رویکرد شعر معاصر به مختصّات زبانی سبک هندی
نقش ادبیات اروپا در تحولات شعر پارسی معاصر امری مسلم است. گذشته از آنکه بنیادگذاران شعرهای آزاد، سپید، موج نو و حجم، آثار خود را در کلّیت آن، با پیش چشم داشتن شعرهای اروپایی بهوجود آوردهاند، هم ایشان و هم دنبالهروانشان که سازندگان بدنۀ شعر معاصر ایراناند، در جزئیات زبانی و زیباییشناختی آثارشان نیز بیاعتنا به ادبیات اروپا نبودهاند.
بی سببی نیست که رودکی سمرقندی، که خود را به شعر، جریر و طایی و حسّان میداند، وقتی میخواهد در قصیده مشتهر به «مادر می» ضمن مدح امیر بوجعفر، خویشتنستایی کند و از هنر شعرسرایی خود فقاعی بگشاید، از خوبی لفظ و آسانی معنای سرودۀ خود دم میزند:
اینک مدحی چنانکه طاقت من بود |
|
لفظ همه خوب و هم به معنی آسان |
شعر پارسی در نخستین دورههای رواج و روایی آن، شعر زودیاب و بیپیچوتاب است؛ شعری که خواننده را برای فهم خود سردرگم راههای ماز در ماز نکند و بیدرنگی وی را از برونۀ واژگان بگذراند و به درونۀ معنا برساند. ازاینرو هر آنچه این بیپیرایگی لفظ و بیپیچیدگی معنا را از بین ببرد یا اندکمایهای حتّی بدان آسیب برساند عیبی به شمار میآید.
در این باب نگاهی به المعجم شمس قیس رازی، نخستین نوشتۀ بلاغی پارسی - که در آن فصلی مستقل به عیوب قوافی و اوصاف ناپسندیده که در کلام منظوم افتد اختصاص یافته است - بسیار راهگشاست. افزودن حرف یا حروفی به کلمه، کاستن حرف یا حروفی از کلمه، تشدید مخفّف، تخفیف مشدّد و تغییر کلمهها از هیئت اصلی خود، گیرم به ضرورت و برای تندرستی وزن و قافیه، همه برای صاحب المعجم جز «عدول از جاده صواب در شعر» به حساب نمیآید. اکنون کاری به این نداریم که اگر شمس قیس رازی، از جمله به هنجارهای سبکی و نیز به ساخت پهلوی برخی از واژههایی که آنها را عیبمند دانسته است اعتنایی داشت، اینگونه بر بهرهمندی شاعران از آن واژهها خرده نمیگرفت. آنچه فعلاً درخور توجّه است، آن است که شمس قیس بر بنیان همان ذوق مسلّط بر دورههای نخستینگی شعر پارسی است که حتّی کاربرد «سَخون» را در شعر رودکی که استاد شاعران و آدمالشّعرای شعر دَریاش میدانند برنمیتابد و پا را از این، آنسوتر نهاده و شاعر مُجید را از استفاده «خَمش» و «فَرموش» به جای «خاموش» و «فراموش» هم محترز داشته است (شمس قیس رازی، 1360: 307).
بر بنیان چنین دید و داوریهایی است که فصاحت شعر، چه در قلمرو کلمه و چه در قلمرو کلام، نیز متعلّق میشود به همین انتظاری که در آن روزگار از شعر وجود داشته است. بدینسان معیارهای فصاحت بر بنیان رویکردی اینچنین به شعر، تئوریزه میگردد و بدون جرح و تعدیل چشمگیری برای کتابهای بلاغی دورههای بعد به ارث گذارده میشود و شعر پارسی دورههای مختلف بدون توجّه به «عنصر غالب» در آن دورهها بر محک دستفرسود همان معیارهای پیشین زده میشود. ازاینرو هر زمان خواستند از ضعف تألیف و تعقید بگویند، از شعر بیدل و صائب نمونه دادند و فصاحت را جز در سخن خراسانیها سراغ ندادند. امّا معیارهای فصاحت را در هر دوره، ذوق ادبی مردمان همان دوره است که مشخّص میکند، نه کتابهای بلاغیای که از روی یکدیگر رونویسی شدهاند و همه بیاضهایی از یک مسوّدهاند.
