- ب ب +

یادداشتی به قلم دکتر محمدرضا سنگری، استاد دانشگاه و پژوهشگر ادبی

۲۵ اردیبهشت روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی و روز پاسداشت زبان و ادبیات فارسی نامگذاری شده است. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای «حکیم» بودن را به عنوان یکی از ویژگی‌های برجسته فردوسی دانسته‌اند و سروده‌های او را قلّه شعر فارسی خوانده‌اند: «‌[‌فردوسی‌] ‌قلّه‌ی شعر است. فردوسی، «حکیم فردوسی» است؛ شما توجّه کنید، در بین شعرای ما «حکیم فردوسی» [مطرح] است؛ ‌حکمت فردوسی حکمت الهی است. در عمق داستانهای فردوسی، حکمت گنجانده شده؛ تقریباً در همه‌ی داستانها یا بسیاری از ‌داستانهای فردوسی، حکمت هست؛ لذا به فردوسی میگویند «حکیم فردوسی»؛ ما به کمتر شاعری در طول تاریخ حکیم میگوییم ‌امّا اسم او حکیم فردوسی است‌.» ۱۳۸۱/۱۱/۰۸

تأکیدات رهبر معظم انقلاب بر پاسداشت زبان و ادبیات فارسی به‌مثابه‌ رکن هویت ملی و فرهنگی ایرانیان، ضرورت بازخوانی میراث فاخر و مانای حکیم توس، ابوالقاسم فردوسی، را در روز ۲۵ اردیبهشت ـ که روز پاسداشت زبان فارسی و نیز بزرگداشت فردوسی است ـ انکارناپذیر می‌سازد. شاهنامه نه‌تنها بن‌مایه‌ای استوار از حکمت و خرد ایرانی را در خود نهفته دارد، بلکه حافظ زبان، اندیشه، فرهنگ و روحیه‌ی سلحشوریِ ملتی است که قرن‌ها در برابر قدرت‌های استعماری ایستاده است. متن پیش‌ِ رو، گفتاری است از دکتر محمدرضا سنگری، استاد دانشگاه و پژوهشگر ادبی، با نگاهی دوباره به جایگاه زبان، فرهنگ و حکمت ایرانی در آیینه‌ی شاهنامه؛ آن‌چنان‌که فردوسی آن را با خونِ دل سرود و به نسل‌های آینده سپرد.
 
ما حماسه‌های فراوانی در قلمرو ادب فارسی داریم. بعضی از این حماسه‌ها، حماسه‌های پهلوانی و ملی هستند، برخی حماسه‌های دینی هستند مثل خاوران‌نامه و حمله‌ی حیدری و بعضی حماسه‌های قومی هستند که دریغا در جمع‌آوری این نوع حماسه‌ها تلاش چندانی نشده است. بعضی هم حماسه‌های عرفانی هستند مثل مقامات‌الطیور یا منطق‌الطیرِ عطار نیشابوری. اما اینجا سخن ما در باب حماسه‌ی پهلوانی و شاهنامه‌ی فردوسی است؛ شاخص‌ترین حماسه‌ی ادبی ایران که آن را هنرمندانه‌ترین حماسه‌ی مکتوب هم باید بدانیم.

شاهنامه نه مثل ایلیاد و ادیسه است که سرگذشت یک پهلوان باشد و پهلوان محور و مرکز و کانون متن باشد و نه مثل رامایانا است که همه‌ی دعوا سرِ یک زن باشد و صرفاً موضوع و محور، مسئله‌ای عاشقانه باشد. شاهنامه نه داستان سلسله‌ی شاهان است و نه حتی ماجرای یک پهلوان، طوری که محور آن با مرگ قهرمان و پهلوان هم تمام نمی‌شود. در واقع یگانه پهلوان شاهنامه‌ی فردوسی ایران است: زبان و فرهنگ ایرانی است. او به قول خودش حکیم است، بهدان است. بهدان در شاهنامه به معنای همان حکیم است که به کار گرفته می‌شود.

