- ب ب +

زبان ادبی رودکی

 هنر رودکی سمرقندی در سرودن شعر فارسی در آن است که تصاویر را با واژه ها به طور غیر‌مستقیم بیان می‌کند و با استفاده از شگردهای بدیعی و بیانی به آنها زیبایی می بخشد و این هنر را می‌توان «به جادوی اندیشه و زبان ادبی رودکی» تعبیر کرد؛ زیرا «واژه تنها نماد و تنها نشانة مشخص از وجود تفکری است که در بدن نهفته است»(چامسکی، 1377: 2)
از آنجا که همه چیز در این جهان به ادراک انسان باز می گردد؛ رودکی، برای شاعری چیره دست، می کوشد با استفاده از تصاویر، ادراک خویش را بوضوح و روشنی و زیبایی نزدیک کند و به بزرگترین هدف خود دست یابد؛ برای مثال:
به ســـرای ســـپنج مــــهمان را
زیر خاک اندرونْت باید خفت
بـــا کسان بودنت چه سود کند
 
دل نهادن همیشــگی نــه رواسـت
گر چه اکنونْت خواب بردیباسـت
که به گور اندرون شدن تنهاسـت
(دیوان رودکی: 70)
 
در چنین شعری، شاعر می کوشد با جان بخشیدن و دیداری کردن شعر خود به خوانندة شعرش نزدیک شود، همان دلیلی که برای هر اثر هنری باید متصور باشد. «هنر هدفی دارد و آن سرایت دادن احساس هنرمند به انسانهاست» (تولستوی، 1376: 127) .
و یا در مثال دیگر معلوم می‌شود که هدف اصلی شاعر آن است که احساس خود را به شنونده منتقل کند و او را از جهان بیرون به جهان درون ببرد:
 
این جهان پاک خواب کردار است
نیـــکی او بــه جـایـــگاه بـد اســت
چــه نشـــینی بـدیــن جـهان همــوار
دانـش او نـه خوب و چــهرش خـوب
 
آن شناسد که دلْش بیدار است
شــادی او به جــای تیمار است
که هـمه کار او نـه هموار است
زشت کردار و­خوب­دیدار است
 (دیوان رودکی: 72)
 
 
 
رودکی با نگاه دقیقی که به جهان اطراف خود دارد، متناسبترین واژه هایی را که هر کدام بر مفهوم و مصداقهای خاص خود دلالت می کنند و با یکدیگر ارتباط ساختی و معنایی بیشتری دارند، انتخاب می‌کند و چنین گزینش زیبایی است که شعر او را به وجود می‌آورد و این اصل در شعر رودکی، یکی دیگر از اصول هر اثر هنری است. «صفت اساسی یک اثر هنری، کمال و تناسب است. یعنی شکل و محتوای اثر باید دست در دست یکدیگر دهند و واحد کاملی را که مبیّن احساسات تجربه شدۀ هنرمند باشد به وجود آورند.»(همان: 124) و با توجه به اینکه «تمام تصورات یا معانی ذهنی باید یک نشانة حقیقی داشته باشند» (محمد علی فروغی، 1379: 214)، در ابیات زیر می‌توان تناسب صوری و معنایی و ارتباط مفهوم و مصداق را دریافت:
 
آیا سوسن بنا گوشی که داری
یکــی زیــن برزن ناراه برشــو
دل مـن ارزنی، عشق تو کوهی
 
به رشک خویشتن هر سوسنی را
که بــر آتـش نشــانی بـرزنـی را
چه سایی زیر کوهــی ارزنــی را
(دیوان رودکی: 67)
 
مفاهیم مورد نظر شاعر در این ابیات، لطیفة درونی و احساسات پاک و عاشقانة انسانی است که در بیت اول در قالب استعاره (سوسن بناگوش)، در بیت دوم به صورت مجاز مرسل (برزن) و در بیت سوم به شکل تشبیه بلیغ مفروق به مصادیق بیرونی و صوری پیوند خورده است و نکتة دیگر اینکه شاعر توانسته است با بهره مندی از نقش «ی» نکره مفید تقلیل و تحقیر در واژة «ارزنی» و «ی» تعظیم و تکثیر در واژة «کوهی» ارتباط مفهوم و مصداق را در سرحد کمال نشان دهد.