- ب ب +

منافقین ، افرادی باظاهری یکپارچه و باطنی پر از اختلاف

حالا آیاتی که امروز می‌خواهم شرح بدهم، همان آیات قبلی است که آن روز متن آنها و ترجمه‌ی آنها را خواندم، که اول آیه این بود:
«واذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون»(۱) و چون به آنان گفته شود در زمین فساد نکنید گویند، ما همین اصلاح کننده‌ایم.
«الا انهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون»(۲) آگاه باشید که آنان همان مفسدانند ولکن نمی‌فهمند.
پس اصل اینکه قرآن می‌گوید: «واذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض»، وقتی به آنها گفته شود در زمین فساد نکنید، خود این تعبیر حاکی از این است که قرآن آنها را مفسد می‌داند، چون اگر آنها را مفسد نمی‌دانست نمی‌گفت وقتی به او بگوئید چرا فساد می‌کند؟ معلوم می‌شود فساد می‌کنند و قرآن آنها را مفسد می‌داند پس قبل از آنی که جمله‌ی: «الا انهم هم المفسدون» گفته بشود، خود جمله‌ی اول یعنی: «اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض» نشان دهنده‌ی اینست که آنها در زمین فساد می‌کنند و بینش قرآن این است که اینها فساد است و اکنون ببینیم فساد و جریان نفاق چیست؟ هفته‌ی گذشته به اجمال یک جمله‌ای گفتم که: اقدام کردن علیه فئه‌ی مسلمه و جمع مسلمان این فساد است که می‌شود این فساد را در سطح وسیع و طیف بزرگی مشاهده کرد و این فساد می‌تواند مثلاً از خرابکاریهای کوچک و شایعه پراکنی که فساد است شروع بشود. کما اینکه در قرآن همین مورد ذکر شده است:
«واذا جاءهم امر من الامن اوالخوف أذاعوابه»(۳)، یعنی شایعه ایجاد کردن و پراکندن براساس خبری یا تحقیر مؤمنین به قصد تضعیف روحیه آنها، یا ایجاد تردید در عقاید مؤمنین یعنی با صاحبان عقاید ضعیف روبرو شدن و در ایمانهای ضعیف آنها اختلال ایجاد کردن و با پرسشها و بیانهای نادرست، آنها را نسبت به ایمان خودشان در تردید انداختن، می‌تواند رابطه با دشمن باشد یعنی با جبهه‌ی دشمن و جبهه‌ی کفر ایجاد ارتباط کردن و با آنها مبادله‌ی موجودی کردن، به آنها خبر دادن، به آنها راهنمایی دادن از آنها پول گرفتن و از آنها دستور و الهام گرفتن یا کمک گرفتن، می‌تواند حتی قصد جان پیغمبر کردن و تصمیم به ترور پیغمبر و ترور شخصیت‌های برجسته باشد، که همه‌ی این موارد و موارد دیگر از مثال‌هایی برای فساد و افساد منافقین در قرآن هست.
اینجا من یکبار دیگر مطلبی را که یکی دو بار گفتم یادآوری می‌کنم لااقل، در این مجموعه‌‌ی آیات اول سوره‌ی بقره، منظور از نفاق فقط آن احساس شخصی ناشی از اختلال روانی او باشد نیست، بلکه منظور جریان نفاق است و جریان نفاق را گفتیم، یعنی در درون نظام اسلامی یک مجموعه‌ای به قصد ضربه‌زدن و مخالفت‌کردن و توطئه‌کردن، زیر پوشش حق بجانب بوجود بیاید، بدون اینکه این شجاعت را داشته باشند که صریحاً اعلام کنند ما دشمنیم.
