- ب ب +

اصطلاح سافِنِیا در جمهوری افلاطون

 همه در مورد تمثیل خط در جمهوریِ افلاطون شنیده‌ایم، تمثیلی که مراتب و درجات شناخت و هستی را در قالب یک خط منقسم نشان می‌دهد. اما چه عاملی میان این مراتب تمایز ایجاد می‌کند و موجب تفکیک قسمت‌های مختلف خط از هم می‌شود؟ 
سافنیا که معمولا به «واضح بودن یا وضوح_Clearness or Distinctness» ترجمه می‌شود، یک ویژگیِ مربوط به قوه‌ی شناختی است که افلاطون در تمثیل خط از طریق آن هم حالت‌های ذهن، و هم موارد متناظر با این حالت‌ها را که به عنوان متعلق‌های شناخت در نظر گرفته می‌شوند، رتبه‌بندی می‌کند. 
در خودِ جمهوری نمی‌توان تعریف شفاف و مشخص و سرراستی برای این اصطلاح یافت، یعنی افلاطون تعریفی برای خودِ این اصطلاح عرضه نمی‌کند، اما از سیاق متن و نحو‌ه‌ی کاربرد این واژه می‌توان معنای آن‌ را حدس زد؛ این واژه به معنای فقدان نقص‌های شناختی یا امری مخالف با این نواقص است. نواقصی مانند: ابهام در در معنا، عدم دقت، عدم انسجام، عدم قطعیت، نادرستی و فقدان شواهد. 
یک بیان (شامل هر اظهار، ادعا، گزاره، پیام و ...) اگر در ارایه و عرضه‌ی حقیقت به ذهنی که معطوف به موضوع است موثر نباشد؛ یا دارای وجوه شک‌برانگیز در خصوص موضوع باشد، کم‌تر دارای سافنیا است.
اما چه بیانی چنین است؟ بیانی دارای چنین خصایصی است که محتوای آن مبهم و گنگ، غیردقیق، کم‌سنجیده، معماگونه و مرموز باشد، یا اینکه ادعایی فراتر از شواهد موجود مطرح کند یا ادعای خود را به گونه‌ای کامل و صریح ابراز نکند، مانند هنگامی که ادعایی به صورت کنایه‌آمیز مطرح شود، یا به صورتی که تعهدی برای حذف نظر رقیب یا جایگزین نداشته باشد. 
در میان روش‌ها و علوم، دیالکتیک یعنی روش فیلسوف واجد بیشترین سافنیاست، و νόησις (نُئِسیس) که بالاترین مرتبه‌ی شناخت است از طریق این علم بدست می‌آید. 
افلاطون در برابر دیالکتیک و در مقام مقایسه ریاضی و هندسه را قرار می‌دهد تا نشان دهد سافنیای کدام یک از آن‌ها بیشتر است. 
ریاضیات به طور اعم، در مقایسه با دیالکتیک از سافنیای کم‌تری برخوردار است، چرا که استنتاج‌ها و گزاره‌های آن مبتنی بر یک یا چند اصل انکارناپذیر نیست. نتایج به دست آمده در ریاضیات به اصول آغازین متکی‌اند، ولی نمی‌توان مدعیِ چالش‌ناپذیریِ اتکا به این اصول آغازین شد. 
افلاطون معتقد است اصول آغازین ریاضیات -یا دست‌کم نه همه‌ی آن‌ها- بی‌همتا و غیرقابل تعویض نیستند _شاید او به امکان استفاده از سیستم‌های هندسیِ جایگزین که با اصول موضوعه‌ی متفاوتی کار می‌کنند، نیز پی برده بود_؛ از این حیث یک اصل واقعاً غیرفرضی نه تنها انکارناپذیر است، بلکه قابل تصور نیست که با هیچ چیز دیگری جایگزین شود. بنابراین سیستمی که این اصل غیرفرضی در آن عمل می کند نیز، تنها یک گزینه در میان گزینه‌های ممکن دیگر نخواهد بود. 
دیالکتیک در نهایت باید منجر به شناخت و درک چنین اصلی شود، و چون با چنین اصلِ غیرفرضی و جایگزین‌ناپذیری مرتبط است، نسبت به ریاضیات دارای سافنیای بیشتری است.