اما تمام شاهنامه در پی آن است که با یک زبان نمادین، ارزش‌ها را مطرح بکند، به روح انسان تعالی ببخشد، افق‌هایی را که انسان باید به سمت آن افق‌ها حرکت کند، پرواز دهد و آن‌ها را دریابد. بنابراین ما شاهنامه را کتاب حکمت می‌دانیم؛ کتابی حکیمانه و خردورزانه که محور آن خرد است و انسان را دعوت می‌کند که بکوشد تا فراتر از آن‌چه که هست، در زندگی خودش و در تاریخ حضور داشته باشد.
وقتی فردوسی می‌گوید:
فریدونِ فرّخ فرشته نبود
زِ مُشک و زِ عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
در حقیقت شاهنامه ما را دعوت کرده است که اهل داد و دهش باشیم، اهل دادگری، عدالت، سخاوت و بخشندگی. دستی برای دستگیری دیگران داشته باشیم، گره از کار دیگران بگشاییم، چهره‌ها را به لبخند مهمان کنیم و قلب‌ها را به مهرورزی. این پیام اصلی شاهنامه‌ی فردوسی است.

شاهنامه را من چند حماسه می‌دانم، یعنی تنها یک حماسه نیست، چند حماسه است. دست‌کم من سه حماسه برای شاهنامه‌ی فردوسی قائلم. حماسه‌ی اول، حماسه‌ی زبانی است؛ یعنی در روزگاری که فردوسی احساس کرد که زبان فارسی در آستانه‌ی استحاله است، در حال از دست رفتن است، قدم در راه سرودن این حماسه کرد. طبیعتاً می‌دانیم که وقتی یک زبان بمیرد، فرهنگ هم با آن می‌میرد، چون زبان حامل فرهنگ است. در درون خودش، ارزش‌ها و میراث فرهنگی را با خودش همراه دارد. فردوسی وقتی یک چنین احساسی کرد، برای این مسئله، سی سال زمان ـ یعنی بهترین سال‌های عمرش ـ را گذاشت. با این‌که همه‌ی امکانات را داشت، اما به همه‌ی امکانات پشت پا زد. فقر را زیست، سختی‌ها و دشواری‌ها را تحمّل کرد و درست مثل قهرمانان شاهنامه که با تحمّل رنج‌ها، محرومیت‌ها، ناباوری‌ها، تمسخرها، تحویل نگرفتن‌ها کار خودشان را پیش بردند، جناب فردوسی نیز با یک چنین همتِ سترگ و بزرگی به میدان آمد و سی سال رنج برد تا زبان فارسی را زنده نگه دارد. البته همین باعث شد که خودش هم زنده بماند.

اگر فردوسی شاهنامه را ساخته است، شاهنامه هم فردوسی را ساخته است. اکنون بیش از یک هزاره است که ما از فردوسی سخن می‌گوییم و از شاهنامه شاهنامه همان فردوسی است و فردوسی همان شاهنامه است. خودش به این مسئله اشاره دارد، گرچه حالا بعضی این را الحاقی می‌دانند، اما سخن دقیق و درستی است که:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
نمیرم از این پس که من زنده‌ام
که تخم سخن را پراکنده‌ام
این است که فردوسی خود به مانا بودن خود اشاره کرده است و این است که فردوسی گویی هم‌عصرِ ما زندگی می‌کند. ما فردوسی را متعلّق به هزاره‌ی پیشین نمی‌دانیم؛ فردوسی معاصر ماست، در عصر ما و در روزگار ما و با ما زندگی می‌کند. ما در این زمانه که به زبان فردوسی حرف می‌زنیم، فرهنگ فردوسی و ارزش‌های او و زبان او به امروز ما رسیده است. او میراث‌بان، میراث‌دار و میراث‌سپارِ زبان فارسی به نسل‌های پسین است.

اما حماسه‌ی دومی که در شاهنامه‌ی فردوسی باید به آن اشاره کنیم، حماسه‌ی پاسداشت فرهنگ ایرانی است. ایران سرزمین حکیمان بوده است و به قول خود فردوسی سرزمینِ بهدانان. بهدان ـ پیش‌تر اشاره کردم ـ معادلی است که فردوسی برای واژه‌ی حکیم به کار می‌برد. او در شاهنامه، حکمت ایرانی را به نسل‌های بعدی منتقل کرده است. ما شاهنامه را آیینه‌ای می‌دانیم و می‌بینیم که چگونه فرهنگ گذشته را به ما نشان می‌دهد. اگر در مرکز شاهنامه، دانایی پشتوانه‌ی توانایی است که:
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
یعنی اگر قرار باشد یک فرد یا یک جامعه برنا بماند، یعنی جوان بماند، با طراوت و شاداب بماند، از دانایی گریز و گزیری نیست. باید علم بیندوزد و به قول حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام): العلم سلطان. علم، سلطان است. علم، قدرت می‌آورد. و اگر ما قرار باشد قدرت یا توانایی به دست بیاوریم، از دانایی ناگزیریم.

