خواجه غیاث نقشبند، هنرمندی توانا و شاعری دانا
غیاث نقشبند در یزد به دنیا آمد و پس از آنکه هنرش شهرۀ ایران گشت، به دربار شاه عبّاس صفوی در اصفهان فراخوانده شد و به ادارۀ کارگاه سلطنتی پرداخت. پس از آن هنرش شهرۀ آفاق شد و پادشاهان برای دستیابی به قطعه ای از آثار او ، تحفه های گران قدر می فرستادند.اکنون به رغم گذشت بیش از چهارصد سال ، هنوز برخی از آثار او در گنجینه های(موزه های) ایران و جهان خودنمایی می کند.
چکیده: خواجه مولانا غیاث الدّین علی نقشبند یزدی(درگذشتۀ 1017ق)، سرسلسلۀ هنروران یزد در عصر صفوی، افزون بر آنکه در هنرهای : زری بافی، مخمل بافی ، مینیاتور، نگارگری،بافندگی ، نقّاشی ، نقشبندی ،طرّاحی و تذهیب، دستی توانا داشته ، درهنر شاعری نیز صاحب قریحه ای روان و سبکی ویژه بوده و به گفتۀ صاحبان تذکره ها دیوانی بین سه تا چهار هزاربیت شعر از او دردست بوده است که اکنون نسخه ای ناقص از آن برجای مانده است .
غیاث نقشبند در یزد به دنیا آمد و پس از آنکه هنرش شهرۀ ایران گشت، به دربار شاه عبّاس صفوی در اصفهان فراخوانده شد و به ادارۀ کارگاه سلطنتی پرداخت. پس از آن هنرش شهرۀ آفاق شد و پادشاهان برای دستیابی به قطعه ای از آثار او ، تحفه های گران قدر می فرستادند. اکنون به رغم گذشت بیش از چهارصد سال ، هنوز برخی از آثار او در گنجینه های(موزه های) ایران و جهان خودنمایی می کند.
کوشش نگارنده در این گفتار براین است که زندگی ، آثار و افکار او را درهمۀ عرصه های هنری و معرفتی همراه با پیشینه و خاندان او بر مبنای منابع موجود و دیوان خود او بشناساند.
کلید واژه: غیاث الدّین نقشبند یزدی/ یزد / صفوی / نقشبندی / هنر
درآمد: خواجه غیاثالدّین علی نقشبندیزدی* در یزد به دنیا آمد. تاریخ تولدش روشن نیست. وی چون به کار زربفت اشتغال داشت به زرباف نیز شهره بود. (قدرت، ص 511، صبا، ص 589) صادقی افشار کتابدار (940 - ؟ ق) او را اهل شیراز و اولاد سعدی میداند و با این حال مینویسد که وی را در یزد دیده است و در خانهاش مهمان بوده است. (صادقی، ص 187) تا جایی که برخی کتابها مانند: اثرآفرینان و فرهنگ سخنوران بدین سخن، وی را شیرازی دانستهاند. (نوایی، ج 4، ص 240؛ خیّامپور، ج 2، ص 675) امّا بدین نکته نه در جای دیگر و نه حتّی در اشعار او نیز اشاره نشده است. بلکه در دیوانش همه جا خود را یزدی میخواند:
من که در یزد، رشکِ اقرانم از هنر، برگزیدۀ دورانم
(دیوان،ص119)
بیچاره کسی که شهر یزدش وطن است بیچارهتر آن که نقشبندیش فن است
(دیوان،ص214)
تذکرۀ نصرآبادی (تألیف 1112-1083 ق) هم او را از ولایت یزد دانسته است. (نصرآبادی، ص 70) و به همین ترتیب مستوفی بافقی در جامع مفیدی (تألیف 1082 ق) نیز ذیل بزرگان یزد، نام او را آورده است. (مستوفی، ج 3، ص 431-426) هم چنین در عرفات العاشقین ( ج5 : 3048)و افشار نیز با توجّه به مندرجات کتابهای هفت اقلیم و تذکرۀ نصرآبادی و جامع مفیدی مینویسد: «اشهر این است که او از مردم یزد بود. (افشار، نامۀ بهارستان، ص 214)
جامع مفیدی او را نبیرۀ «مولانا کمال خطّاط» نامور به «عصّار» از بزرگان هنرمندان یزد دانسته که «یاقوت زمان و صیرفی دوران بود». (مستوفی، ج 3، ص 426)
مولانا کمالالدّینبن مولانا شهابالدّین، خطوط نسخ، ثلث، رقاع و توقیع را نیکو مینوشت و پیوسته به کتابت قرآن مشغول بود. گاهی هم از برای یادگار به کتابهنویسی میپرداخت و کتابههایی از او در عهد صفوی زیاد بوده است. (افشار، یادگارهای یزد، ج 2، ص 140) و هنوز چندتایی در مسجد جامع یزد (همان، ج 2، ص 140، 144، 150)، خانقاه ابومسعود رازی در اصفهان (همان، ج 2، ص 883) و مسجد شاه ولی تفت (همان، ج 1، ص 420) بر جای مانده است.
