و آثار اجتماعی تحولات طبیعی از قبیل کوچ مردمان و مسائل دیگر از نکاتی است که نشان می دهد بیرونی، گرچه روش عقلی و قیاسی را در همین جا هم برای حادث بودن جهان استفاده می کند، اما نگاهش به طبیعت، علمی و تجربی است. او اظهار نظری هم از ابوالعباس ایرانشهری در باره این میآورد که یک نخل خرما در نقطه ای در سیرجان کرمان، در حالی با فاصله بیست فرسنگی آن از نخل خبری نیست را دلیل این می داند که «پس از سردسیر شدن این زمین، [ریشه های نخل ها] خشکیده و از میان رفته است... و چنین است که با گذشت زمان دریا به خشکی و خشکی به دریا تبدیل می شود و اگر این کار پیش از بودن مردمان در جهان بوده باشد، دانسته نیست». یعنی راهی برای اثبات و یا چگونگی آن نیست.
این نمونه ها، توجه بیرونی را به شناخت علمی طبیعت نشان می دهد. طبعا موارد مشابهی در میان برخی دیگر از علمای طبیعی هم هست، اما در این زمینه بیرونی، برجستگی خاصی دارد. وی در باره بیابان عربستان گوید: «این بیابان عربستان که مىبینیم، نخست دریا بوده و سپس پر شده است، و نشانههاى آن هنگام کندن چاهها و حوضها آشکار مىشود، چه در آن چینههایى از خاک و ریگ و قلوهسنگ دیده مىشود، و نیز پارههاى سفال و شیشه و استخوان بهدست مىآید که ممکن نیست کسى آنها را به عمد در زیر خاک پنهان کرده باشد؛ همچنین سنگهایى بیرون مىآید که چون آنها را بشکنند صدفها و حلزونها و چیزهایى که گوش ماهى نامیده مىشود به نظر مىرسد که یا بر حال خود باقى است یا آنکه پوسیده و از میان رفته و جاى خالى آنها به شکل اصلى دیده مىشود؛ و از اینگونه چیزها در باب الابواب [در بند در ساحل خزر] بر کرانه دریاى خزر نیز هست. و البتّه براى این تبدیل دریا به خشکى، وقت معیّن و تاریخى به یاد کسى نیست، چه اعراب از زمان نیاى نخستین خود یقطان در آن جایگزین بودهاند. و تواند بود که در آن هنگام که بادیة العرب دریا بوده است، جایگاه اعراب بر کوههاى یمن بوده باشد. آنان عرب کهن یا عرب عاربه بودهاند که آبادانى زمین ایشان با شاذروانى [سد] بوده است که میان دو کوه بسته بودند و آب در پشت آن تا قلّه هاى دو کوه بالا مىآمد و باغستانهایى را از چپ و راست آن سیراب مىکرد، تا آنگاه که سیل عرم (سخت) آن شاذروان را ویران ساخت و آب فروافتاد و جاى آن باغستانها را گیاهستانهاى دیگرى گرفت... و چنین سنگی را که در میان آن گوش ماهی است در بیابان شنی میان جرجان و خوارزم نیز می بینیم. این بیابان در گذشته، همچون دریاچه ای بوده است»». (ص 20). این توضیحات، به همین سبک ادامه دارد (ص 21 ـ 22)
بیرونی در جایی می نویسد: «و در بیابانهاى شام و بیابانهاى دیگر بىآب و گیاه و جانور آثار باستانى دیده مىشود که ناگزیر باید گفت پیشتر در این جاها مردمانى مىزیستهاند، و چون زیستن مردمان بىآب ناشدنى است، این سرزمینها زمانى آب داشته و سپس از آنها برافتاده است. و همچنین در مردابهاى (بطائح) بصره نشانههاى ساختمان دیده مىشود، و دجله بیشتر بر جایى جز این مردابها مىگذشته و سپس راه آن به طرف جایگاه این مردابها گشته و آنها را فروگرفته است.» (ص 24).
وی از خرافه هایی که در باره برخی از این آثار هست یاد می کند و این نشان می دهد که ذهن او متفاوت با عامه مردم می اندیشد: «و در جرجان چوبى است که هرسال از محلّ جوشیدن آبى بیرون مىآید و ریشه آن برجاى است و سر آن گرداگرد دهانه چشمه مىگردد. و مردم جرجان را در این باره خرافه هایى است و آن چوب را بزرگ مى دارند و حال آنکه چیزى جز درخت سروى نیست که زمانى با شکاف خوردن زمین در پى زمینلرزه فرورفته و خاک آن را پوشانده بوده است؛ سپس آن شکاف محلّ جوشیدن آبى شده که نیروى برآوردن درخت را که شاخه هاى آن پوسیده و فروافتاده بوده نداشته است؛ هنگام بهار که آب فراوان مىشود، آب مىتواند آن چوب را بالا آورد و چندان ریشه براى آن مانده است که یکباره از ژرفناى چشمه، که به گفته کسانى که در آن فرورفته اند به سر تنور مى ماند، جدا نمى شود و همگى آن بالا نمى آید. تا آب فراوان است چوب گردش خود را در بالاى آن دنبال مى کند، ولى با فروافتادن آب چوب هم فرو مى افتد. و در آن سرزمین کسى نیست که از آغاز پیدایش آن آگاهى داشته باشد. پس دانسته شد که آبادانى، بدان جهت که وابسته به آب است، با آن جابه جا مى شود.» (ص 24).
