- ب ب +

سیری در اندیشه سعدی

 اگر روزی بنا باشد انگشت شماری از مفاخر ایران را نام ببرند بلاشکّ نام مصلح ابن عبدالله سعدی شیرازی در آن بین خواهد بود.به قول فروغی سعدی چنان بزرگ است که هرکه مدح او می کند به احتمال قوی به تقلید از دیگران زبان به ستایش استاد سخن می گشاید حالی آنکه او را به تمامی در نیافته و نشناخته.بر امارت او بر تارک آسمان ادب فارسی چه گواهی روشن تر از اینکه به قول بزرگان پس از هفتصد سال ما هنوز به زبان سعدی سخن میگوییم و هر بامداد و شام در کوی وبرزن از هر جهتی سخنی یا ضرب المثلی منقول از او می شنویم لیک هر آفتابی را سایه ای است.اگر پرده ی شکوه بزرگانی مانند سعدی را از مقابل دیده ی انتقاد کنار زنیم، در معتقدات و باور های آنان نکاتی یافت می شود که احتمالا در بین مدایح و ثنایا به چشم نیامده و کمتر کسی به آنان پرداخته است.در اعتقادات سعدی زیاد نمی توان کنکاش کرد زیرا که کمتر به صورت مستقیم به حوزه تفکر و استدلال ورود کرده و بیشتر آثار او از جنبه وعظ و خطابه است که در آن مسلما واعظ اعتقاد خود را امری بدیهی و اثبات شده می پندارد و با استفاده از ابزار زبان و ادبیات آن را زر پیچ کرده و به مستمع تحویل می دهد و از طرفی انتظار درک عمیقی نیز از مخاطب خود ندارد و اگر بپرسند که چرا سخنانی عامیانه و استدلالاتی سطحی به کار برده ای خواهد گفت که
 
فهم سخن چون نکند مستمع    قوت طبع از متکلم مجوی
 
و این نگاه در سراسر آثار سعدی پیداست که از جایگاه عالمی قشری و اهل صورت سعی دارد مفاهیم دینی و فقهی را به عنوان امری مسلم و بدون نیاز به اثبات به مخاطب عرضه کند و در این راه از ادلّه ای استفاده می کند که بالاتر از آموخته های عوامانه نیست.از پدیده های طبیعی به عنوان سندی مبرهن برای تنویر افکار مدد می جوید و این اندیشه را چه در ذهن خود چه در ذهن مخاطب پرورش نمی دهد که آیا الزاما روییدن گل از خاک و میوه از درخت می تواند به تنهایی مبیّن مفاهیم الهی باشد؟.در مواعظ سعدی نمونه های فراوانی یافت می شود :
 
که تواند که دهد میوه الوان از چوب          یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار
 
یا در جای دیگر می گوید:
 
آن صانع لطیف که بر فرش کائنات          چندین هزار صورت الوان نگار کرد
 
ترکیب آسمان و طلوع ستارگان           از بهر عبرت نظر هوشیار کرد
 
از چوب خشک میوه و در نی شکر نهاد          وز قطره دانه درر شاهوار کرد
 
می توان پذیرفت که اساسا سعدی این پند و اندرز را برای مسلمانانی که شکی در باور خود ندارند می گوید و نیازی به استدلالات فلسفی در شعر نیست و جنبه ی خطابه دارد اما این گونه استدلال نیز به دور از شان بزرگی مانند سعدی می نماید که دنیا دیده و دنیا آزموده است.
 
به نظر می رسد که در معتقدات سعدی گاه گاه رنگی از جبر گرایی به سخن او راه می یابد که همه چیز را معلول اراده مطلق خدا می داند و مفری برای تغییر وجود ندارد و هرچه بر ما می رود سرنوشتی است که بر لوح ما نوشته اند و می بایست در برابر آن سر تسلیم فرودآورد چه نیک روزی باشد چه سیاه بختی،چه رستگاری باشد چه شقاوت ،چه بهشت باشد چه دوزخ زیرا که از نظر او خداوند قادر مطلقی است که هرچه بخواهد می کند و بندگان را چاره نیست و جوانب دیگر صفات الهی چون عدل و حکمت را در این تفکر دخیل نمی کند و می گوید:
 