گویند غیاثالدّین «در شغل نقشبندی* نادرۀ روزگار خود بوده. (آذر، ص 109) و یا اینکه برومند به نقل از تقیالدّین کاشانی، او را چنین معرّفی کرده است: «از نگارگران و مذهبّان معروف و توانای دورۀ صفوی است و در کار نقشبندی دارای سلیقهای ممتاز و خوشایند در مکتب اصفهان بوده است و لقب "نقشبند" را از این جهت بدو دادهاند.» (برومند، ص 201) مستوفی بافقی معاصر وی میآورد: «خواجه غیاثالدّین علی در فنّ نقشبندی عدیل و نظیر نداشت و پیوسته به قلم اندیشه، امور غریبه و صور عجیبه بر صحائف روزگار مینگاشت و اقمشۀ نفیسه به اتمام میرسانید». (مستوفی، ج 3، ص 431)
نیز گویند: «در شعربافی و نقشبندی، دست فلک را به تخته بسته بوده است. (واله، ج 3، ص 1541) و اوحدی بلیانی در حقّ او گفته : « نقشبند صحایف کمال ، صاحب کارخانۀ رونق و جمال ، هنرمند ارجمند دلپسند...در فنون نقشبندی و شعر بافی سرآمد روزگار بود و کارهای او در رتبه به منزلۀ خطّ یاقوت است.»( اوحدی بلیانی، ج5 : 3048) برخی وی را «پیشوای هنرمندان و مقدّم شعربافان» برشمردهاند. (رازی، ج 1، ص 158) نصرآبادی پا را از این فراتر نهاده و مینویسد: «تا بافندۀ روزگار در لیل و نهار به تار شعاع و پود شهاب در بافندگی است، مثل آن نقشبندی و بافندهای، صورت نبسته.» (نصرآبادی، ص 70) چنانکه مولانا مؤمن حسین که خود نیز از نوابع روزگار و معاصر او بوده است، در حقّ غیاث این رباعی را سروده است:
گر آب ز ابرِ کلکِ اصحاب چکد از خامۀ تو همه دُرِ ناب چکد
جز شعر تو ای غیاثِ اربابِ هنر آتش نشنیدهام کز او آب چکد
(مؤمن حسین،ص85)
آفتاب رای، میرغیاثالدّین یزدی را شاگرد مولانا مؤمن حسین دانسته است. (آفتاب رای، ج 2، ص 64)
غیاثالدّین علاوه بر نقشبندی بر پارچۀ حریر، در نقّاشی، طرّاحی پارچه و بافندگی، مهارت بسیار داشت. همچنین در زریبافی و مخملبافی ماهر بود. (کاظمینی، ج 2، ص 1092)
تامپسون، معتقد است، به احتمال بسیار وی مینیاتوریست هم بوده است (فعّالترین دورۀ کاری او تقریباً میان سالهای 1560 و 1590 میلادی بوده است (تامپسون، ص 102). شکوفه و غنچههای باریک و بلند از ویژگیهای طرّاحی غیاث محسوب میشود.
شیوۀ طرّاحی او اقتباسی بود از طرحهای آغاز دورۀ صفویان و در تصاویر پارچهها سبک رضا عبّاسی برجسته بود. نیز او را مبتکر بافت پارچههای چندقابی و مخمل میدانند. و این ابتکار او باعث شد که در زمان او و حتّی تا زمان نوادههایش، یزد یکی از شهرهای مهمّ شعربافی ایران شود و نقشبندان یزد برای این کار به هند دعوت شوند. (ذکاء، ص 11)
چنانکه گویند زربفت مشجّری از دستساختههای خود آماده کرده بود که در برخی از درختها نقش خرسی دیده میشد. آن پارچه را خدمت شاهعبّاس اوّل برده بودند. ابوقرداش (ابوفراس) که از درباریان شوخمدار بوده، پس از دیدن آن زربفت، تعریف از خرسها میکرده، که خواجه غیاث در حال میسراید:
خواجه در خرس، بیش میبیند هر کسی نقشِ خویش میبیند
(نصرآبادی، ص 70/دیوان،ص221)
و زمانی هم که قبایی زربفت را آماده کرده بود، در حاشیهاش این رباعی خود را بافته بود:
ای شاهِ سپهر قدرِ خورشید لقا خواهم ز بقا به قدِّ عمر تو قبا
اینتحفه به نزدِ چون تویی عیب من است خواهم که بپوشی ز کرم عیبِ مرا
(دیوان،ص210)