بیرونی نکته از کتاب «آثار علوی» ارسطو در باره کیفیت پدید آمدن خشکی از زمینی که نخست نمناک بوده نقل کرده و گوید: «این سخن به ظاهر خود با دانستههای طبیعی ناسازگار است،ولی چون تفسیر و تأویل شود می تواند با امور طبیعی مطابق آید» (برای تفسیر سخن ارسطو بنگرید: ص 27). البته در تأیید برخی از سخنان خود، نکته یا از تورات و مطلبی هم از قرآن نقل کرده است (ص 25). به علاوه، توضیحات بعدی او در اینجا، مانند آنچه غزالی در رساله طبیعت خود آورده، شرحی از تاریخ طبیعی مطابق «علت غایی» آن هم به برای زیست انسان و تأمین منافع اوست.(ص 26). ادامه بحث، همچنان شرح وضعیت طبیعی زمین در ارتباط با خورشید، اثر تابش خورشید بر زمین و این که کدام نقطه می توانست مسکونی باشد یا نباشد، آمده است. (ص 32 ـ 34).
بیرونی هدفش را از نگارش کتاب «تحدید نهایات الاماکن» چنین بیان کرده است: « این است که: بهطور کلّى راههایى را آشکار کنم که از آنها جاهاى روى زمین از جهت طول میان خاور و باختر و از جهت عرض میان شمال و جنوب به درستى دانسته مىشود و فاصله میان آنها به دست مى آید. و آشکار شود که هر نقطه یا شهر در کدام جهت از نقطه یا شهر دیگر واقع است؛ و امّا آنچه مخصوصا مورد نظر است اینکه همه اینها را براى شهر غزنه که پایتخت کشور مشرق است اندازه بگیرم، چه این شهر، به گمان آن کس که تقدیر را از بشر مىداند، به تقدیر بشرى وطن من است، و همه تقدیر در حقیقت مخصوص خداى یگانه است.» (ص 34).
بیرونی از اینجا به بعد وارد مباحث فنی بیان طول و عرض جغرافیایی می پردازد. وی ضمن کار از نوع محاسباتی که خود به صورت عملی داشته یاد می کند که نشانگر تجربه های عملی او نسل او از منجمان در این باره است: « براى یافتن چیزهایى که یکى از آنها عرض شهر جرجانیّه بود، روز جمعه چهارم رجب سال چهار صد و هفت هجرى، برابر با روز اشتاذ (بیست و ششم) آذرماه سال سیصد و هشتاد و پنج یزدگردى، پس از نیمروز همان روز، در دو وقت مختلف ارتفاع و سمت خورشید را اندازه گرفتم...». (ص 50 و نمونه دیگر ص 54 و شرح این که چطور به خاطر آشفتگی های سیاسی از ادامه این کار بازمانده و و از وطن خود دور شده است، در ص 83). گزارش او از کار رصدی زمان مأمون نیز بسیار خواندنی و ستودنی است (ص 186 نیز روش و اقدام او برای اندازه گیری محیط زمین «ص 191»). همانجا اشاره می کند که خودش «برای این کار سرزمینهای میان دهستان چسبیده به جرجان و میان جایگاه ترکان غز را برگزیدم، ولی تقدیر یاری نکرد و همت کسانی که باید در این کار به من مدد رسانند سستی گرفت». (ص 187). یک بار هم از رصدهای دوره جوانی خود «گمان می کنم در سال سیصد و هشتاد هجری یا نزدیک آن بود» یاد کرده است (ص 218) و این که یک بار هم با ابوالوفاء محمد بن محمد بوزجانی «قرار گذاشته بودم که او در بغداد و من در خوارزم کسوف ماهی را رصد کنیم، و این رصد در سال سیصد و هشتاد و هفت هجری صورت گرفت» (ص 218).
بیرونی ضمن گزارش رصدهایی انجام شده از پس از مأمون تا روزگار خود، منابع مکتوب آنها را نیز یادآور شده است. در واقع تنوع ارجاعات او و دقت در نام آوردن از رسائل مقالات جالب است. این دقت در نقل منابع نیز خود از ویژگی های کارهای بیرونی است (برای نمونه بنگرید: ص 72، 76، 120، 126، 137، 141 [دو مورد اخیر از نامه های علمی معاصران خود به خودش در باره موضوع بحث یاد می کند]، در اینجا: 174: «از ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا رساله ای در تصحیح طول جرجان دیدم که برای زرین گیس دختر شمس المعالی تألیف کرده [است]. او در جای دیگر ابوعلی سینا را در این امر مورد اعتماد نمی داند «ص 214» و می گوید: ابوالفضل هروی در ریاضیات هم [بر بوعلی سینا] مقدم و مورد اعتماد است»، 185، در اینجا: 210: از کتاب مقالة فی الهیئة از ابوبکر محمد بن زکریای طبیب یاد می کند.
