- ب ب +

حال و هوای مردمان عهد قاجار در ماه رمضان - بخش نخست

 «دیگر از اوقاتى که ما خیلى مترصّدِ رسیدن آن بودیم، ماه رمضان بود. زیرا در این ماه، هم در وضع زندگى عمومى و خصوصى تغییراتى حاصل می‌گشت و مقصود اصلى ما که تخفیف از ساعات مکتب باشد بیش‌تر از ماه محرّم و صفر بود؛ بالاختصاص که از وقتى‏ که من به سنّ تمیز رسیده بودم، این ماه در تابستان بود. هم خوراکى در خانه فراوان بود، و هم ما وقت بازى و تفریح زیادترى در اختیار خود داشتیم.
 
 ... روزهاى جمعه و اِحیاها هم که تعطیل بود، براى نماز جماعت، لَل‍ِه یا آخوند[مکتب‌مان] ما را به نماز جماعت هم می‌بردند و هر یک از من و برادرم را در یک طرف خود جا می‌دادند که رسم نماز خواندن به جماعت را یاد بگیریم.
 
 ماه رمضان، ماه قرآن‌‏خوانى است، بعضى بودند که هر روز یک قرآن تمام می‌خواندند. ... بعضى از اهل خیر، قبل از ماه چندین جلد قرآن خریده، به این و آن می‌دادند. و بیش‌تر، زن‌ها و مردمان پول‌دارِ بی‌سواد به این خیرات اقدام می‌کردند تا حالا که خود از قرآن‌خواندن محروم‌اند، وسیلهٔ قرائت براى سایرین تدارک کرده باشند.
 
 کم‌تر کسى بود که سواد داشته باشد و ماه رمضان‏ یک قرآن تمام ختم نکند. حتّى در میان عوام معروف بود که هر که قرآنى در ماه رمضان شروع کند و نیمه‌‏تمام گذارد، مقروض خواهد شد!
 
 نوکرهاى ما همه گرَکانى و باسواد بودند و وقتى از پشت اطاق آن‌ها می‌گذشتى، صداى زمزمهٔ قرآن‌‏خوانى آن‌ها بلند بود.
 
 مسجدها عموماً پر می‌شد. مردم از هر طبقه و هر صنف، نماز ظهر و عصر را به جماعت می‌خواندند. بعد از نماز، امام مسجد اگر از اهل فضل بود، خود به منبر می‌رفت و مردم را موعظه می‌کرد. چنان‌چه به‌اصطلاح دست منبر نداشت، واعظ دیگرى از واعظ‌هاى شهر دعوت شده بود که بعد از نماز براى مردم موعظه کند.
 
 روزهاى جمعه و اِحیاها به مناسبت تعطیل، مساجد پرجمعیّت‏‌تر از سایر روزها می‌شد. بعضى از مقدّسین هم بودند که قبل از افطار به مسجد رفته، نماز مغرب و عشا را هم به جماعت می‌خواندند. و بعضى که خیلى مقدّس بودند، صبح‌ها هم همین کار را می‌کردند؛ ولى صبح و مغرب و عشا دیگر بعد از نماز موعظه در کار نبود. زیرا احتیاج به خواب و خوراک، محلّى براى شنیدن وعظ باقى نمی‌گذاشت و مؤمن به عجله خود را به خانه می‌رساند که سر سفرهٔ دراز، پهن، و یا در رختخوابِ پهن، دراز شود!
 
 شب‌هاى ماه رمضان را به‌خصوص در تابستان، مردم تا صبح بیدار می‌ماندند و این کار در تمام طبقات مرسوم بود. بعضى مشغول عبادت و خواندن دعا و قرآن می‌شدند و براى درک ثواب هر شب تا صبح بیدار می‌ماندند. زمره‌‏اى، شب‌ها بیدار می‌ماندند که صبح‌‏ها لامحاله تا نزدیک ظهر بتوانند بخوابند و اثر روزه در آن‌ها کم‌تر باشد.
 
 بالأخره دستهٔ سومى هم بودند که شب را به قمار صبح می‌کردند، و می‌گفتند: اگر به این سرگرمى مشغول نشوند، ناچارند بخوابند و روز، دیگر خواب نمی‌روند و روزه براى آن‌ها مشکل خواهد شد. این دسته، بیش‌تر اعیان‌زاده‌‏ها بودند، ولى روزه را در هر حال می‌گرفتند. و اگر اشخاصى بودند که می‌خواستند طفره بروند، چون حتّى در خانهٔ خود هم جائى نداشتند که روزه‌‏خورى کنند، ناچار بودند هم‌رنگ جماعت باشند.
 
 مرحوم احمد منشور می‌گفت: با برادرم موقّر، شبى در مجلس قمار تا صبح مشغول بودیم. چون به سحرى نرسیدیم روزه را خورده، بعد به منزل آمدیم. خبر روزه‌‏خورىِ ما زودتر از خودمان به منزل رسیده بود! همین که وارد شدیم، مادرم از ما رو گرفت! چند روز با ما مثل جذامی‌ها رفتار می‌کردند! قدغن شده بود [و] نوکر و خدمت‌کار دور و ور ما نمی‌آمدند. غذا که براى ما می‌آوردند، در اطاق گذاشته فرار می‌کردند. ظرف‌هاى غذاى ما را علی‌حده و مخصوصاً در حضور ما کنار حوض خاک‌مال می‌کردند! تا بالأخره به وساطت برادرهاى بزرگ‌تر، ما را توبهٔ رسمى دادند. آن‌وقت ما را به عضویّت خانه پذیرفتند!
 
 مسافرى که بعد از ظهر به شهر وارد شده و روزه نبود، اگر از خانه بیرون می‌رفت، تا برگشتن به خانه لب‏‌خشک بود. ناخوش‌ها که شرعاً باید روزهٔ خود را بخورند، در بیرون خانه هم‌رنگ جماعت بودند. اگر کسى پیدا می‌شد که بخواهد خود را ناخوش قلمداد کرده و بدین‌وسیله روزه‌‏خورى کند، طبیبى که تصدیق مرض بدهد ولو شفاهى و براى متقاعد کردن اهل خانه هم باشد، گیر نمی‌آورد!
 
 اطبّاى آن دوره حتّى یهودی‌هاى آن‌ها، ولو براى روزه‌‏خورى هم، احترام تصدیق خود را داشتند و مثل امروز براى خواهش دوست و رفیق و جلب مادّه، تصدیق غیرواقع نمی‌کردند.»
 
(عبدالل‍ه مستوفی؛ شرح زندگانی من، ج۱، ۳۲۷ - ۳۲۹)