مورد دیگر باز برای افساد که در قرآن به آن اشاره شده، نفوذ در نیروهای جنگی برای شکستن مقاومت آنهاست. چون جهاد یکی از اساسی‌ترین مسائل یک جامعه انقلابی است که نمی‌تواند بدون جهاد زندگی کند، یعنی جنگهایی را بر او تحمیل می‌کنند و او مجبور است دفاع کند نسبت به او سوءنیت‌هایی هست که مجبور است آمادگی خودش را حفظ کند و مجبور است از ملت‌های مظلومی که زیر سلطه‌ی قدرتهای شیطانی هستند دفاع کند و به آن قدرتها حمله کند همه‌ی اینها وجوهی برای جهاد اسلامی هستند که البته جهاد اسلامی هم تدافعی و هم تهاجمی است. پس جهاد یکی از ارکان است، ولذا نفوذ در نیروهای مجاهد فی سبیل الله و مبارزه در راه خدا سست کردن و متزلزل کردن پایه جهاد است و همه‌ی اینها را که انواع فساد در جامعه اسلامی و در درون نظام اسلامی است چه کسی انجام می‌دهد؟ آیا دشمن با چهره‌ی دشمن ممکن است بیاید در داخل جامعه اسلامی این کارها را انجام بدهد؟ طبیعی است که نه. پس دشمن در درون نظام اسلامی کسانی را در چهره‌ی خودی و در باطن بیگانه می‌سازد، یا اگر هستند از آنها استفاده می‌کند و آنها همان گروه منافقین و همان جریان نفاق در برابر جربان ایمان و در معارضه با جریان ایمان است. حالا چه کسی به اینها می‌گوید این فسادها را نکنید؟ گفتیم: ممکن است بگوئیم کسانی از درون خودشان به آنها خطاب می‌کنند و می‌گویند اینقدر بدی نکنید. فرضاً الان در وضع کنونی، آن جمعی که مصلحت خودشان را در مبارزه‌ی با انقلاب و با نظام اسلامی در این می‌بیند که دشمنان خارجی را به حمله کردن تشویق کنند، یا در دوران جنگ مثلاً: آن گروهی که لازم می‌بیند با انواع و اقسام حیله‌ها و شیوه‌ها دشمن را نسبت به وضع داخلی ما آگاه کنند که از این قبیل داشتیم، یعنی کسانی در دوران جنگ بودند که با بیرون مرزها تماس می‌گرفتند و وضعیت‌هایی را که برای هجوم دشمن به ما مفید بود در اختیار آنها می‌گذاشتند، اخبار را فوراً به آنها می‌رساندند، یا فرضاً وقتی تهران بمباران می‌شد و به یک نقطه‌ای موشک می‌خورد که دشمن محل اصابت آن را نمی‌دانست، اینها می‌گفتند فلانجا اصابت کرده تا او هدفش را تصحیح کند و با کارهایی که دارد وشیوه‌هایی که دارد نقطه‌ای را که می‌خواهد هدف قرار بدهد و از این خیلی نزدیکتر و ریزترش را بنده خودم در اوایل جنگ در اهواز دیده بودم این یک حرکتی است که این منافق انجام می‌دهد و منافق دیگری که او هم مؤمن نیست و او هم منافق است به این می‌گوید چرا فساد می‌کنی؟ و چرا کاری می‌کنی که مثلاً دشمن بتواند شهر ما را و خانه ما را هدف قرار بدهد؟ اینها هر دو منافقند اما در انجام این کار باهم اتحاد نظر ندارند، لذا قرآن در یک جای دیگر شما می‌بینید درباره‌ی منافقین می‌گوید:
«تحسبهم جمیعاً و قلوبهم شتی» (۴ )آنها را شما یکپارچه می‌پندارید، اما در درون خودشان اختلاف زیادی هست. همین الان شما نگاه کنید به کسانی که در جبهه‌ی مقابل نظام اسلامی دارند انواع کارها را اعم از سیاسی و فرهنگی و هنری و غیره، در داخل کشورمان می‌کنند که در یک نگاه اجمالی یک جبهه‌اند، لکن وقتی درون خودشان بروید، می‌بینید انواع تعارضها و اختلاف نظرها را با همدیگر دارند. پس ممکن است اینکه قرآن گفته: «اذا قیل لهم»: معنایش این باشد که کسی از درون خود آنها اعتراض کند که آقا این چه کاری است داری می‌کنی؟ چرا با دشمن تماس می‌گیری؟ چرا فلان جا را تخریب می‌کنی؟ چرا بمب‌گذاری می‌کنی؟ یا اینکه می‌تواند اینجور فرض بشود که بعضی از مؤمنین که با این منافقین معاشر هستند و از نفاق درونی آنها مطلع بشوند، به آنها بگویند: چرا این کار را می‌کنید؟ چرا فساد می‌کنید؟ زیرا این جریان منافق قادر نیست به طور کامل خودش را مستور و پوشیده نگاه دارد و این هم نکته‌ای است که جریان منافق بالاخره خودش را لو می‌دهد و ادعای او تنها چیزی است که او را عوض نمی‌کند، یعنی همیشه ادعا می‌کند که من دشمن نیستم و درصدد اصلاح هستم، اما آنچه که عوض می‌شود و قادر بر کنترل او نیست حرکات خود اوست و حرفها و اظهاراتی است که می‌کند، لذا شما می‌توانید در معاشرت با یک چنین انسانی که وابسته به جبهه نفاق و کفر مستور و پوشیده هست، پس از اندکی، از حرکات و از نگاههایی که می‌کند و از موضع‌گیریهایش و از حرفهایی که از زبان او بدون اراده و قصد و از برخی کارهای او تشخیص بدهید که این منافق است و مؤمن واقعی نیست. بنابراین: ممکن است مؤمنین هم در مواردی این سؤال را از منافق بکنند که: «لاتفسدوا فی الارض» چرا اینقدر فساد می‌کنید و چرا مردم را راحت نمی‌گذارید؟ می‌تواند این: «اذا قیل لهم». منظور گفتن مؤمنین به آن منافقین باشد. ممکن هم هست همان نکته‌ای باشد که هفته‌ی گذشته به آن اشاره کردم، یعنی در واقع گفت‌وگوئی صورت‌نگرفته، و چنین نیست که کسی چیزی گفته وآن منافق جواب داده، بلکه می‌خواهد بگوید اگر فرضاً کسی به او بگوید: فساد نکن، او اینجور جواب خواهد داد. یعنی این نقل یک گفت‌وگو نیست، بلکه بیان مطلبی است و به صورت یک گفت‌وگو،‌مثل اینکه در کتابهای علمی طلبگی ما وقتی می‌خواهند یک اشکالی را مطرح کنند اینطور می‌گویند: «ان قلت» یا «اذا قلت» اگر بگویی تو اینجور یعنی اشکال را مطرح می‌کنند، بعد می‌گویند «قلت» من می‌گویم. یعنی جوابش این است، پس بیان گفت‌وگو است و بیان مطلبی است به صورت گفت‌وگو، وقتی که به آنها گفته بشود فساد نکنید او در جواب چه موضعی می‌گیرد؟ «قالوا انما نحن مصلحون» او می‌گوید: ما قصد اصلاح داریم قصد فساد نداریم. این حرف با دو انگیزه گفته می‌شود. اگر فرض کردیم آن کسی که به او می‌گوید تو چرا فساد می‌کنی، یک مؤمن است؟ جواب او که می‌گوید ما فقط مصلح هستیم، این به انگیزه پنهان‌کاری است و کار خودش را توجیه می‌کند، می‌گوید نه من مقصودم این نبود. وقتی به او بگویید شما چرا این حرف را که یک شایعه‌پراکنی و یک نسبت دروغ بود در فلان مجمع زدید، یا در فلان مقاله یا در فلان کتاب نوشتید؟ می‌گوید مقصود من این نبود که شما خیال کردید، (ممکن است با انگیزه باشد).
