حصار عافیت من ز نقش پای من است

خدای رحمت کُناد آنکه را ارزش خویش بداند و از مرز خویش فرانرود.
نظامی
خسرو و شیرین
مجو بالاتر از دوران خود جای مکش بیش از گلیم خویشتن پای
لیلی و مجنون
برگردد بخت از آن سبک رای کافزون ز گلیم خود کشد پای
دیوان شمس
مکش پای از گلیم خویش افزون که تا داناتر آیی از کسایی
حافظ
حافظ نه حد ماست چنین لافها زدن پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم
آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا بیش از گلیم خویش مگر پا کشیدهای
صائب
تیغ ستم ببین چه به زلف ایاز کرد پا از گلیم خویش نباید دراز کرد
پا از گلیم مرتبۀ خود مکن دراز چون نقطه پاشکستۀ پرگار خویش باش
منه زنهار بیرون پای از حد گلیم خود کز افتادن خطر کمتر بود دامن سواران را
چو نقش پا ننهم از گلیم خود بیرون حصار عافیت من ز نقش پای من است
پروین اعتصامی
شبروان فلک از پای در آرندت از گلیم خود اگر پای نهی بیرون
حساب خود، نه کم گیر و نه افزون منه پای از گلیم خویش بیرون
ادیب نیشابوری
هرکه ننشیند به جایِ خویشتن افتد و بیند سزایِ خویشتن
حکیمان همواره گفتهاند و پایها همچنان از گلیمها درازتر میرود.