زمانی که به شرح کارهای هندیان در باره رصدها می رسد، قضاوتی در باره کارهای آنان می کند که درخور شنیدن است. او می نویسد: «و آنچه از هندیان در زیج ایشان که بهنام سند هند معروف است براى اندازه میل آمده، بیست و چهار درجه تمام است. و هرکس کارهاى ایشان را مطالعه کند، آن را چنان دور از درستى مىبیند که ادّعاى دیگران را درباره رصدهاى هندیان نمىپذیرد. ولى چون سرزمین هندیان بسیار دور است، و کارهاى خود را سخت پوشیده نگاه مىدارند، و از بازگو کردن کمترین دانشى که بویى از آن مىبرند بخل مىورزند، و با وجود تهى بودن ایشان از حکمت، و با وجود آسانى اینگونه کارها براى پژوهندگان، عامّه مردمان آنان را خداوندان حکمت مىدانند، شماره کسانى که درباره آنان تعصّب مىورزند و به آنچه آشکار است توجّه ندارند و به برهان سنگى نمىنهند و از گزافگویى پروا ندارند، بسیار است که در حقّ ایشان ادّعاها مىکنند.» (ص 84).
نقادی، ویژگی مهمی در روش علمی بیرونی است. وی پس از نقل بالا، و در ادامه اشاره به کسانی که رصدهای هندیان را با همه مشکلاتی که دارد توجیه کرده اند، انتقاد میکند و مینویسد: « و از اینگونه کسان است محمّد بن على مکّى که در کتاب خود، المدخل الى احکام النّجوم فى المیل، گفته است که این اختلاف بدان سبب است که هندیان رصدهاى خود را نسبت به مرکز عالم مىکنند، در صورتی که رصدهاى دیگران نسبت به سطح زمین است. و کسانى که سخن او را شنیدهاند، بىآنکه این سخن را در بوته امتحان بریزند و آن را بپالایند، به این شنیده بس کرده اند. و بر من است که این سخن را از هرجهت نکوهش کنم، با آنکه از پذیرفتن سخن درست از هر کانى که آن را یافته باشم خوددارى نمى ورزم.» وی سپس به نقد آن می پردازد (ص 85).
تفسیر وی از تاریخ طبیعی، در غالب موارد، بر اساس همان قوانینی است که از فیزیک قدیم و اطلاعاتی است که در علم کائنات الجو بوده به او رسیده و او سعی می کند آنها را عمیق تفسیر و نقادی کند. علاوه، بیرونی هم دل در گرو همین فرهنگ دینی دارد و وقتی در میماند، اشاره می کند که این دیگر دلیل طبیعی ندارد و صرفا خواست خداوند است: «و امّا نبودن آبادانى در جاهایى از دو سوى شرق و غرب، که گزاف بودن سرما یا گرما از آبادانى جلوگیرى نمىکند، بدان سبب است که برآمدن خشکى و آبادانى از میان آب، همانگونه که پیشتر گفتیم، به خواست خدا است و طبیعت را در آن دستى نیست. و به همین جهت است که پارهاى از زمین مخصوص آبادانى شده و آبها از هرسو آن را فراگرفته و ناگزیر از هردو سوى مشرق و مغرب آبادانى پایانى پیدا کرده است.» (ص 116).
تفسیر و تعلیل های او در برخی از موارد جالب است. عبارت ذیل چنان نشان می دهد که مطلبی که بیان کرده، برداشت علمی خود او از موردی است که ملاحظه کرده است، هرچند اشاراتی در آن هست که برخی از این تفسیرها از دیگران بوده و او در باره آنها اظهار نظر کرده است. وی در باره دو بخش غربی و شرقی دریای محیط و این که اکنون وسط آن آبادانی و زمین بدون آب است، و این که روزگاری اینها به هم متصل بوده می نویسد: «گمان آن است که این دو دریاى شرق و غرب قسمت آبادان زمین جدا از یکدیگر است، ولى از داستانهاى کشتى شکستگان این دو دریا چنان برمىآید که آن دو به یکدیگر پیوستهاند، و به روزگار ما چیزى پیدا شد که این تصوّر را نیرو بخشید بلکه مایه اثبات آن شد. و آن اینکه در دریاى محیط روبهروى جاى پیوستن آن به دریاى شام [مدیترانه] تخته پارههاى کشتیهایى دیده شد که به جاى میخ آهنین آنها را با بند به یکدیگر پیوسته بودند، و اینگونه کشتیها مخصوص دریاى هند است، نه دریاى مغرب، که به سبب فراوانى مغناطیس در آن به جاى آنکه تختههاى کشتى را با میخ آهنین به یکدیگر بپیوندند، با بند چنین مىکنند. یافته شدن این تختهها گواه بر آن است که از محلّ پیوستن آن دو محیط از یکى به دیگرى راه یافته است، و نمىشود که از راه دریاى قلزم چنین شده باشد، چه در آنجا برزخى است [و از پیوستن دو دریاى مشرق و مغرب جلوگیرى مىکند]؛ و نیز پیوستن این دو دریا از سوى شمال دور مىنماید، چه در این صورت مىبایستى تختهپارههاى شکسته کشتیهاى دریاى هند از تنگه گذرگاه شرقى این دریا بگذرد و بچرخد و رو به قطب شمال پیش رود و از بالاى قسمت آبادان شمال زمین بگذرد و سپس رو به پایین بیاید. و باید دانست که هرشدنى بودنى نیست، و آنچه به تصوّر نزدیکتر است این است که پیوند آن دو [دریاى محیط شرقى و دریاى محیط غربى] از جنوب قسمت آبادان زمین باشد». (ص 117 ـ 118).