و انگیزه‌ی دوم این است که، او در درون خودش یک تصور باطلی که این کار، کار درستی است و این در صورتی است که آن کسی که به او می‌گوید تو چرا فساد می‌کنی جزو افراد خودی باشد، یعنی یک منافق دیگری به این منافق می‌گوید: چرا شما شایعه‌پراکنی می‌کنی؟ چرا نسبت دروغ می‌دهی؟ چرا با دشمن تماس می‌گیرید؟ چرا روحیه را تضعیف می‌کنید؟ چرا مؤمنین را تحقیر می‌کنید؟ وقتی گفته بشود چرا این کارها را انجام می‌دهید، و این فسادها را چرا می‌کنید؟ تو نمی‌فهمی مصلحت مردم در این است که من این کار را بکنم، ما داریم اصلاح می‌کنیم، یعنی یک معیار واژگونه‌ای را بر ذهن خودش حاکم می‌کند و بر اساس آن قضاوت و حکم می‌کند، چون او حقیقت ایمان مردم و هدفهای والای حرکت مسلمین را درک نمی‌کند! او فکر می‌کند این کاری که دارد انجام می‌دهد کاری است براساس صلاح، البته اگر خود او هم دقت و تعمق بکند (که این حالا در فقرات بعدی بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرد) و منصفانه به حوادث و مسایل نگاه کند، تصدیق خواهد کرد که کار او چیزی جز فساد انگیزی نیست، اما چون تعمق نمی‌کند و چون نگرش او به کارها از روی انصاف نیست و چون محصور احساسات غلط و تعصب‌های نادرست و اندیشه‌های کج خودش هست، فکر می‌کند این کار اصلاح است. ولذا قرآن با این روش برخورد می‌کند و می‌فرماید:
«الا انهم هم المفسدون» بدانید که اینها به معنا و در حق مفسد هستند و فساد برانگیزند، پس این کسی که فکر می‌کند دارد به نفع جامعه، یا به نفع کشور و یا به ادعای خودش بر فلان ارزش که از نظر او معتب است تلاش می‌کند، در حقیقت او دارد فساد می‌کندو بر خلاف مصالح مردم حرکت می‌کند، او دارد زیر پای ملت را سست می‌کند و زمینه تسلط دشمن را فراهم می‌نماید، او حتی علیه خودش دارد حرکت می‌کند. «ولکن لایشعرون» اما حقیقت قضیه اینست که نمی‌فهمد.
یعنی شما آنجا که یک حرکت عمومی مردم را به سمت هدفهای والایی در نظر می‌گیرید، مثل همین حرکتی که ملت ما در انقلاب شروع کردند و تا امروز ادامه دارد، این، حرکت به سمت اهداف پذیرفته‌ شده‌ی انسانی است، یعنی اهداف انقلاب ما فقط در چارچوب بینش‌های مذهبی محدود نمی‌شود امروز آنچه را که یک ملتی با این عظمت، انقلابی را فراهم آورده و دارد در راه آن تلاش می‌کند، این مورد تائید و تصدیق افکار انسانهایی است که حتی از مذهب یا از اسلام هم اطلاع درستی نداشته باشند، اما دارای بینش سالمی باشند و از روی صفا نظر بدهند، حتی اینها هم این هدفها را تائید می‌کنند.
