تعلیق و تحویل در هوسرل و هیدگر - بخش سوم
هوسرل برای تأمل بازتابی دو گام را پیش میکشد. گام نخست را هوسرل اپوخه یا تعلیق مینامد. ما در زندگی طبیعی معطوف و متوجه ابژه هستیم. در دیدن درخت آنچه اولاً متوجه آن هستیم درخت است. در میل به غذا اولاً متوجه غذا هستیم. پس ما اولاً و صراحتاً در زندگی روزمره معطوف و متوجه آن چیزی هستیم که در تجربهی زیسته و فعل آگاهی وضع شده است. حال من در تأمل بازتابی معطوف و متوجه خود فعل آگاهی و تجربهی زیسته و نه متعلق التفاتی آن میشوم. در مثال درخت من خود را ادراک را موضوعی میسازم. البته من میتوانم در تصریح بخشی به ادراک و موضوعی ساختن آن خود مدرَک (مثلاً درخت) را نیز همراه با فعل ادراک درک کنم اما تفاوت در آنجاست که مستقیماً در مدرَک زندگی نمیکنم بلکه به صورت صریح و موضوعی در درک فعل ادراک و مدرَکاش زندگی میکنم. پس من در این نحوهی جدید از مشاهدهی فعل و ابژهیاش با درک متعالی خود شی سر و کار ندارم؛ بلکه از نظر هوسرل لازم است در گام نخست کل جهان طبیعت را، خواه فیزیکی باشد خواه روانی، همچنین خود انسان را همچون موجودی طبیعی و علومی را که با این نگرش طبیعی مرتبط هستند تعلیق کنیم. این تعلیق به معنای شک دکارتی نیست؛ شک هم خودش نوعی موضعگیری است. بلکه مقصود از تعلیق آن است که من نسبت به جهان رئال موضعی نمیگیرم، خواه تصدیق آن باشد خواه شک در آن. من با به پرسش گرفتن وضع جهان طبیعی و از بداهت انداختن آن موضعی خنثی در قبال آن اتخاذ میکنم. به همین دلیل هیدگر از آن با عنوان «همراهی-نکردن با وضع جهان مادی و هر جهان متعالی» یاد میکند.
تحلیل پدیدارشناختی با تعلیق جهان طبیعی به خود افعال التفاتی روی میآورد؛ با آن همراهی نمیکند بلکه خود آن را موضوع میسازد و از این طریق برابرایستای آن فعل را آنگونه که در آن فعل منظور شده است موضوع خود میسازد. «مدرَک بهخودیخود و مسقیماً منظور نمیشود، بلکه در چگونگی وجودش منظور میشود.» پس میتوان از تعلیق با عنوانی تعدیلی در نگرش ما یاد کرد که در این تعدیل موجود نه همچون امری رئال و به سادگی داده شده، نه همچون یک امر واقع در نظر گرفته میشود بلکه همچون برابرایستای حیث التفاتی و در نتیجه در چگونگی دادگیاش ملاحظه میشود. این تعدیل را هوسرل بینالهلالین نهادن (۱) میخواند. در بینالهلالین نهادن فرض جهان از دور بحث خارج میشود اما نه بدان معنا که جهان نابود شود بلکه وضع آن کنار گذاشته شده و اینبار وجودش از دریچهی نحوهی دادگیاش ملاحظه میشود.
با این ملاحظات در خصوص گام نخست باید اضافه کرد که هدف هوسرل از تعلیق دستیابی به امر شک ناپذیر است. دادگی اشیای طبیعی مانند میز و درخت و کمد دارای سایهافکنی است، یعنی هر بار از وجه خاصی داده میشود و از وجه خاصی پر و برآورده میشود. این خصوصیت ذاتی اشیای تنومند جهانمادی است. این اشیا همواره به سوی افقهایی از عدم تعین باز هستند که امکان پر و برآوردشدگی آنها در افعال بعدی وجود دارد. پس هوسرل هم همنوا با دکارت معتقد است که اشیای طبیعی هیچگاه به صورت مطلق داده نمیشوند. احکام و داوریهای من دربارهی کمد، درخت و قلم میتواند شک برانگیز باشد و خود وجود رئال این اشیا هم میتواند محل تردید باشد اما نمیتواند شک کرد که من حکم میکنم. در نتیجه افعال آگاهی که تنها پس از تعلیق نمایان میشوند به نحو مطلق داده میشوند. نه تنها افعال آگاهی، یعنی نه تنها رویآورنده بلکه رویآورده نیز به این سپهر تعلق دارد و دادگی هر دو مطلق است. پس ثمرهی تعلیق و بینالهلاین نهادن آن است که سرشت امکانی اشیا (نفی بداهت طبیعی آنها) و سرشت ضروری سپهر درون ماندگار آگاهی را آشکار میسازد (۲) و اصلاً به دلیل همین سرشت ضروری و مطلق آگاهی است که تعلیق از اول ممکن میشود. سپهر دادگی مطلق است و بنابراین با بداهتی یقینی برای خود یقینی است. هوسرل به دلیل همین تفاوت دادگی است که تأکید میکند سپهر درون ماندگار آگاهی یک شی نیست بلکه نحوهی وجود متمایزی دارد. آگاهی مطلق بنیانی تزلزلناپذیر است که هر نظریهی شناخت باید از آن آغاز شود.