- ب ب +

حشمت الحکماء؛ استاد محمد حسین حشمت‌ پور

در منطق آمده که «در تعریف، باید معرِّف أَجْلَی و أَظْهر از معرَّف باشد» و اگر بنا باشد به این قاعده گردن نهیم، سکوتِ من اولی از سخن‌گفتن‌ام است! در این تنگناها باید دست به دامان ذوق ادبا شد که گفته‌اند: «آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید».
 در این تنگناها باید دست به دامان ذوق ادبا شد که گفته‌اند: «آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید».
آنان که از نزدیک با استاد محمد حسین حشمت‌پور سلوک داشته‌اند، نیک می‌دانند که ظاهر و صورت او، به هر طائفه‌ای می‌تواند شبیه باشد الا علما! مردی با اندامی‌نحیف و ریش‌وسیبیلی‌تُنُک که حجم سیبیل‌هایش کمی بیش از ریش‌‌اش است! با کت‌وشلواری مندرس، بدون کمربند و با کفش‌هایی پینه‌بسته و قامتی‌خمیده و نسبتاًکوتاه. 
محمدرضا مظفر در بخش خطابهٔ کتابش، «المنطق»، جایی به مناسبت علائم ظاهری‌ای را برای عالمان برمی‌شمرد که هیچ‌یک را در حشمت‌پور نمی‌بینیم! نه عمامهٔ ۱۳ متری به سر دارد، نه عبائی و قبائی و لباده‌ای و نه حتی نعلینِ زردرنگِ علمایی! سخن‌گفتنش تأنّی و لنگر‌اندازیِ کلامی عالمان را ندارد و گویی با اصول و روش‌های خطابه بیگانه است! نه صدایش را بالا می‌برد و نه فرومی‌کاهد؛ یکدست و یکنواخت! ایستاده درس می‌گوید از ۸ صبح تا ۱۲ ظهر! می‌گوید: «دلیلش آن است که شبها حدود سه ساعت می‌خوابم و اگر نشسته درس بگویم، خوابم می‌برد!» از هیبت عالمان، در وجناتش نشانی نیست! ساده است و بی‌آلایش! حین درس، نگاهش را به یک شاگرد نمی‌دوزد. تقریباً یکسان به همه می‌نگرد، حتی آن‌کس که جلسهٔ اول است که سر درس آمده و پیداست که بنا نیست بازهم بیاید و رهگذر است. همان انرژی‌ای که برای اسفار و منظومه -که بخاطر شرایط کرونایی حدود بیست‌سی نفر حضور دارند- می‌گذارد برای مقولات شفا هم -که چهارپنج نفر می‌آیند- می‌گذارد. شاید بگوئید بخاطر آن است که می‌داند بسیاری، فایل این درس‌ها را گوش می‌دهند. اما نه! هرگز چنین نیست! گاه دیده‌ام که وسط درس‌ها یا پس از اتمام کلاس، غریبه‌ای آمده و سؤالات بسیار سطحی و عوامانه‌ای از او پرسیده و استاد به نحوی پاسخ می‌داده که پاسخ برخی مستشکلین(۱) درس «اسفار» و «شفا» را می‌دهد؛ با همان جدیت و همان صبر و شکیبایی. چند روز پیش، سیدِ معمّمی آمده بود و پس از اتمام درسِ «مقولات شفا» قریب به نیم‌ساعت راجع به عبارتِ(روایت!) معروف «لافرق بینک و بینهم الا انهم عبادک» سؤال می‌پرسید. این مرد (استاد) حتی یکبار به او تذکر نداد که من الان خسته‌ام و از صبح تا به حال درس گفته‌ام، یا حتی نگفت که الان کلاس دارم و صبر کن و پس از کلاس، پاسخ سؤالاتت را بگیر. سرش را پایین انداخته بود، سؤال را خوب گوش می‌داد و تفصیلاً پاسخ می‌داد؛ ابتدا پاسخ‌های عقلی و بعد که دید افاقه نمی‌کند، پاسخ‌های نقلی. اما سیدِ بزرگوار گویی که دغدغه اش وجدانِ حقیقت نبود، آمده بود که مؤیدی برای استدلال‌های خودش دست‌وپا کند. پس از آن‌که آن سید رفت، استاد به من فرمود: «دیدی چه حرف‌های عجیبی می‌زد؟! این‌ها غلات زمان ما هستند!».