برای یک ملت: هدف استقلال، هدف رها شدن از سلطه‌ی قدرتهای بیگانه، هدف رسیدن به ارزشهای اخلاقی و هدف ‌‌‌آلوده نبودن به کالاهای فاسد و پس مانده‌ی فرهنگ فاسد غربی و (که امروز در اروپا و امریکا خودشان به ستوه آمده‌اند) سر باز زدن از اینها و سرتافتن از اینها، هدفهای والایی است، که اگر کسی بتواند با یک بینش منصفانه حرکت و جهاد و مقاومت این مردم را مشاهده بکند تائید می‌کند که اگر سنگی جلو پایشان انداخته شد، این فساد انگیزی است و عیناً صحنه‌ای است از آنچه در صدر اسلام وجود داشت، و مطابق با همان نسخه‌ی اصل است، در آنجا هم همینطور بود، مسلمانها یک حرکتی را با راهنمایی وحی به سمت ارزشهای انسانی با تلاش مخلصانه شروع کرده بودند، که البته (بدون راهنمایی وحی همه‌ی این خطوط برای انسان روشن بشود و هدفها را بشناسد و حرکت کند، امکان ندارد) با سختی‌ها هم ساخته بودند و برابری را بین خودشان برقرار کردند، نسبت به آنچه که کجی بود سرسخت بودند و با تمام وجود با زشتی و بدی و ظلم مبارزه می‌کردند و به زخارف دنیا، یعنی آن چیزی که شهوت انسان و هواهای انسانی، او را می‌طلبد به چشم یک اصل نگاه نمی‌کردند. البته بسیاری از هوسها صحیح است و برای تأمین آنها راههای مشروعی هم قرار داده شده است، اما تأمین هوس در زندگی نباید اصل باشد چون اشباع غرایز انسانی ابزارهایی است برای زندگی کردن برای رسیدن به تعالی اخلاقی، یعنی جامعه‌ای که بتواند انسانی بسازد که این اسان از خصلتهای نکوهیده و زشت و مضر بری باشد،‌ انسانهایی با صفا،‌ انسانهایی شجاع، انسانهایی با گذشت، انسانهایی با روح همکاری و برادری، انسانهایی خلاّق و آفریننده و مبتکر،‌ انسانهایی روگردان از ظلم و طرفدار عدل، انسانهایی خوشبین و نیکخواه نسبت به بشریت، یک چنین موجوداتی را می‌خواهیم بسازیم، که امروز در دنیا هیچ جامعه‌ای وجود ندارد که توانسته باشد چنین انسانهایی را بسازد، کما اینکه می‌بینید در دنیا چه خبر است؟! اسلام می‌خواهد یک چنین جامعه‌ای را ایجاد کند و برای ایجاد چنین جامعه‌ای و یک چنین انسانهایی احتیاج به مجاهدت و تلاش و گذشت و تن‌دادن به سختی‌ها و تحمل بسیاری از مشقّت‌ها هست و این مشقّت‌ها البته از طرف کسانی تحمیل می‌شود که با آنچنان دنیای نورانی مخالفند یعنی طرفداران تبعیض و طرفداران ظلم و قدرت طلبان بی‌آذرم و بی‌شرم که نمونه‌هایش را در دنیای امروز و دیروز و همیشه دیده‌ایم. ولذا وقتی یک حرکت، با این هدف صحیح وجود دارد، آن کسی که دارد در راه این حرکت سنگ می‌اندازد، یعنی آن منافق که با یهودیان و با کفار مکه یا با کشور امپراطوری روم آن روز ارتباط داشت،‌این فساد به بار می‌آورد و کارش یک کار فساد انگیزی بود. بنابراین: قرآن قاطع می‌گوید: اینها مفسدند، اما خودشان نمی‌فهمند و ملتفت نیستند، لذا به خیال خودشان دارند کار خوب می‌کنند و شما نمونه‌هایی از این دست می‌توانید کسانی را در جامعه‌ی کنونی خودمان مشاهده کنید که چیزی می‌گویند چیزی می‌نویسند یا کاری می‌کنند، که در جهت مقابله با این هدف و با این حرکت است و خیال می‌کنند این یک اصلاح است و یک حرکت به نفع مردم یا به نفع کشور است، در حالی که وقتی با بینش درست نگاه کنید، می‌بینید درست در جهت مصالح دشمنان و جهت عکس مصالح ملت است.