و شاه در پاسخ گفته بود: که به چشم میپوشم. (نصرآبادی، ص 70) در گفتۀ غیاث و پاسخ شاه، ایهامی ظریف نهفته است زیرا از او خواسته هم عیب وی را و هم قبا را بپوشد و شاه هم با پاسخ خود آن را پذیرفته است. (غیاث نقشبند، دیباچۀ دیوان خطّی، ص 1)
گفته میشود که غیاث نقشبند، هر ساله جامهای نفیس زربفت و منقّش با اشعار در ستایش شاهعبّاس بزرگ به او هدیه میکرده و سال بعد جامۀ گرانبهای دیگری با اشعار نوینی که بر آن نقش کرده بوده، به دربار میفرستاد. از اینرو مورد توجّه و عنایت شاه قرار میگرفت و در مجالس جشن و سرور شاه شرکت میکرد و با هم به مشاعره میپرداختند. (فرهمند، ص 100)
صادقی افشار که پس از شکست استرآباد [حدود 960 ق] به خدمت غیاث نقشبند در یزد رسیده مینویسد: «هنرهای زیادی دارد، اولاً در فنّ نقشبندی و شعربافی میتوان نادر دوران و فرید زمانش خواند. شاهان و شاهزادگان ایران و توران کالای اختراعش را طالبند. در چابکی و نیرومندی و کمانگیری نظیر ندارد و با این حال بسیار کمآزار و مهربان است. (صادقی، ص 187)
در دیوان وی بسیار اصطلاحات کمانداری و کمانگیری به کار رفته، از جمله دربارۀ خودش گوید:
در آن وادی که دار و گیر باشد به دستم گر کمان و تیر باشد
ز سیصد گام راه از حدّت شست ز روی دست سازم خصم را پست
(دیوان ،ص167)
غیاثالدّین از لحاظ اخلاقی نیز «صفای ظاهر و باطن داشته و محبوبالقلوب بوده» (آذر، ص 109) چنانکه «اگر یک روز مهمان نمیداشتند، آن روز طعام و شراب برایشان گوارا نمیشد». (صادقی، ص 187) با این حال «خوشطبیعت و درست سلیقه» (نصرآبادی، ص 70) و «متهجّد و شب زندهدار» بود. (صادقی، همانجا)
و چنانچه از هنر فارغ میشد، طبع خوش باعث میگردید که به شعر نیز روی بیاورد. و بیشتر منظوماتش در هزل و طیبت است. (رازی، همانجا). او «همه گونه شعر میگوید و چنان بدیههگوست که صد بیت مسلسل میگوید و شنونده نمیفهمد که با بدیهه گفته شده است» (صادقی، همانجا) نیز گویند: در غزلسرایی ماهر بوده است. (نوایی، ج 4، ص 240). اوحدی می آورد: « وی بدیهه به غایت روان داشت. اشعار خوب دربدیهه بسیار گفته. دیوانش قریب سه چهار هزار بیت هست .هجو و هزل وافی گفته.مطایبات غریب دارد و از مقبولان و مشهوران عصر است»( اوحدی بلیانی، ج5: 3048)تذکرۀ شعرای یزد، بدون ذکر مأخذ میآورد: «صاحبان تذکره او را دارای مثنویهایی میدانند، ولی هیچ یک از آنها به چاپ نرسیده است». (فتوحی، ص 48). امّا نگارنده که تمامی منابع و تذکرهها. بویژه منابع فتوحی را دربارۀ غیاث دیده به چنین مطلبی برنخورده است. جامع مفیدی او را بدین صفت میستاید: «به فصاحت بیان و طلاقت لسان و حدّت فهم و لطافت طبع موصوف و در تحصیل کمالات و تکمیل اسباب بزرگی و سعادت از سایر ابناء روزگار معروف و ممتاز بود». (مستوفی، ج 3، 426) گویا خوشنویس هم بوده، چنانکه سروده است:
مثلّث را چنان افکندم از کار که در خط، نقطۀ شین مینهم چار
(دیوان،ص152)
گذران زندگی
غیاثالدّین در جوانی کارخانۀ بافندگی بزرگی در شهر یزد داشته (فتوحی: 48) و پس از آنکه در شهر یزد هنرمندی والا شد و شهرتش به دربار رسید، راهی اصفهان گشت و به واسطۀ هنری که داشت وارد دربار شاهعبّاس اوّل(996-1038) گردید و کارگاه سلطنتی را اداره میکرد. او به عرضۀ هنر خود نزد درباریان بویژه شاهعبّاس میپرداخت.