نکته دیگری که از لحاظ روش در فکر علمی ابوریحان دیده می شود، و در عین حال جنبه انتقادی هم دارد، این است که به رغم همه احترامی که برای یونان و افکار آن قائل است، از این که کسانی صرفا از آن تقلید کرده و تحقیقی در باره مطالب گفته شده نکنند، برآشفته است. او می گوید، نقل قولهای قدیمی در باره فاصله میان شهرها و طول راهها، قابل اعتماد نیست، زیرا رفت و آمد ناممکن بوده و بسیاری از طرفداران ادیان مخالفان خود را می کشتند و بنابر این کسی نمی توانست به آسانی مسافرت کند، اما در روزگار ما، که از اندلس تا چین، اسلام حاکم است، رفت و آمد و سفر بیشتر است و بهتر میشود به اقوال نقل شده اعتماد کرد. عبارت او شایسته نقل است: «پس مىگویم: بیشتر طولها و عرضهاى نقاط زمین که در جاوغرافیا آمده، از روى مسافات میان آن نقاط است که بطلمیوس شنیده و ناگزیر از درستترین راه این طولها و عرضها را بیرون آورده است. و امّا دیگران، یا از وى پیروى کرده یا چنین نبودهاند، و در هرصورت اصلى که بناى کار بوده همان شنیدن نقلهاى دیگران بوده است.و گذشتن از این کشورها در گذشته، به سبب اختلاف در عقاید بسیار دشوارى داشته، چه هرکس براى کشتن مخالف دین خود شتاب مىورزیده و این کار را وسیله نزدیک شدن به پروردگار خود مىدانسته است، چنانکه جهودان چنین مىکردند؛ و اگر راه مسالمت پیش مىگرفته، همانند رومیان او را به بندگى خویش درمىآورده است، یا به وى به چشم بیگانه مىنگریسته و تهمت هایى بر وى مىبسته و از این راه سختیهاى جانکاه به او مىچشانده است. و امّا اکنون که دین اسلام در شرق و غرب زمین آشکار شده و میان اندلس از مغرب و کنارهاى چین و میانه هند از شرق، و میان حبشه و سرزمین زنگیان در جنوب و سرزمین ترکان و صقالبه در شمال پراکنده شده، ملّتهاى گوناگون با یکدیگر الفتى پیدا کردهاند که تنها ساخته خدا است، و در میان ایشان جز تباهى تباهکاران و کسانى که مایه ترس در راهها مىشوند چیزى بر جاى نمانده است؛ و آنان که بر کفر خود باقى ماندهاند، از اسلام بیم دارند و مسلمانان را بزرگ مىدارند و با ایشان به صلح و صفا زندگى مىکنند؛ و به همین جهت آنچه درباره مسافتها اکنون شنیده شود درستتر و بیشتر قابل اعتماد است. بسیار مىشود که در کتاب جاوغرافیا شهرى را در مشرق شهر دیگر مىیابیم، که در واقع در مغرب آن است، و بالعکس. و سبب این یا آن بوده است که در ذکر مسافتهایى که طولها و عرضها از آنها بیرون آورده شده اشتباه و پریشانى رخ داده، یا اینکه مردمان از جایى به جاى دیگر کوچ کرده و نام شهرها را با خود همراه بردهاند. و اگر چنین کارى بر بطلمیوس روا باشد، همانند آن بر ما نیز روا است. ولى آن کس که در حال رصدها پژوهش کند، خواهد دانست که تصحیح [طولها] از طریق مسافتها، در صورتى که به دقت انجام شود و راههاى هموار از راههاى کوهستانى خوب بازشناخته شود و چگونگى کوهستانها و اندازه پیچهاى راه و اوضاع آنها را در نظر بگیرند، اگر بر تصحیح از راه کسوفهاى ماه برترى نداشته باشد از آن کمتر نیست» (ص 196 ـ 197). وی در باره محاسبه راهها، به راه مستقیم یا راه پیکانی با راههای عادی که فراز و نشیب و کج و راست شدن دارد اشاره کرده و بر آن است که طبق سنت، «معمولا یک ششم بعد بر آن [راه پیکانی] می افزایند» و به نظر وی این نیز دقیق نیست چرا که «این افزایش بستگی به پیچ های راه دارد». (ص 206، 208).
تذکر دیگر وی در باره دقت داشتن در مطالبی است که «عنوان شالوده» به خود می گیرد. در این موارد باید دقت بیشتری کرد به این ترتیب که «لازم است اعمال دیگری به درستی آن گواهی دهد تا از این گواهی آرامش خاطر بیشتر فراهم آید». (ص 220).
نکته دیگر این که منبع نقل قولها نیز باید محل اعتماد باشد. بیرونی در این باره مثالی می زند: «هروقت که شبهه زیاد شود اگر آنچه با رصد بهدست آمده، در کتابى از منصور [بن طلحه] یا شخص دیگرى مدوّن و باقى مانده باشد، اعتماد کردن برآن شایسته تر است تا حکایتهایى که پریشانى فراوان به آنها راه مى یابد».