اگر شعر دوره سرخکلاهان صفوی، که با ساز و برگهای رنگرنگ و گونهگونش دروازههای مملکتی را گشود که تاج محل بخشی از ذوق زیباپسند و زیباییشناس خداوندانش بود، نتوانست از صباحی بیدگلی و رفیق اصفهانی و شعله و مشتاق و آذر دلبری کند به خاطر آن بود که پای همان ذوق خراسانیای در میان بود که جامی را خاتمالشّعرای ادبیات پارسی میانگاشت و سرودههای حدود سده نهم به این سو را اساساً شعر نمیدانست. اینکه ندیمباشی (خجسته)، نوادۀ فتحعلیخان ملکالشعرا و دوستان گذشتهگرای وی در مشهدِ اواسط دوره ناصری گرد هم میآمدند و ندیمباشی، نکتهها و دقیقههای شعر کهن خراسانی را برای ایشان به درس میگفت تا تفاوت سبک نیمهخراسانی و نیمهعراقی شعر قاآنی را با سبک اصیل خراسانی دریابند (بهار،1381: 1/22)، دو نتیجه عمده داشت: اوّلاً پایههای دانش سبکشناسی در ایران گذارده شد و سه جلد «سبکشناسی»، به مثابۀ نخستین تحقیق اسلوبمند در این دانش و میراث مکتوب حرف و حدیثهای ازیادرفته آن انجمن، به قلم ملکالشّعرا بهار نوشته شد. ثانیاً اعضای این انجمن همگی بازبسته به شعر خراسانی بودند و هنجارهای سبک خراسانی بر ذهن و زبان آنها حاکم بود و معلوم است پیآیۀ این واپسگرایی ذوقی، تهمت و طعن و تمسخر بر شیوههای نوپدید سبک هندی است و خفه کردن صداهای آن و باز گرداندن سلطنت بهتاراجرفته ذوق خراسانی بر شعر پارسی؛ ذوقی که با تعقید و دشوارگویی میانهای ندارد. حالآنکه پیچیدگی و دشواری لفظ و معنا از مختصّات شعر دوره صفوی بود؛ تا جایی که توانایی شخص در معنا کردن ابیات مشکل، سنجۀ شعردانی و شعرشناسی وی به شمار میرفت. چنانکه منقول است «عنایتخان پسر ظفرخان، ناظم صوبۀ کشمیر، دعوی کرد که شعری که از یک مرتبه خواندن یا شنیدن به فهم من درنیاید بیمعنی است. چون غنی [کشمیری] شنید، این دعوی از وی پسندید [درست: نپسندید] و گفت: تا حال اعتمادی بر شعر فهمی عنایتخان داشتم، امروز آن اعتماد برخاست و بعد از آن هیچگاه با خان مذکور ملاقات نکرد» (شیرعلیخان لودی، 1377: 142 و 143). پیچیدهگویی و ابهام شعر سبک هندی از اضلاع مختلفی بحث و بررسی میشود:
1) میان تعقیدهای ناخواسته در شعر شاعران خراسانی و پیچیدهگویی شاعران سبک هندی باید فرق گذاشت. شاعر سبک خراسانی میخواهد و باید بدون پیچیدگی و دیریابی سخن بگوید، امّا شاعر سبک هندی قدرتنمایی شاعرانهاش را در دشوارفهمی آنچه میگوید میداند. این بیت بیدل، به تمامی واگویه موجز این دغدغه است:
معنی بلنــد من فهـــم تنــد می خواهـــد |
|
سیر فکرم آسان نیست کوهم و کتل دارم |
سنجیدن این بیت با بیتِ رودکی، که پیشتر بدان استشهاد شد، رنگ و بوی گرایش به شعر و تفاوت آنها را در دو ساحت اندیشگی خراسانی و هندی (اصفهانی) بهخوبی مینمایاند.