این است که سعدی هم تحت تأثیر فردوسی است. وقتی شما می‌خوانید:
چه خوش گفت فردوسی پاک‌زاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
میازار موری که دانه‌کش است
که جان دارد و جانِ شیرین خوش است
این سخن، سخنی است از فردوسی، و معلوم می‌شود که نسل‌های بعدی و شاعران بعدی سر سفره‌ی فردوسی نشسته‌اند، از خوان فردوسی دارند تغذیه می‌کنند. وقتی حافظ می‌گوید:
شاه ترکان سخن مدّعیان می‌شنود
شرمی از مظلمه‌ی خونِ سیاوشش باد
معلوم است که حافظ هم سر سفره‌ی فردوسی نشسته است. و اگر مولانا می‌گوید:
زین همرهانِ ثلثِ عناصر دلم گرفت
شیرِ خدا و رستمِ دستانم آرزوست
او هم دارد از فردوسی بهره‌گیری و استفاده می‌کند. بنابراین شاهنامه‌ی فردوسی، حماسه‌ی پاسداشت فرهنگ ایرانی است.

اما حماسه‌ی سومی که شاهنامه را می‌توانیم دارنده‌ی چنین حماسه‌ای بدانیم، حماسه‌ی دینی و... است. فردوسی برای ما روشن کرده است که باید با کدام دین زندگی کرد، با کدام آیین زندگی کرد، با کدام چهره‌ها باید زیست بکنیم:
اگر نیک‌خواهی به هر دو سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای
بر این بودم و هم بر این بگذرم
یقین دان که خاکِ پیِ حیدرم
او دارد ما را دعوت می‌کند که نبی و وصی الگوهای ما و اسوه‌های ما را مشخص و روشن می‌کند. و در تمام شاهنامه، به گمان من شما می‌توانید خون قرآن را جاری در تار و پود شاهنامه بیابید. یعنی فردوسی درست همان‌گونه که حافظ می‌گوید:
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
و هر چه دارم از قرآن دارم
باید بگوییم که فردوسی هم با قرآن زیسته است و قرآن را برای ما مطرح کرده است. این‌ها گوشه‌ای از ارزش‌های شاهنامه‌ی فردوسی است.

به گمان من، تاریخ ما با شاهنامه حس سلحشوری، مبارزه و ایستادگی در مقابل هجوم دشمنان داشته است. نسل‌های گذشته‌ی ما شاهنامه می‌خواندند، با شاهنامه زندگی می‌کردند. شب‌هایشان به زینت شاهنامه آراسته بود، اصلاً ذهن‌ها و حافظه‌ها لبریز از شاهنامه بود. و معلوم است وقتی ذهنی از شاهنامه لبریز باشد، سخن هم که می‌گوید، از واژگان شاهنامه استفاده می‌کند. بنابراین زبان مردم ما را هم شاهنامه حفظ کرده است. مردم ما با شاهنامه به امروز رسیده‌اند. شاهنامه درس‌های بزرگی برای ما دارد که این‌ها را در طی داستان‌هایی که دارد، طرح می‌کند و به ما می‌گوید.

من می‌توانم شاهنامه را یک اندرزنامه‌ی بزرگ هم بدانم. یعنی واقعاً کلاسی است برای حکمت، کلاسی است برای خردورزی، کلاسِ زندگی است. به‌ویژه در بخش نهایی شاهنامه ما می‌توانیم نمونه‌های فراوانی از این زمینه را بیابیم که گاهی وقت‌ها در اندرزهای بزرگمهر و زبان شخصیت‌های بزرگی که شاهنامه از زبان آن‌ها سخن می‌گوید، این خصوصیت و این ویژگی را بیابیم.

امیدوارم که شاهنامه‌خوانی، نقالی شاهنامه و ادبیات شاهنامه و زبان شاهنامه چراغ راهنمای نسل امروز و نسل‌های آینده‌ی ما باشد.

حماسه‌آفرینِ بزرگ، حافظِ زبان، ادبیات و فرهنگ ماست. به روان او درود می‌فرستیم و پاسداشتِ او را پاسداشتِ فرهنگ و ادبیات و ارزش‌های ایران‌زمین می‌دانیم.