به علاوه، و در مورد بحث، باید مطمئن باشم اگر محاسبه ای صورت گرفته، شخص خودش انجام داده نه این که آن را از دیگران نقل کرده است: «و از شرایط رصد نیز آن است که شخص رصدکننده در عملش مورد اعتماد باشد و بدانیم که درست به کارى که مىکند راه مىبرد، و چنان نباشد که بدون آنکه خود به رصدى پرداخته باشد آن را [همچون رصدى که خود انجام داده است] روایت کند، که این از بزرگترین تهمتها است، و از آن جمله [یعنى چیزهاى سبب جلب اعتماد] است گواهى مسافتهاى میان یک شهر و و شهرهاى دیگرى که در اطراف آن است». (ص 227). تخصص شخص را هم باید در نظر گرفت. ممکن است کسی در طبیعیات قوی باشد، اما در علم هیئت قوی نباشد. در این صورت مطالبی را که از او نقل می کنیم، باید معلوم شود به کدام تخصص وی ارتباط دارد. «و ممکن است که منصور بن طلحه، که به علم نجوم علاقه فراوان داشت و به تقویم ستارگان نیازمند بود، این اندازه را، تا آنجا که در امکان داشته است، از طریق نظرى تصحیح کرده باشد نه اینکه خود رصدى کرده باشد. و درباره نیشابور، از کس دیگرى جز او که قابل اعتماد باشد چیزى به من نرسیده است. و منصور- با فراوانى فضایلش- در طبیعیّات و احکام نجوم بیش از ریاضیات دست داشته است، و با وجود آنکه مورد اعتماد است، چندان در علم هیئت نیرومند نیست که بتوان از او تقلید کرد» (ص 227ـ 228).
در موردی، کسی از او انتقاد کرده است که از یک زیج بی اعتبار نقل کرده است. در این باره توضیحی داده که نشان می دهد او به روش علمی پایبند است: «و گویى چنان مىبینم که آن کس که کینه در جان دارد و آزردن دیگران را بر شناخت حق برگزیده است، درباره استناد من به زیج کهنهاى که بدان اشاره کردم، همان تصوّر را دارد که یکى از مردم نسبت به حدود بطلمیوس در کتاب الاربع مقالات وى دارد و گفته است که آن را در میان قرآن مندرسى یافته است که جز همین قسمت حدود چیزى از آن کتاب باقى نمانده بوده است. ولى زیجى که از آن یاد کردم هنوز هست و در اختیار علىّ بن محمّد ویشجردى ملقّب به جاسوس الفلک است» (ص 233).
توجه به «منشأ اشتباه» سخت مورد توجه بیرونی است و مثال های فراوانی از این کتاب می توان بر آن آورد. او بارها یادآور می شود که منشأ اختلاف محاسبه در باره محاسبه فواصل میان شهرها چیست: «باید دانست که اختلافهایى که میان راههاى عمل واحد و عکسهاى آن پیدا مىشود، به سبب اشتباهاتى است که خبرگزاران در تعیین مسافتها مىکنند، و دیگر انحرافاتى که جاده ها از خط مستقیم دارند، و دیگر خطاهایى است که در محاسبات طولانى از جهت جیبها و وترها و اصم بودن جذرها حاصل مىشود». (ص 235).
در این کتاب یک بار در مقدمه به طعنه از احکام نجومی یاد میکند و بار دیگر در اواخر، ضمن اشاره به این که یادگیری این محاسبات برای تعیین طول و عرض جغرافیایی با روش نجومی، و این که این یادگیری به کار دانشمندان اهل «احکام نجومی» و تعیین موالید و غیر ذلک می آید، به بی پایگی اصل آن کار تصریح می کند: «پس چون بهرهمندى از کار دین به کار دنیا تجاوز کند، آنچه در یافتن جهت جاها یاد کردیم براى رسیدن به نفع و دورى جستن از زیان سودمند است. و دیگر اینکه اصحاب صناعت تنجیم براى تقویم ستارگان و تصحیح مراکز اوتاد و جز آن براى یافتن اوقاتى که اصحاب احکام نجوم از موالید و تحویلها و اجتماعها و استقبالها و تربیعها و نیمه ـ تربیعها و غیر آن به آنها نیاز دارند مفید است. چه صناعت احکام، با آنکه ریشه هایش سست و شاخه هایش ناتوان و مقیاسهایش پریشان است و در آن گمان بر یقین مىچربد، اگر موضوع آن اشکالى باشد که سیّارات نسبت به یکدیگر برحسب خود فلک و برحسب افقها پیدا مىکنند، در صورتى نتیجهبخش است که موضوع آن درست باشد، و اگر این موضوع درست شد، چون مکانى که براى آن حساب مىشود مجهول باشد، حکمى که بر طالعهاى اجتماعها و استقبالها مىشود، در حقیقت خلاف واقع است، و اگر این را درست بشماریم، باید بگوییم که در این صورت موضوع صناعت حساب ایشان است نه جاهاى سیّارات و اشکال آنها، و نتیجه آن مىشود که صناعت احکام نجوم را با خطوط هشتمرّج و اتّفاقات فال و زجر و طیره یکى بدانیم» (ص 253).