غیاث علاوه بر نقشبندی در آن کارگاه به بافت پارچه نیز اشتغال داشت (کاظمینی، ج 2: 1092) و چنان کارش بالا گرفته که شاه از دست بافتهای او تحفه به نزد شاهان هند، ترک، اروپا و چین میفرستاد و پادشاهان از گوشه و کنار جهان، دستبافتهای او را خواستار بودند. (مستوفی، ج 3، ص 428) پوپ به نقل از تاریخ ایران میافزاید: پنجاه قطعه از پارچههای غیاث (همراه 300 قطعۀ دیگر) را شاهعبّاس به عنوان پیشکش به اکبرشاه اهدا کرده بود. (پوپ، ج 5، ص 2410) غیاث کمکم به واسطۀ هنر خود، ثروتی سرشار اندوخت که پس از آنکه بعد از مدّتها زندگی در اصفهان به یزد برگشت، از ثروتمندان درجۀ نخست یزد به شمار میرفت. (آیتی، ص 314)، به حدّی که از اشیاء و تحفههایی که بدو داده بودند، در یزد موزهای برای خود ساخت. (فرهمند، ص 101) و به ساخت ساختمانها و ابنیهای پرداخت که برخی از آنها حتّی تا زمان آیتی در سال 1317 ش در کوی دارالشّفای یزد پابرجا بوده است. (آیتی، همانجا) که از آن جمله است بنایی که برای آرامگاه خود در باغچۀ دارالشّفای صاحبی ساخته بود. (مستوفی، ج 3، ص 429). و در سال 1350 ش که ایرج افشار سفری به یزد نموده بود، استاد کریم پیرنیا، خانهای منسوب به غیاث نقشبند را در خیابان مسجد جامع بدو نشان داده بود. (افشار، یادگارها، ج 2، ص 721). این خانه که به ثبت تاریخی رسیده، هماکنون هم پابرجاست و در دست یکی از یزدیهاست. امّا طاهری مینویسد که از آن خانه که در کتیبۀ یکی از اطاقهایش اشعاری از غیاث بوده، نشانی نیست (طاهری، 125).
غیاث در آغاز جوانی رو به سوی شراب و چنگ و رباب و زیبارویان آورده بود، ولی در پیری توبه نمود، چنانکه خود گوید:
شبی از دهشت تقصیر طاعات به خاک افتادم و کردم مناجات
... ز اندرزم در توفیق بگشود ز شربِ بادهام پس توبه فرمود (دیوان،ص143)
یک چند اگرچه عمر به خمر و خمار رفت ما را رهاند ساقی کوثر ز دردِ سر
(دیوان،ص110)
پس از آن یک سره به انزوا روی آورد و بیشتر اوقات خود را به سرودن شعر بویژه اشعاری در قالب پند و اندرز به دیگران پرداخت. هم بدین روی بوده است که ملاّابراهیم حسین، شاعر یزدی (متوفّی 1023 ق) در حقّ وی و به تأثیر از این کار غیاث سروده است:
ای خواجۀ خوشکلام، ای بلبلِ مست گیرم که هزار کاسه در کوزه شکست
در بر رخِ مردمان چرا باید بست؟ چون ربّ غفور در به روی تو نبست
(واله، ج 1، ص 178)
چنانکه برمیآید، غیاثالدّین علیرغم آنکه ثروتی سرشار داشته و به قولی «اسباب تجمّل و نفایس از چینی و کتب و املاک و رقبات او به حدّی رسید که محاسب وهم از حساب آن به عجز اعتراف دارد». (مستوفی، ج 3، ص 429)، با این حال در رباعی که از او بر جای مانده، هم از روزگارش گله دارد، هم از وضعیّت خویش:
بیچارهکسی که شهر یزدش وطن است بیچارهتر آن که نقشبندیش فن است
زین هر دو بتر کسی کز اهل سخن است ناچار کسی که هر سه باشد، چو من است
(دیوان،ص214)
و چه خوش روحالله مفیدی سدهها بعد در پاسخ او گفته است:
یزد است که مهدِ بهترین آیین است این شهر چو شیرینی خود شیرین است
خوشبختی مردمش از این نکته بسنج بیچارۀ آن خواجه غیاثالدّین است
(مفیدی، ص 4)
بازتاب اوضاع روزگار در اشعار خواجه غیاثالدّین
غیاثالدّین با آنکه روزگار خوبی داشته و چه زمانی که در اصفهان و چه زمانی که در یزد بوده، در رفاه میزیسته، و به عبارتی نقیب صنف بافندگان بود (تامپسون، ص 83) با این حال از اوضاع و احوال پیرامون خود نیز باخبر بوده و به انعکاس آن در اشعار خود پرداخته و چون بسیاری از شاعران دورۀ صفوی نبوده که در پی حفظ موقعیّت خود بوده و چشم بر ستم حکّام و وزیران و غیره ببندد و با اینکه دیوان کاملی از غیاث در دست نیست، با این حال آنچه مانده، گویای این است که وی آیینۀ روزگار خود بوده است. غیاث الدّین دربارۀ اوضاع نابسامان و ستم و زورمداریهای غازی بیگ، وزیر یزد سروده است:
ایا شاهِ بخشندۀ دادگر مبخشای بر هر کجا ظالمی است
خصوصاً به غازی که در شهر یزد به هر خانه از ظلمِ او ماتمی است
بود رحم نیکو، نه با او ولی که رحمت بر او، ظلم بر عالمی است
(مستوفی، ج 3، ص 178/ دیوان، ص183)
همو دربارۀ سرنوشت و سرانجام بکتاشخان، حاکم یاغی کرمان در عصر صفوی که از روی نخوت و غرور، خیال تصرّف روم و شام را داشته و سرانجام به درخواست خود در یزد به قتل میرسد، چنین گفته است:
بکتاش که بیسری سرانجامش بود لعل و دُرِ تاج، دانه و دامش بود
روزی که سرش ز تن جدا میشد شب در صبح، سر گرفتنِ شامش بود
(مؤمنکرمانی، ص 53-52/دیوان،ص216)
زمانی هم که یزد عرصۀ تاخت و تاز ازبکان قرار گرفت. وی با رشادت تمام سرود:
کز ازبک رسیدند هفصد سوار دو اسبه در آهن گرفته قرار
همه دیو سیما و عفریت شکل نبودی به جز خونشان شرب و اکل
شده متّفق بهر تدبیر یزد چه تدبیر، در بند تسخیر یزد
ز سوی خیابان برون تاختند و ز آنجا به تاراج پرداختند
گرفتند و کشتند و بردند اسیر چه گبر و مسلمان، چه برنا و پیر
(دیوان،ص136)
آب وقفآباد، همیشه رگ حیاتی شریان آبهای یزد، بویژه آب آبانبارها بوده است و چون حاکم وقت، قصد دستاندازی به این آب را داشت، وی سرود:
این دو سه بد عاقبت نادرست دست نخواهند از این آب شست
(دیوان،ص146)
در جایی دیگر اشاره به ظلم فرمانروایان یزد دارد و میگوید:
ز بیداد ظالم، شها داد، داد که بیعدل و داد تو گیتی مباد
ز ظالم به ما یزدیان آن رسید که هرگز نکردند قوم یزید
(دیوان،ص164)
یکی از نکتههای تاریخی، سفر شاهعبّاس اوّل به شهر یزد است، بر پایۀ نوشتۀ جامع مفیدی (ج 2 که تاکنون چاپ نشده) شاهعبّاس در سفری که به یزد داشته، در خانۀ غیاث نقشبند ساکن شده بود. (ریحانیزدی، ص 717) و غیاث در اشعار خود اشارهای به این سفر دارد:
دو ابر آورد صنع پروردگار یکی مهرپوش و یکی قطرهبار
خدایا تو آن ابر ظلمت شعار ز سر منزل یزدیان دور دار
که چون نیست سازی ز لطف آن حجاب کنی یزد را مطلع آفتاب
کدام آفتاب، آفتاب جلال بری از کسوف و مصون از زوال
خدیو جهان، خسرو دین پناه جوان بخت جم قدر، عبّاس شاه
(دیوان،ص151)
* * *
شاه جوان بخت خلایق پناه خسرو جم کوکبه، عبّاس شاه
از قدمت خلدبرین گشت، یزد رشک همه روی زمین گشت یزد
(دیوان،ص153)
پایان زندگی
غیاثالدّین نقشبند در پایان عمر به انزوا گرایید و به گونهای دگرگونی در اندیشههایش پدید آمده بود، که رگههایی از عرفان و تصوّف در اشعارش پیدا شد و بیشتر اشعارش جنبۀ پند و اندرز گرفت. او سالهای پایان عمر را در کوی دارالشّفای یزد به سر برد. و چنانکه خود سفارش نموده بود در دارالشّفای صاحبی* به خاک سپرده شد. چنانکه از فحوای شعر ملاّ ابراهیم حسین برمیآید، دوران انزوای او پیش از سال 1023ق بوده است.
صاحبان تذکرۀ روز روشن و نتایجالافکار، درگذشت او را در میانۀ سدۀ یازدهم قمری ]حدود 1050 ق[ دانستهاند (قدرت، ص 512؛ صبا ص 589) امّا آذر بیگدلی به طور دقیق درگذشت او را سنۀ 1008 ق آورده است. (آذر، ج 2، ص 109) و دهخدا به اشتباه از قول نتایجالافکار درگذشت او را 1100 دانسته است. (دهخدا، ج 11، ص 16887) در حالی که قدرت گوپاموی چنین چیزی را ننوشته است. و در تذکرۀ شعرای یزد بدون ذکر مأخذ، تاریخ درگذشت او سال 1082 ق آمده است (فتوحی، ص 49). گویا فتوحی به نوشتۀ جامع مفیدی، استناد کرده است، در حالی که وی متذکّر میشود: در حال تحریر (1082) از او شش پسر به یادگار مانده است و «از لباس حیات عاری گشته». (مستوفی، ج 3، ص 430).
