در محاصرۀ استاتیکِ قصر - بخش سوم
کا همچنان در این توهم است که با کلام ملاقات کند و وضعیت استقرار و ثبات خود را در دهکده مشخص سازد، اما موفق نمیشود! او اطلاعات دیگری در زمینۀ دهکده و قصر از پسر لازمان که دانش آموز مدرسه است به دست میآورد! کا اولین روز کاری را در مدرسه سپری میکند، اما برای دیدن قصر همواره وسوسۀ عجیبی دارد! او وردستهای احمق خود را اخراج میکند و اینبار به خانۀ بارناباس برمیگردد! او ساعتها پای صحبت الگا مینشیند و متوجه مشکلات سختی lمیشود که آنها بر اثر خودسری خواهرش آمالیا با یکی از کارمندان سرشناس قصر از سوی قصر و سپس مردم دهکده که عاشق قصر بودند، متحمل شدند، و بدتر اینکه متوجه میشود چگونه بارناباس به عنوان یک پیام رسان در قصر رفت و آمد داشته و هنوز شغلش از سوی قصر به رسمیت شناخته نشده و نامۀ ارسالی قصر برای کا که فهمیدیم برای سالها پیش بوده، در واقع اولین مأموریت جدی بارناباس برای قصر بوده که از قضا او هم پس از مدتها آن نامه را به مقصد رسانده و در حقیقت کا با ورود خود به دهکده بدین شکل به این خانوادۀ طرد شده محبت کرده و شغل پسر آنها را علی الظاهر در چشم دیگران جدی جلوه داده است!
این گفتگوی طولانی شبانه هر چه بیشتر کا را در تاریکی اطراف قصر گم نمود!
کا بعد از آن شب از طریق یکی از وردستهایش یرمیاز که دیگر به زبان آمده و گویا چه خوب بلد بود حرف بزند و این مدت نقش بازی میکرد، و دقیقاً همان ویژگیهای مرموز مردمان دهکده، کسانی مانند زن مهماندار یا خود فریدا که در برخورد با بیگانگان همواره سر و سرّی ظاهراً جدی ولی در واقع فقط در جهت باورهای مربوط به قصر داشتند که کا همواره برایش عجیب بود، داشت و از طریق او فهمید که آرتور به قصر رفته تا از کا به خاطر رفتار بدش با وردستها شکایت رسمی کند و فریدا هم با یرمیاز فرار کرده و دوباره به مهمانخانۀ آقایان برگشته و با هم در یک اتاق کوچک زندگی میکنند!
دست آخر کا را در مهمانخانۀ آقایان در حالی میبینیم که ناخواسته در مسیر انتقال پروندهها به کارمندان قرار گرفته و خرابکاریهایی که بیشتر ناشی از نادانی او نسبت به وضعیت موجود و نیز بی تفاوتی سرشار اوست به بار میآورد و از مهمانخانه به زیرزمین تبعید میشود! دیالوگ نهایی او با زن مهماندار مهمانخانۀ آقایان است که لباسهای عجیب و گران و نامتعارف میپوشد!
کافکا پایان داستان را اینگونه به دوستش ماکس برود تعریف میکند که کا سرانجام به خاطر ضعف و ناتوانی مریض شده و اهالی دهکده گرد او میآیند و نامهای از سوی قصر برای جواز سکونت او در دهکده صادر میشود اما کا پیش از آن مرده است!
زهرا قزلباش