دقت های ابوریحان پایانی ندارد و او مرتب به اشتباهات دیگران به صورت علمی می پردازد. در بخش اخیر از محاسبان نجومی خراسان یاد می کند که بر اثر یک اشتباه محاسبه که از قبل بوده و آنها در دامش افتاده اند، چه اندازه در محاسبه یک کسوف اشتباه کرده اند: «حسابگران خراسان، که از پژوهش دور افتادند و به تقلید خشنودى نمودند و کسب را بر دانش مقدّم داشتند، در امر تحویل از یک شهر به شهر دیگر نادان ماندند. و حسابهاى ایشان از زیج بتّانى است که براى رقّه ساختهشده و طول آن در کتابها سى و هفت درجه آمده است؛ و طول بغداد، چنان که پیش از این یاد کردیم، میان هفتاد و هشتاد است، و اینان دورى شهرهاى خود را از رقّه سه درجه کمتر از دورى از بغداد گرفتند، در صورتى که لازم بود هفت درجه بیشتر بگیرند، پس در مجموع این کاست و فزود، ده درجه خطا کردند که سهم آن برحسب ازمان دو سوم ساعت مىشود». (ص 254).
در باره این اشتباه «محاسبان خراسانی» باز توضیح بیشتری داده و «منشأ اشتباه» آنان را بیان می کند. توضیحات وی برای شناخت روش علمی او سودمند است، هرچند طولانی است: «بیشترین سبب نادانى آن قوم است به نهاد رقّه نسبت به بغداد، و دیگر نادانى ایشان از خود عمل کسوف خورشید است که در باریکبینى آن درشتى مىنمایند، و در نمایاندن شکوه آن سستى نشان مىدهند. و بههمین جهت است که جالینوس کتابى در آن پرداخت که پزشک دانشور مىبایستى فیلسوف یعنى دوستدار و خواستار حکمت بوده باشد. و فلسفه ـ یعنى حکمت ـ در نزد ایشان محدود است به شناختن موجودات به حقیقت وجود آنها. و چون آدمى تحقیق و تدقیق کند، بر او روا است که بگوید هرکس به فنّى از فنون علم مىپردازد، مىبایستى فیلسوفى باشد که اصول همه علوم را مطالعه کرده باشد، هرچند کوتاهى عمر فرصت آن را به وى نمىدهد که به مطالعه فروع بپردازد. و این مردم که یاد کردیم، اگر از دانش اخبار و تواریخ بهرهاى داشتند، و از راهها و کشورها آگاه بودند، این را مىدانستند که راه بغداد به شهرهاى مرکزى و مرزى شام و روم از رقّه مىگذرد، و خلفا در بعضى از جنگهاى خود این شهر را یکى از منزلگاههاى خود قرار مىدادند، و نیز اینکه دورى روم از خراسان بیش از دورى بغداد است، و بنابرآن هرچه در میان روم و بغداد باشد، فاصلهاش از خراسان بیش از فاصله بغداد از خراسان خواهد بود. از یکى از ایشان پرسیدم که: رقّه کجا است و از کدام سرزمین است؟ و در نزد وى جز نیمى از دانش نیافتم که تمام آن از دو برابر آن بهدست نمىآید، در صورتى که این رقّه را در زیج بتّانى به کار مىبرد و ابعاد شهرها را از روى آن حساب مىکرد. و آن آگاهى که نزد وى از رقّه یافتم، همچون آگاهى متعصّبان در سند هند نسبت به قبّه بود که تنها به نام بس مىکنند بىآنکه بدانند صاحب نام چیست، و به چیزهایى باور دارند که در علم هیئت روا نیست و علوم طبیعى مخالف آن است». (ص 255 ـ 256)
اینک چند نکته دیگر از این کتاب که بکار شناخت روش علمی بیرونی بکار می آید میپردازیم.
الف: جاهلان و استفاده از اتهام الحاد برای عالمان
آغازین جملات بیرونی در باره کسانی است که ضد علم هستند، ستایشگران جهل و کسانی که با علم دشمنی می کنند تا بی ارجی خود را هم پنهان کنند. او در آغاز این کتاب می گوید: وقتی به مردم زمانه می نگرم، و می بینم که همگان، در همه جا، سیمای نادانی به خود گرفته اند، و با اصحاب فضل دشمنی می ورزند، و هر کس را که به زیور دانش آراسته است می آزارند و گونه گونه ستم و بیداد در باره او می کنند. بیرونی می گوید، فضای ضد علم، به حدی قوی است که ممکن است مرا وادارد تا به احکام نجومی باورمند شوم (تحدید، ترجمه آرام، ص 1). این تهدید هم شگفت و نشانگر فضای ضد علمی است که او آن را وصف کرده است.
بیرونی در ادامه در باره این جماعت می گوید: « کار به جایى کشیده است که یکباره دانشها را ترک گفتهاند و به خدمتگزاران دانش بیزارى مىنمایند. کسانى از ایشان که در این راه زیادهروى پیشى کردهاند، دانش را به گمراهى نسبت مىدهند تا همانندان نادان خود را به آن دشمن سازند، و به آن رنگ بددینى مىزنند تا در کوفتن دارندگان دانش را بر خود بگشایند و بدینگونه، با برافتادن ایشان، چگونگى احوال خودشان پوشیده بماند». (تحدید، ص 2). او در عبارت پیشگفته روی دو نکته تأکید می کند یکی این که علم را «ضلال» می نامند و دیگر آن که علم را «الحاد» دانسته و به قول مترجم ما برای کلمه الحاد، «به آن رنگ بی دینی می زنند».