اگر خدای نباشد ز بنده ای خشنود          شفاعت همه پیغمبران ندارد سود
 
قلم به طالع میمون و بخت بد رفته است          اگر تو خشمگینی ای پسر وگر خشنود
 
گنه نبود و اطاعت نبود بر سر خلق          نوشته بود که این ناجی است و آن ماخوذ
 
مقدرست که از هرکسی چه فعل آید          درخت مقل نه خرما دهد نه شفتالود
 
سیاه زنگی هرگز شود به آب سپید؟          سپید رومی هرگز شود سیاه به دود؟
 
سعادتی که نباشد طمع مکن سعدی          که چون نکاشته باشند مشکلست درود
 
قلم به آمدنی رفت اگر رضا به قضا          دهی وگر ندهی بودنی بخواهد بود
 
جبری که سعدی بدان می اندیشد از نوع جبر اشاعره است.جبری که میگوید خداوند قادر مطلق است و معیار سنجش حق و باطل است.اگر خداوند بخواهد که بندگان را همه به دوزخ کشاند عدالت خواهد بود و اگر همه را به بهشت ببرد نیز.اگر کودکی در بدو تولد دچار بیماری لاعلاج و عذاب آور باشد اعتراضی وارد نیست و عقل و استدلال هرچه در راستای عدالت بگویند هیچ بر خدا واجب نمی شود زیرا که خداوند خود علت العلل است و موجب نمی شود.او دیدگاه پرسشگرانه به باور های خود و رایج آن روزگار ندارد و به عنوان فقیهی که در نظامیه بغداد تدریس می کرده و دین را از نگاه قشریون می بیند که به جای پرسش و کنکاش،در برابر هر مساله ای توجیهی پیدا می شود و مبدا و مقصد مشخص است و صرفا مسیر اثبات معتقدات قبلی اندیشیده می شود.این دیدگاه در داستانی در گلستان که مصرع معروف "نرود میخ آهنین در سنگ" از آن در ذهن ماست، بروز می کند و در این حکایت تنها ابزار مواجهه با مخالفان را قرآن و حدیث می داند و چنانچه کسی بر این طریق نباشد اساسا مکالمه ای بین ایشان ایجاد نخواهد شد زیرا که در حکایتی دیگر میگوید که ابزار او (در واقع حکیمی که عینیت افکار سعدی است) قرآن و حدیث و سنت است و چون کسی به اینها معتقد نباشد سپر انداخته و از مصاف دور خواهد شد. در نظر سعدی همانطور که درخت مقل خرما نمی دهد طالع هرکس نیز لایتغیّر است و از ازل نوشته است که چه کسی ناجی است و چه کسی ماخوذ خواهد بود.چنانکه سعی در سپید کردن سیاه زنگی و سیاه کردن روی سپید بیهوده می نماید،تلاش برای رستگاری نیز برای کسی که سعادتی برای او در نظر گرفته نشده آب در هاون کوبیدن است ولو نیک مرد روزگار شود.سعدی به تناقض بین این سخن خود و دیگر مواعظ خود برای رسیدن به کمال نمی اندیشد و مانند خیام دچار سوال نمی شود که :
 
بر من قلم قضا چو بی من راندند          پس نیک و بدش ز من چرا میدانند
 
رد پای این جبر گرایی بعضا در مطالب تعلیمی او در گلستان و بوستان دیده می شود.در بسیاری موارد در سخنان او می بینیم که به صراحت می گوید که امیدی به تربیت آنکه گمراه است ندارد.چگونه می شود که بدی بر نیکان اثر می کند اما نیکی بر بدان بی اثر است؟ او با وجود اینکه می گوید "هم نشین تو از تو به باید     تا تورا علم و دین بی افزاید" اما از طرفی معتقد است که "آهنی را که موریانه بخورد    نتوان برد از او به صیقل زنگ" عقیده او بر این استوار است که اگر قضا بر کسی مخالف رای او رفته باشد دگرگون کردن آن مفدور نمی باشد. معتقد است که همنشینی با بدان بدی به همراه می آورد و بارها به دوری از آنان نصیحت می کند اما برعکس آن را صادق نمی داند و بارها می گوید:
 
پرتو نیکان نگیر هرکه بنیادش بد است          تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است
 
.....
 
عاقبت گرگ زاده گرگ شود         گرچه با آدمی بزرگ شود
 
.....
 
شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی؟          ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
 
او در جای دیگر نیز فضیلت را به مثابه امری ارثی از خانوانده و امری وجودی می داند که اگر بر بدی بنیان گرفته باشد محال است که تغیّر پذیرد ولو اگر در جوار خانه خدا تذهیب نفس کند و انسانی گمراه مانند سگی که او را از نجاست رهایی نیست،امکان بازگشت به مسیر حق را ندارد
 
چون بود اصل گوهری قابل         تربیت را در او اثر باشد
 
هیچ صیقل نکو نداند کرد          آهنی را که بد گهر باشد
 
سگ به دریای هفت گانه بشوی           که چو تر شد پلید تر باشد
 
خر عیسی گرش به مکه برند          چون بیاید هنوز خر باشد
 
سعدی در بعضی موارد نشان می دهد که با عرفان سازگاری ندارد و کرامت را در عمل به عرف و احکام و در جوان مردی و نان دهی می بیند و حالات و مقامات و مقالات عرفا را بدون توجه به زندگی دنیوی طبل تهی می داند.به زعم او کسی که نان برای خوردن ندارد نخواهد توانست مراتب ایمان را بالا رود.او به سان اهل صورت مانند شیخ جنید بغدادی و دیگرانی که حکم بر تکفیر و اعدام حلاج دادند در مورد او و دیگرانی چنو فکر می کند و در غزلی که به گفته ادبا ای کاش از سعدی نبود،به مذمت ایشان می پردازد و با قصد نقد به استقبال غزل معروف مولانا با مطلع"بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست" می رود و طومار عرفا را در هم پیچیده آنان را متهم به تکبر و خطا می کند:
 
از جان برون نیامده جانانت آرزوست           زنا نابریده و ایمانت آرزوست
 
بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند           موری نه ای و ملک سلیمانت آرزوست
 
مردی نه ای و خدمت مردی نکرده ای           وانگاه صف صفّه مردانت آرزوست
 
فرعون وار لاف انالحق همی زنی           وانگاه قرب موسی عمرانت آرزوست
 
چون کودکان که دامن خود اسب کرده اند           دامن سوار کرده و میدانت آرزوست
 
هر روز از برای سگ نفس بو سعید           یک کاسه شوربا و دوتا نانت آرزوست
 
در این غزل مولوی را شخصی میداند که هنوز در بند خویشتن اسیر است و لاف آرزوی جانان می زند و هنوز در دایره ایمان حساب نمی شود.او شطحیات  منصور حلاج را که میگفت انا الحق همسنگ "اَنَا رَبُّکُمُ الاَعلی" گفتن فرعون می داند.در نظر او عارفی چون ابوسعید ابوالخیر بیش از درمانده ای به دنبال لقمه ای نان و شوربا نیست و همه مقامات عرفانی او را هیچ می انگارد.در دیدگاه سعدی چون اشاعره ایمان به اقرار زبانی و عمل به احکام و ظواهر دین است زیرا که این دستورات گفته خداست و اگر لازم بود که بشر بیش از این تکلیفی داشته باشد بی شک حق تعالی در مصحف شریف به آن اشاره می کرد پس هرچه در آن هست راه است و هرچه غیر از آن بی راهه.مانند بسیاری از روحانیون مخالف عرفان امروزی که کسی را ربانی و رستگار می انگارند که "من لا یحضره الفقیه" و "شرح لمعه" را از بر باشد با پای چپ وارد مستراح شود وحتما با پای راست خارج شود و وضو حتما از رستنگاه مو شروع شود و الا عبادات باطل است.لذا با این تفکر و نگاه به دین آنان که از این ظواهر گذر کرده و از شریعت به طریقت رسیده و ریسمان این متعلقات را از دست و پای خود گشوده اند در ضلال مبین به سر می برند و اگر بدیشان زورشان بچربد چون حلاج بر دارشان کنند و اگر نتوانند به مسلخشان کشند به تکفیری بسنده می کنند
 
به صورت اجمالی این نوشته برداشت شخصی نگارنده به عنوان یکی از علاقه مندان و دلدادگان سعدی است که بعضا شبهات و سوالاتی را در آثار سعدی بی پاسخ می یابد و قطعا نمی توان نظری قطعی راجع به استاد سخن داد و چنانچه در ابتدا از مرحوم فروغی نقل شد حتی ستایش ما از سعدی الکن و ناقص است چه رسد به نقد ما!.