امّا بر پایۀ رثائیه و مادّه تاریخ ذیل که سرودۀ میرابوطالب سخی بوده و در بخش معاصرین خلاصۀالاشعار (تألیف 1016-975 ق) آمده، باید تاریخ 1017 ق را از همه درستتر دانست:
شهرۀ دوران، فرید روزگار ثانی مانی، «غیاث نقشبند»
آن که بود از خامۀ سحرآفرین دست او را پای در جای بلند
میخریدند آن که نقش او به جان صورت آرایان چین بیچون و چند
بود پیش خامۀ صورتگرش صورت «بهزاد» و «مانی» ریشخند
عاقبت از نسخۀ هستی بشست نقش او بافندۀ این نُه پرند
خواهی ار تاریخ او از روی رمز در حساب ار نفی نقّادش کنند
سازم این مصراع را بر تخته نقش کرد رخ پنهان غیاث نقشبند*
1017ق
(ادیب برومند، ص 21)
چنانکه از فحوای اشعارش برمیآید، عمری بین 60 تا 70 سال داشته است:
تا نهادم قدم به کوچۀ شصت تندرستی ز خانه رخت ببست
(دیوان،ص147)
* * *
چو سال عمر در این حسرتآباد رسانیدی میان شصت و هفتاد
(دیوان،ص142)
خاندان غیاثالدّین نقشبند
این خاندان، نقش بسیار مهمّی در ناموری یزد در عرصۀ هنر نقشبندی، زریبافی، مخمل بافی و طرّاحی پارچه داشتهاند. و تا حدّ زیادی هنر یزد مدیون این خاندان است.
غیاثالدّین نقشبند چند شعر دربارۀ خاندان خود دارد. از جمله آنکه میگوید: وی دارای شش پسر و دو همسر بوده است:
بر سر صد هزار گونه عطا شش دُرَم داده از دو دُرج داده خدا
افضل و اکمل و رفیع و معزّ که نبینم زوالشان هرگز
اصغر است و ابوالفضایلِ خُرد صاف در سیرت و به صورت دُرد
(دیوان،161)
از این فرزندان گویا تنها «معز» یا معزالدّین در عرصۀ هنر نامی شده و آثاری به نام: ابن غیاث یا معز از او بر جای مانده است. (کاظمینی، ج 2،ص 1092)
در عرصۀ هنر عصر صفوی چند نساج نامی به نام: عبدالله بن غیاث، حسین بن غیاث و یحیی بن غیاث وجود دارند. (شریفی، ص 104) که روشن نیست فرزندان غیاث باشند، زیرا در شعر غیاث نقشبند، نامی از آنان نیست، شاید هم دو اسمی هستند.
یکی از آثار بر جای مانده از معزّالدّین، پارچۀ ابریشمی مقبرۀ شیخ صفیالدّین در اردبیل است که سبک کار پدر در این اثر به خوبی آشکار است، وی بر روی این پارچه، طرحی از نخلهای تزئینی و برگهای خزان بر روی ساقۀ منحنی شکل استفاده کرده است.
نیز حاشیۀ قالی مخملی که اکنون در گنجینۀ پنسیلوانیای آمریکا نگهداری میشود و نقش درخت را دارد، چنان به سبک معزالدّین نزدیک است که میتوان از آثار او دانست، همچنین پارچۀ مخمل راه راهی که بخش پایین قالی مخملینی دارای نقشهای درخت دوخته شده و اکنون در گنجینۀ مسکو است، دارای همان ویژگیهای سبک اوست. (آکرمن، ص 70). دیگر اثر به نام او زری ابریشمی آراسته به گلهای اسلیمی و تزئینات ختایی و شاهعبّاسی، موجود در گنجینۀ ویکتوریا و آلبرت لندن است. (سرمدی، ص 804).