2) خود پیداست در زمانی که روشناندیشی و سادهگویی اصالت دارد، تجاوز از این حدومرزهای پیشگذاشته، به عنوان ضعف تألیف و تعقید لفظی و معنوی قلمداد شده و عیبی در فصاحت شعر به شمار میآید. حالآنکه با دیگرگونی دید و داوری درباره شعر، تعقید و پیچیدهگویی، نه عیب شعر، بلکه یکی از اصول بنیادین شعر دانسته میشود.
نگرش دوره معاصر نیز به شعر به گونهای بوده است که توانسته است آبروی ازدسترفته شعر سبک هندی را بدان بازگرداند و از سردابههای خاموشی و فراموشی بیرونش بکشد و شعر سرایان و شعر پژوهان را به سوی آن جذب کند. اینجاست که باید از ارز و ارج نوشتههای نیما یوشیج گفت. برای نیما شعر با ابهام و دشوارفهمی آمیخته است:
«همسایه میگوید: شعر نباید شنونده را در فهمیدن معنی آن، معطّل کند. یقین کنید دوست عزیز من، قدیمترین حرفی که من در زندگانی شاعری خود شنیدهام این است. مثل اینکه در گهواره زیر گوش من تلقین میشد. یکی از شعرای فرانسه، که درست در نظرم نیست (و شاید بوآلو در آر پوئه تیک) میگوید: آسانِ مشکل؛ یعنی آسان فهمیده شود، ولی ساختن این آسان، مشکل باشد؛ یعنی هر کس نتواند. اگر شما باخونِ گورکی را خوانده باشید، میدانید مقصود از آسان مشکل چه چیز خواهد بود. امّا این هنری است در پیش قدما. من نمیتوانم این کار را هنر بدانم. سراسر اشعار بدوی در تاریخ ادبیات دنیا همین حال را دارد. آثار دورههای رئالیستی (شعرهای خالی از عمق و خیال و حسّ دقیق) سراسر آسان فهمیده میشوند. امّا از من چیزی را که باید بشنوید مشکلِ آسان؛ یعنی مشکل فهمیده شود و آسان گفته شده باشد. شعر و موسیقی و نقّاشی در دوره ما به این مرحله باریک و عمیق رسیدهاند» (نیما یوشیج، 1368: 31).
شهادتین ایمان بیدروغ نیما را در آنچه درباره شعر میگوید، نخست باید از شعر خودش شنید و سپس از دلبستگیای که نیما به سبک هندی دارد؛ سبکی که نزد نیما نمود همان مشکل آسان است.
نیما پیچیدهگوی و دشوارسُرای است و شعرش از ضعفهای زبانی هم بیبهره نیست. شمس لنگرودی همین زبان ناهموار و ضعف تألیف اساسیترین اشعار نیما را در قدرتگیری مخالفان او، یعنی شاعران نوکلاسیک شاخه خانلری، مؤثر میداند (شمس لنگرودی، 1387: 1/266) و نادرپور طبع روستایی و تربیت فرنگی نیما را مسببان اصلی ابهام و گنگی زبان او قلمداد میکند (پیشین: 2/543). البته هنگامی که سخن بر سر دلایل ابهام شعر نیما و ضعفهای زبانی آن است، از کمآشنایی نیما با ادبیات سنّتی و سنّتهای ادبی و حدّ و مرز تواناییهای وی در سرودن شعر هم نمیشود یاد نکرد.