ب: ریاضیات نخستین نیاز آدمی در زندگی شهرنشینی
ابوریحان بیرونی در صفحات اولیه کتاب تحدید نهایات الاماکن، از نیاز انسان به شهرنشینی به نیاز او به فراهم آوری انواع دانش ها می رسد. زندگی شهر نشینی و بهره گیری از دنیا، بدون دانش بدست نمی آید. بدین ترتیب جدای از این که دانش اندوزی هم امری مورد علاقه طبع آدمی است و هم یک نیاز ضرروی در زندگی. بیرونی می کوشد ریشه نیاز به علوم مختلف را در زندگی شهرنشینی شرح دهد. همین نیاز است که او را به فراگرفتن دانش وادر می دارد، نیازی که مدام رو به فزونی است و سبب می شود تا آدمی «به کم خرسند نشود».
و اما کدام دانش مقدم است؟ بیرونی از ریاضیات آغاز می کند که نکته مهمی است. به گفته وی، وقتی آدمی به «شهرنشینی» روی می آورد، ناچار باید برای رفع نیازهای خود و مردمان، نظام معاوضه فلزات گرانبها را پایه ریزی کند تا زندگی اقتصادیش اداره شود. ایجاد این نظام در ضرورت رفتن به شهرهای مختلف، او را ناگزیر «به شماردن و پیمان کردن» می کند «و همین است که پایه های دانش هایی به نام ریاضیات و تعالیم و هندسه را می سازد».
اینجا نکته دیگری هم هست و آن این که ابوریحان واقع گراست، حتی می شود گفت به «سود» علم توجه دارد، این که علم باید «ثروت بیاورد». نکته دیگرش همین تقدم ریاضیات است. علمی که اساس تمدن بشر است. بدون ریاضیات کاری پیش نخواهد رفت.
نیازهای دیگر زندگی آدمی را به «دو دانش پزشکی و دامپزشکی» وا می دارد، هر چند «این دانش، در برابر علم مطلق چندان ارجی ندارد».
دانش بعدی، موسیقی است، و این کاری است که توانگران شهرنشین نیازمند آن هستند، حتی درویشان در این باره «آزمند تر از توانگرانند» چنان که «به پارسایانشان نیز پروانه شنیدن آنها داده شده است». اینجاست که «ریاضیدانان در این باره به جستجو پرداختند و پایه های دانشی را به نام دانش موسیقی» ریختند. (ص 5 ـ 6).
نیاز دیگری که در وجود آدمی هست تلاش برای جلوگیری از پیشامدهاست، آنچه ناشی از «تأثیرات خورشید در آب و هوا» یا «تأثیر ماه در دریاها» و دیگر ستارگان است. این همان است که نامش احکام نجوم است، به روش خاص خود «و بی هیچ دشواری و بستن چیزی به این دانش که از آن نیست».
ج: دشمنی با ارسطو و منطق
و اما گفتگوی آدمیان با یکدیگر که سبب مجادله و مشاجره می شود، همواره نیاز به وجود میزان یا همان منطق دارد. این که بشود بر اساس آن راست را از دروغ تشخیص داد. مغالطه را کنار گذاشت و حق را آشکار کرد. این همان علم منطق است. شگفت که علم منطق هم دشمن دارد و ابوریحان گوید:
«از کسی در شگفتم که از منطق بیزاری می نماید و چون از دریافت آن ناتوان است، آن را به نام های عجیب می نامد». (تحدید، ترجمه، ص 6).
بیرونی، در باره دشمنی عده ای با ارسطو سخن می گوید. دلیلش آن است که اینان «در اندیشه ها و اعتقادهای او چیزهایی دیده اند که با اسلام موافق نیست». تفسیر آنها این است که در زمان ارسطو، مردمان یونان، ستاره و بت می پرستیدند، این در حالی است که، آنچه ارسطو می گفت از روی اندیشه و «نظر» بود نه «دیانت» تا به اتهام بت پرستی مردمان آن روزگار، افکار علمی او را کنار بگذاریم.
بیرونی نکته لطیفی را می افزاید و آن این که این جماعت ضد علم، کار را به جایی رسانده اند که «به خاطر ارسطوطالیس هر کس را که نامش به حرف سین پایان پذیرد، به کفر و بی دینی «الحاد» منسوب می کنند، در حالی که «حرف سین در نام های ایشان حرف اصلی نیست، بلکه همان مقام را دارد که رفع برای مبتدا در زبان عربی دارد». او این روش را برخلاف آیه «الذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه» می داند. (ص 7).
بیرونی می گوید، خود اینان [متدینان]، اصطلاحات زیادی در جدل، اصول علم کلام، و اصول علم فقه، همین منطق را بکار می برند اما با کلمات «ایساغوجی، قاطیغوریاس و باری أرمنیاس و انولوطیقا» روی خوش نشان نداده و «روی ترش می کنند و گویی می خواهند جان از تن ایشان بیرون آرند». دشمنی با علم چرا؟ چیزی که آدمی به آن نیاز دارد آیا باید از آن رویگردان باشد؟ بیرونی می گوید این دانش ها «از نیازهای ناگزیر انسان در زندگی پیدا شده، و بر حسب آن تسلسل و تکامل پیدا کرده است». بحث دانش بحث سیم و زر نیست، بحث سود آن در زندگی است. (ص 8). وی نمونه ای از این سود را در بلاغت در زبان می داند، امری که سود آن این است ـ و این را در جای دیگری از همین کتاب گفته ـ که آدمی را به خاطر تخصص در آن تا حد وزارت بالا می برد.