امروز پس از اتمام درس، از کلاس تا دربِ منزل ایشان را همراهی کردم و مطابق معمول، سؤالاتم را طول مسیر می‌پرسیدم. وسط راه، یک آقای خوش‌سیما با لهجهٔ شیرین اصفهانی، که از ابتدای مسیر سایه‌اش پشت‌سر ما سنگینی می‌کرد، جلوی راه استاد را گرفت و شروع کرد به طرح سؤالاتی درباره «سهوالنبی» و دفاع تمام‌قد از شیخ صدوق و حمله‌ورشدن به شیخ مفید و علامه‌طباطبایی (که البته رجل‌اصفهانی(۲) غیرمؤدبانه آنها را طباطبایی و مفید می‌خواند!). حدود ۲۰دقیقه زیر آفتاب، این مرد را نگه‌داشته بود و از طرفی یک‌ربع دیگر کلاس دانشگاه را باید به صورت مجازی برگزار می‌کرد. من سه‌بار به آن رجل‌اصفهانی تذکر دادم که استاد خسته‌اند و یک‌ربع دیگر هم کلاس دارند و شما می‌توانید سؤالاتتان را روزهای دیگر، پس از اتمام درس در یک محیط مناسب طرح کنید نه وسط غلغله و شلوغی بازار! گوشش بدهکار نبود که نبود! 
آنچه برای من بسیار آموزنده بود این بود که استاد به‌گونه‌ای با آن مرد سخن می‌گفت که اگر کسی نمی‌دانست، گمان می‌کرد ایشان از علم‌الحدیث بهره‌ای ندارد تا جایی که یک آقای دیگری که اواسط بحث به جمع ما پیوست، در حضور استاد، آن رجل‌اصفهانی را «استاد!» خطاب می‌کرد! 
استاد در آخر بحث با آن «رجل‌اصفهانی» پدرانه و خالصانه فرمودند: «خوش بحالت که غرق در روایات اهل‌بیتی! کاش می‌شد که من هم تمام وقتم را به خواندن روایات سپری می‌کردم. اما بدان که امام‌زمان (ع) همان‌قدر به اهل حدیث نظر می‌کند که به اهل‌فلسفه و علوم عقلی!».
همگان استاد حشمت‌پور را فقط به فلسفه و علوم عقلی می‌شناسند، در حالی که ایشان سالهاست که پنجشنبه‌ها توحید صدوق -که از مشکل‌ترین کتب حدیثی ماست- را تدریس می‌کنند یا در فقه‌واصول کتاب‌های به غایت سنگینی چون «نهایه‌الدرایهٔ» محقق اصفهانی و «زبدة‌البیانِ» محقق اردبیلی.
به این‌ها تسلط مثال‌زدنیِ ایشان بر ریاضیات، هیئت و طبِ قدیم را نیز باید علاوه کرد. بی‌اغراق اگر در این روزگار، استعمالِ ترکیبِ «جامع معقول‌ومنقول» در حق کسی روا باشد، بی‌شک یکی از آنها -و بلکه سرآمدشان- استاد محمدحسین حشمت‌پور -ادام‌الله ظله!- است. 
این سخن مولا علی علیه‌السلام، مرا به یاد استاد می‌اندازد: «...  وَ کَانَ [یُعَظِّمُهُ] یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ، وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ، فَلَا یَشْتَهِی مَا لَا یَجِدُ وَ لَا یُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ، وَ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً، فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِینَ وَ نَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ» (حکمت۲۸۹ نهج‌البلاغه).
خدایش حفظ کناد و از گزند حوادث روزگار ایمن بداراد!
 
پی‌نوشت: 
۱. در سنت کلاسیک ما، مستشکل به کسی اطلاق می‌شود که بر سخنان استاد یا نویسندهٔ اصلیِ کتاب اشکالات و انتقاداتی وارد می‌کند.
۲. تلمیحی است به حکایت معروف «رجل‌همدانی» که در آثار ابن‌سینا و به تبع او دیگر فیلسوفان مسلمان، ذیل بحث «کلی طبیعی» از آن یاد می‌شود.