بعید بدانم کسی حتّی از دلبستگان و وابستگان نیما یوشیج هم باشد که پیچیدگی و ابهام شعر وی را یکسره انکار کند. هستند برخی از ایشان که این کلاه را سر خودشان و دیگران میگذارند که شعر نیما شعر «شعردانان» و «شعرشناسان» است. مثل همان پیراهنی که خیّاطها برای پادشاه دوخته بودند و جز حلالزادهها کسی آن را نمیتوانست ببیند و همه از ترس ناحلالزادگی دم بر نمیآوردند که نکند اگر بگوییم شعر نیما پیچیده است و دشواریاب، متهم شویم به شعرندانی و شعرنشناسی و دست کم به ذهن بیکَندوکاو داشتن. امّا اَهلالبیت أدری بِما فِیالبیت؛ وقتی نیما خودش شعر را «مشکل آسان» میداند و پیچیدگی و دشواریابی شعر را، نهتنها میستاید، بلکه جز آنچه بهرهمند از ابهام است را اساساً شعر نمیداند، دیگر چه جای این گفتوگوها و متّهبهخشخاشگذاشتنها. آنهایی که چنین داوری و دیدی درباره شعر نیما دارند، یا شعر نیما را نمیشناسند و تلقی نیما را از شعر نمیدانند، یا با این ادّعا میخواهند در میان جماعت شعرندان و شعرنشناسی(!) که شعر نیما را به دوری و دیری میفهمند برای خود فضلی بتراشند یا این ازاینطرفبامافتادنها پاسخ آن ازآنطرفبامافتادنهایی است که در شعر نیما تنها وحشت و عجایب و حُمق میدید و آن را از وزن و لفظ و معنا بیبهره میدانست؛ وگرنه آنهایی که پیه این وصلۀ شعرندانی و شعرنشناسی را به تن مالیدهاند کم نیستند و اتفاقاً از آنهایی هم هستند که نوشتههاشان در تحلیل شعر نیما هنوز ارز و ارجی دارد؛ کسانی که مخاطب سالهای شعر نیما بودهاند و گاه هم مصاحب سالهای دردها و دغدغههای خود نیما. جلال آل احمد یکی از همینهاست. وی در «مشکل نیما یوشیج» مینویسد:
«اکنون که سخن از مشخّصات شعر نیماست، ناچار ذکری هم از پیچیدگی تعبیرهای او باید کرد. در زبان شعری نیما و بهخصوص در آثار متأخر او کمتر به وصف ساده، رئالیست و سرراستی برمیخوریم. وصف اشعار او که بیشتر نیز وصف حالات درونی است پیچیدگیهایی دارد که برای فهم آن دقّت بیشتری لازم است. بیان یک حالت، یک صحنه، یک واقعه در زبان او تعقیدهایی مییابد که رویهمرفته در اشعار کوتاه او پخته، دلنشین و زیباست؛ و برعکس در اشعار بلندتر او مثل ناقوس یا پادشاه فتح به صورت کلاف سردرگمی درمیآید که آمیخته است با تطویل و پیچیدگیهای مخل» (آل احمد، 1357: 62).
صدق اعتقاد نیما به پیچیدگی و دشواریابی شعر را از دلبستگی وی به سبک هندی هم میتوان فهمید. از کسی که شعر در نظرش جز با ابهام و دشواریابی معنایی ندارد، دور از انتظار نیست که شعر سبک هندی را که ابهام در تار و پود پرنقشونگارش تنیده است، «اعلا درجه ترقّی شعر ایران» و «نمونه حد کامل شعر» (نیما یوشیج، 1368: 79 و 39) بداند. تا جایی که پروایی نداشته باشد از اینکه برخی از شاعران غولآسای پارسی را به گناه نابخشودنی سادگی و زودیابی شعرشان به مسلخ سبک هندی بکشاند و آنها را در پای بیدل و صائب و کلیم، قربانی کند.
با این توضیحات میتوان بر آن بود که رویکرد شعر معاصر در سالهای پس از انقلاب به سبک هندی بدون زمینه نبوده است. سبکهندیزدگی تُند شاعران سالهای پس از انقلاب، ادامه سبکهندیگرایی ملایم نیما یوشیج است؛ نه اینکه شعر سالهای پس از انقلاب، یکسره دشواریاب و مبهم باشد، که البته اینگونه نیست. مخصوصاً اگر شعر نخستین سالهای پس از انقلاب را هم در نظر بگیریم؛ چراکه در این سالها شعر معاصر به دلیل حالت برانگیزنده و مهیجی که تعهد و باور شاعران از آن انتظار دارد و گاه آن را به شعارزدگی هم میکشاند، به ورطه دشواری و ابهام درنمیافتد. شعرهای این سالها در واقع سلاحهایی هستند که شاعران آنها را برای مقاومت و نبرد از نیام تخیّل خود برآوردهاند و برّندگی این سلاحها در گرو صیقلینگی آنهاست. امّا اینکه شاعران معاصر در سالهای پس از انقلاب به سبک هندی و مختصّات زبانی و زیباییشناختی آن تمایل نشان میدهند و پیچیدگی و تعقید آن را بر سرش نمیکوبند و نگاههای ستایشآمیزی به آن دارند، ریشه در تلقی نوپدیدی دارد که در نخستین دهههای دوره معاصر از شعر شده و به تبع آن سبک هندی اعتبار ازدسترفته خود را به دست آورده است.
