- ب ب +

حقّ از صورتِ حرف منزّه است

 حقّ از صورتِ حرف منزّه است. سخن او بیرون حرف و صوت است. اما سخن خود را از هر حرفی و صوتی و از هر زبانی که خواهد روان کند. در راه‌ها کاروانسراها ساخته‌اند، بر سر حوض مَردِ سنگین[=از جنس سنگ، مجسمه] یا مرغ سنگین، از دهان ایشان آب می‌آید و در حوض می‌ریزد، همه عاقلان دانند که آن آب از دهان مرغِ سنگین نمی‌آید از جای دگر می‌آید.
 
آدمی را خواهی که بشناسی او را در سخن آر، از سخنِ او او را بدانی. و اگر طرّار[=دزد] باشد و کسی به وی گفته باشد که از سخن مرد را بشناسند و او سخن را نگاه دارد قاصد[=به عمد]، تا او را درنیابند- همچنان که آن...بچه در صحرا به مادر گفت که «مرا در شبِ تاریک سیاهیِ هَوْلی مانندِ دیو روی می‌نماید و عظیم می‌ترسم.» مادر گفت که «مترس، چون آن صورت را ببینی دلیر بر وی حمله کن، پیدا شود که خیال است.» گفت: «ای مادر و اگر آن سیاه را مادرش چنین وصیت کرده باشد من چه کنم؟»- اکنون اگر او را وصیّت کرده باشد که سخن مگو تا پیدا نگردی منَش چون شناسم؟ گفت در حضرت او خاموش کن و خود را به وی دِه و صبر کن، باشد که کلمه‌ای از دهان او بجَهَد.
 
(جلال‌الدین محمد مولوی. اسطرلابِ حق: گزیده‌ی فیهِ ما فیهْ. انتخاب و توضیحِ محمدعلی موحد. تهران: سخن. ۱۳۷۵. چاپِ ۱. صفحه‌ی ۵۲.)