خواجه سیفالدّین محمود
دیگر شخص نامدار این خاندان، خواجه سیفالدّین است که از نزدیکان خواجه غیاثالدّین بوده و به دستور شاه صفی صفوی از یزد به اصفهان رفت و در کارگاه سلطنتی به کار هنری پرداخت. دولت صفوی به او نیز داراییها و امکانات زیادی بخشید به حدّی که در شمار ثروتمندان یزد درآمد. سیفالدّین، دارایی خود را وقف کارهای خیریّه و ساخت بناهای عمومی کرد. وی در پایان عمر به نجف رفت و در آنجا ضمن عبادت به حفر چاهی در حرم حضرت علی (ع) و ساخت بنایی اقدام فرمود و رقباتی هم بر آن وقف نمود. وی سرانجام در همانجا درگذشت. باغ سیفالدّین محمود در اهرستان یزد از بناهای اوست. (مستوفی، ج 3، ص 495-494)
زکیا
او پسر عموی خواجه سیفالدّین محمود و از نوادههای خواجه غیاث نقشبنداست که اصل او از یزد بود، امّا در اصفهان زندگی میکرده است. زکیا، افزون بر نقشبندی در شعر نیز دست داشته و در همان اصفهان در گذشته است. (نصرآبادی، ص 633)
خواجه عطاءالله نقشبند
گویا او نیز که معاصر شاهعبّاس و شاه صفی بوده و هم چون غیاثالدّین نقش مهمّی در ترقّی صنعت پارچهبافی یزد و ایران در عصر صفوی داشته، از وابستگان غیاثالدّین است. از عطاءالله بناهای چندی همچون: آبانبار چهارسوق یزد (ساخت 1033 ق) و آبانبار یعقوبی (ساخت 1036 ق) هنوز پابرجاست. (مستوفی، ج 3، ص 666، افشار، یادگارها، ج 2، ص 657-656)
مؤلف جامع مفیدی مینویسد: «در حین تحریر این مقاله که دو سنین از سنۀ ثمانین و الف هجریه [1082 ق] هجرت نموده، از نبایر و اقوام آن جناب [خواجه غیاث نقشبند]، جمعی در بلدۀ جنّات صفات یزد در کمال عزّت روزگار میگذرانند». (مستوفی، ج 3، ص 431) و بالاتر از همۀ اینها جالینوس زمان میرزا محمّد مفیدا، ولد رحمتپناه معینا محمّدا حکیم است که صفات نیکوی او عبارتند از: زهد و طاعت بسیار و مردم و فقرا از دانش او بهرهمند میشوند. (مستوفی، ج 3، ص 431)
آثار
1- دیوان اشعار
در عرفات العاشقین و منتخباللطایف آمده که «دیوانش قریب چهار هزار بیت است» (رحم علیخان، ص 302/اوحدی بلیانی، ج5 : 3048) امّا تنها دیوانی که از او در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران بر جای مانده و تا اندازهای ناقص است، حاوی 1065 بیت و شامل 2 دوبیتی، 28 غزل، 18 قصیده، 46 قطعه، 1 ترکیببند، 1 ترجیعبند، 21 مثنوی، 31 رباعی و 2 تکبیت است و مشخّصات آن به قرار زیر است:
شمارۀ 4657، نستعلیق سدۀ 11 ق. 71 برگ، ریز فیلم ش 6852، در پایان این نسخه تاریخهای 1199 ق و 1202 ق و 1207 ق دیده میشود.
آغاز: ای سینههای پر غم و ای دیدههایتر کو ناله را سرایت و کو گریه را اثر
انجام: هر زن که حدیثِ کینه پر درد کند باید که وداعِ خانۀ مرد کند
(دانشپژوه، ج 14، ص 3602-3601)
در دیوان غیاث الدین نقشبند که به کوشش نگارنده چاپ شده سعی گردیده است، اشعاری که از غیاث در دیگر تذکرهها و کتابها و حتی در نقش پارچه ها وجود دارد، یکجا گردآورده شود.ازجمله این رباعی که اخیراً بر پارچه ای از غیاث دیده شده است و به احتمال زیاد از اوست:
جلوه ای برقد تو زیبایی کرده جان در بدن رعنایی
گویی از رشتۀ جان بافته اند نبود جامه به این زیبایی
(پوپ،ج5فص2413/ دیوان،ص220)
2 -دستبافتها
زکی محمّدحسن تعداد آثار او را هشت قطعه میداند که «میان آنها دو پارچۀ ابریشمی و دو دیگر مخمل است، ولی پارچههای دیگری نیز هست که با آنکه نام او را ندارد، باز ترجیح داده میشود که از بافت و صنعت او باشند. (Asurvey of Persian vol 3, p: 2094-2107) به هر حال در تصاویر پارچههای غیاث، سبک و اسلوب نقّاشی رضاعبّاس نمایان است و موضوعهای تزئینی از قبیل گل و غنچه و فروع نباتات متّصل (ارابسک) و گل لوتس و برگها و بادزنهای نخلی (پالمت) خیلی کاملتر و دقیقتر است». (زکی محمّدحسن، ص 246-245)
کتابنامه
الف: کتاب
آذر بیگدلی، لطفعلی بیگ: آتشکدۀ آذر، به کوشش: میرهاشم محدّث، تهران: امیرکبیر، 1378، نیمۀ دوم.
آفتاب رای لکهنوی: ریاضالعارفین، به کوشش: حسامالدّین راشدی، لاهور: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان، 1361، ج 2.
آکرمن، فیلیس: نسّاجی سنتی در ایران (بافتههای دورۀ تیموریان تا صفویه) ترجمه: فروهر نورماه و زرّیندخت صابر شیخ، تهران: سازمان صنایع دستی ایران، 1363، ج 2.
اوحدی بلیانی، تقی الدّین: عرفات العاشقین و عرصات العارفین، به کوشش :ذبیح الله صاحبکاری و آمنۀ فخر احمد، تهران: مرکز پژوهشی میراث مکتوب، 1389 ، ج5.
آیتی، عبدالحسین: تاریخ یزد، یزد: بینا [گلبهار]، 1317.
افشار، ایرج، یادگارهای یزد، یزد: نیکوروش و انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چاپ دوم، 1374، ج 2.