کوتاه سخن: سَریان ستایش سبک هندی و دشواریابیهای آن از نیما به شعر پس از انقلاب، اگر شعر آن ایّام را تماماً مبهم هم نکرده باشد، حال و هوایی ایجاد کرده است که در آن دیگر، شاعرانِ دشوارگوی سبک هندی ناشنیده طرد نمیشوند و در آنها به بزرگداشت نگریسته میشود. در این هوای تازه، تعقید و ابهام، نه کاستی شعر، بلکه فزونی شعر به شمار میآید و حتّی شاعران پا جای پای شاعران صاحبنام سبک هندی میگذارند و از اینکه توانستهاند چونان ایشان سرناگشاده و مبهم سخن بگویند بر خود میبالند:
سهیل از فیض بیدل یک بغل مضمون نو دارم |
|
وجــود مبهم مکتـوب سرنگشـــاده را مانم |
توجّه شعر معاصر به سبک هندی و تلاش و تمایل برای شکل گرفتن در قالب نوع خاصّی از بیان شاعرانه موسوم به طرز خیال، در نخستین دهه پس از انقلاب چنان رونقی مییابد که برخی، سالهای میانی دهه شصت را سالهای تسلّط سبک هندی بر ذهن و زبان شعر معاصر میدانند. تا حدّی که برآناند در این سالها، بیدلزدگی و تلاش در آفریدن فضایی شعری از آن دست که در غزل بیدل یافت میشود، شاعران را تا حدّی از زبان زمان و ضرورت زبانی متناسب با شرایط اجتماعی و فرهنگی نیز غافل میکند (سنگری،1380: 2/64).
پژوهشهایی که در همان سالها درباره اضلاع گوناگون سبک هندی صورت گرفته نیز نشانههایی از رویکرد ستایشآمیز شعر معاصر، خاصّه شعر پس از انقلاب، به سبک هندی است. در این میان، محض نمونه، بهویژه از تألیفات محمّدرضا شفیعی کدکنی و سیّدحسن حسینی سخن به میان توان آورد. گذشته از آنچه از شفیعی کدکنی درباره سبک هندی در نوشتههایش پراکنده است، «شاعر آینهها» پژوهشی یکسره در این باره است که به بهانه بررسی شعر بیدل دهلوی، مختصّات سبکشناختی عصر بیدل نیز در آن بیان شده است. «شاعر آینهها» برآمده از سالهای دهه شصت است و نتیجه همنشینی شفیعی کدکنی در سالهای جوانی با محمّد قهرمان و دیگر کسانی از تیره و تبار ذوق ادبی آن سالهای وی در دلدادگی به سبک هندی، که هر هفته در منزل محمّد قهرمان گرد هم میآمدند. سالهایی که شفیعی کدکنی آنچنان مسحور جاذبههای خیرهکننده شعر صائب بود که وقتی علی دشتی، «سیری در دیوان شمس» را منتشر کرد، شفیعی کدکنی مقالهای نوشت و در آن مدّعی شد که «تمام دیوان شمس به یک بیت صائب نمیارزد» (بشردوست، 1379: 58). هرچند این روحیه و سلیقه بهتدریج تغییر یافت و یکی از ستایشگران سبک هندی، اگر نگوییم به صف ستیزندگان آن، به گروه خردهگیران رسم و راه شاعری سبک هندی پیوست.
سیّد حسن حسینی نیز در همان دهه، کتاب بیدل، سپهری و سبک هندی را مینویسد و در آن با توجّه به ذات تمایل اندیشگی و اعتقادی خود به فضای پس از انقلاب، علاوه بر اظهار ایراداتی بر شاعر آینهها، ریشههای سوررئالیسم سهراب سپهری و دنبالهروان وی در سالهای پس از انقلاب را، نه در سرودهها و تئوریهای ادبی وارداتی، که در شعر سبک هندی سراغ میدهد.