بیرونی در شرح سودمند بودن علم، روی دانش «مسالک و ممالک» تمرکز می کند و این را که متناسب با موضوع کتاب نهایات الامکان است، به عنوان یک نمونه پی می گیرد. در واقع، این مدخل همین کتاب تحدید نهایات الاماکن است که در آن می کوشد، طول و عرض جغرافیایی بلاد را بر اساس مسافت ها و فواصل شهرها بیابد. طبعا به نوعی به علم مسالک و ممالک نیاز دارد. این کار، دست کم یکی از اهدافش، تعیین قبله است. امری که جدای از طریق دانستن فواصل و طول و عرض جغرافیایی بلاد، از راه علم هیئت هم بدست می آید. اما در اینجا، بیرونی از راه اول مساله را دنبال می کند.
او می گوید ادیبی با او گفتگو می کرده و سخن از کتابی در مسالک و ممالک به میان آمده و آن ادیب پایه سخنش بر سودمندی بود و می گفت: «از دانستن اندازه مسافت های میان ممالک چه سودی به دست می آید». او چنان در باره این کتاب سخن می گفت که «نزدیک بود که آن را از گروه علوم و معارف بیرون راند». بیرونی می گوید، فرض کنید کسی زبان فارسی را بر عربی ترجیح دهد، و دیگر نیازی به بحث «مرفوع کردن فاع و منصوب کردن مفعول» نداشته باشد، آن وقت این ادیب که اینها را می داند، در مقابل این پرسش اوست که اینها چه فایده دارد؟ «چه حاصل که من از ریشه به زبان عربی نیاز ندارم». مقصود بیرونی آن است که سودمندی هر چیزی در جای خود است. آنگاه از آیات «سیروا فی الارض» سخن می گوید تا اهمیت «مسالک و ممالک» را بیان کند. مثالهایی از ضرورت آشنایی با راهها و مسافت ها بیان می کند. این که بهره بردن از دنیا، در بسیاری از موارد «جز با سفرهای دشوار نمی شود» و این نیاز به علم مسالک و ممالک دارد. (ص 9 ـ 10).
د: نقد معتزله از نظر روش فکر کردن
به طوری طبیعی، انتظار این است که ابوریحان، از روش عقل گرایی معتزله دفاع کند، اما او عمیق تر از آن است که فکر کند، تمسک آنان به عقل، به اعتبار تلقی آنان از عقل به مثابه یک ابزار مستقل از پیش فرضهاست. او می داند معتزله، عقل را می ستایند، اما آن را برای خدمت به باورهای دینی می دانند.
ابوریحان در باره معتزله می گوید: معتزلیان، به سبب دورى گزیدن از راههاى برهان و پرداختن به ستیزه [معارضات] و بسنده کردن به تکشیک محض با گفتنن جمله «من که منکر نشدم» ـ روشی که در جدال و نصرت مذهب شان پیش می گیرند نه تفکیک حق از باطل ـ از این سخن به هراس مىافتند و از تصوّر آن ناتوان مىمانند، و بههمین جهت کورکورانه به سفسطه مىپردازند، و از شنیدن آنچه مخالف نهادههاى ایشان است، پیش از شناختن و فراگرفتن آن دچار وسواس مىشوند».
بیرونی، برای روشن شدن مسأله یک مثال می زند و آن این که: «پیشواى ایشان [معتزله]، ابو هاشم [جبائی] ـ که خدا شفایش بخشد!- لطف کرد! و کتابى از ارسطو به نام السّماء و العالم خواند، و چون در آن کتاب به اینجا رسید که [سطح] آب شکل کروى دارد، برگهاى فراوانى در اینباره [ردّ آن] چیز نوشت و در آنها یادآور شد که آب به شکل ظرف خود درمىآید و اگر در ظرف چهارگوش باشد چهار گوش و اگر در ظرف پنجگوش باشد پنجگوش و اگر در ظروف کروى باشد به شکل کره مىشود. و نیکوترین پاداشى که مىتوانست داشته باشد، همان بود که ابو بشر متّى بن یونس قنّائى به وى داد؛ آن دو در مجلسى با یکدیگر روبهرو شدند و ابوهاشم گفت که کتاب السّماء و العالم را نقض کرده است، و ابو بشر که چنین شنید آب دهان خود گرد کرد و آن را به ابو هاشم چشاند و گفت: «خدا چشمت را باز کند، این سخن نیازمند نمکى بود!». و اگر من به جاى او مىبودم، در گوشهایش اذان مىگفتم و شستش را مىگزیدم تا از حالت صرع و بیهوشى بیرون آید. و سخن گفتن با ایشان سودى ندارد بلکه تباه کردن وقت و عمر است. آنان پیشوایان خود را ـ با وجود خطا کردن و مخالف ضروری بودن ـ شایستهتر از کسانی می دانند که به شهرهاى یونان سفر کرده و به حقیقت دست یافته اند. (تحدید نهایات الامکان، ترجمه فارسی، ص 158، 159، متن عربی، ص 189).
پدیدآور: رسول جعفریان