ایمان، رحم علیخان: تذکرۀ منتخب اللطایف، به کوشش: محمّدرضا جلالینائینی و امیرحسن عابدی، تهران: بینا، 1349.
پوپ، آرتور، فیلیس آکرمن: سیری در هنر ایران از دوران پیش از تاریخ تا امروز، ترجمه: نجف دریابندری و دیگران، تهران: علمی و فرهنگی، 1390، ج 5.
تاهباززاده (خیّامپور)، عبدالرّسول: فرهنگ سخنوران، تهران: طلایه، ویرایش دوم، 1372، ج 2.
دانشپژوه، محمّدتقی: فهرست کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، تهران: دانشگاه تهران، 1340، ج 14.
دهخدا، علیاکبر: لغتنامۀ دهخدا، تهران: دانشگاه تهران، چاپ دوم،1377، ج11.
رازی، محمّدامین: تذکرۀ هفتاقلیم، به کوشش: محمّدرضا طاهری (حسرت)، تهران: سروش، 1378، ج 1.
ریحانیزدی، علیرضا: آینۀ دانشوران، به کوشش: ناصر باقری بیدهندی، قم: کتابخانۀ آیتالله مرعشی، ویرایش سوم، 1372.
زکی، محمّدحسن: تاریخ صنایع ایران بعد از اسلام، ترجمه: محمّدعلی خلیلی، تهران: اقبال، 1363.
سرمدی، عبّاس: دانشنامۀ هنرمندان ایران و جهان، تهران: هیرمند، 1380.
صادقی کتابدار: مجمعالخواص، ترجمه: عبدالرّسول خیّامپور، تبریز: بینا، 1327.
صبا، محمّدمظفر حسین: تذکرۀ روز روشن، به کوشش: محمّدحسین رکنزادۀ آدمیّت، تهران: رازی، 1343.
طاهری، احمد: تاریخ یزد، یزد: دبیرستان ایرانشهر، 1317.
غیاث الدّین علی نقشبندیزدی: دیوان، به کوشش : حسین مسرّت، یزد: اندیشمندان یزد، 1393.
فتوحییزدی، عبّاس: تذکرۀ شعراییزد،یزد:اندیشمندانیزد، ویرایش سوم، 1382.
قدرتالله گوپاموی، محمّد: نتایجالافکار، [به کوشش: اردشیر خاضع]، بمبئی: کتابفروشی خاضع، 1336.
کاظمینی، محمّد: دانشنامۀ مشاهیر یزد، یزد: ریحانهالرّسول، ویرایش دوم، 1382، ج 2.
مستوفیبافقی، محمّدمفید: جامع مفیدی، به کوشش: ایرج افشار، تهران: اساطیر، چاپ دوم، 1385، ج 3.
مؤمنیزدی، مولانا مؤمنحسین: رباعیات مؤمنیزدی، به کوشش: حسین مسرّت، تهران: میراث مکتوب، 1394.
نصرآبادی، محمّدطاهر: تذکرۀ نصرآبادی، به کوشش: احمد مدقّقیزدی، یزد: دانشگاه یزد، 1378.
نوایی، عبدالحسین: اثرآفرینان، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1379، ج 4.
واله داغستانی، علیقلی: ریاضالشّعرا، به کوشش: محسن ناجی نصرآبادی، تهران: اساطیر، 1384، ج 3.
ب: مقاله
ادیب برومند، عبدالعلی: «چهار هنرمند ناشناخته در عصر شاه طهماسب صفوی، نامۀ بهارستان، س 2، ش 2، دفتر 4 (پاییز و زمستان 1380).
افشار، ایرج: «چند یادداشت تکمیلی بر مقالات دفتر چهارم نامۀ بهارستان» نامۀ بهارستان، س 3، ش 1، دفتر 5 (تابستان 1381).
تامپسون، جان: «قالیها و بافتههای اوایل دورۀ صفویّه» ترجمه: بیتا پوروش، گلستان هنر، ش 2 (1384).
ذکاء یحیی: «غیاث نقشبند، نقّاشی توانا، شاعری خوشقریحه و بافندهای چیرهدست» هنر مردم، س 1، ش 1 (آبان 1341).
شریفیمهرجردی، علیاکبر: «هنر نسّاجی و پارچهبافی یزد در دورۀ درخشان صفوی، چیدمان، س 2، ش 2 (تابستان 1392).
فرهمند، محمّدعلی: «چهرههای جاودانه، شرح حال دانشمندان و بزرگان یزد»، در کتاب: مروارید کویر، یزد: استانداری یزد، 1352.
مفیدی، روحالله: «گلهای از خواجه غیاثالدّین» ندای یزد، س 5، ش 193 (1/6/1368).
منبع: ارائه و سخنرانی در همایش هماندیشی نقش و نقشبند در فرهنگستان هنر ایران
حسین مسرّت