- ب ب +

رنج انسان در تاریکی‌های شناخت

 گفت‌وگوی الهیات و فلسفه، گفت‌وگوی تفکر استدلالی و عقلانی با عقلانیت معطوف به الوهیت یا خداشناسی است که می‌تواند جریان عظیمی از تفکر بشر را مد نظر قرار داده و مواجهه بخشی از تفکر بشر با دیگر وجوه آن باشد. در گفت‌وگوی الهیات و فلسفه، انسان با تفکر عقلانی و مستدل خویش سعی دارد پرسش‌های بنیادین خداشناسی و مسائل الهیاتی همچون شناخت ماهیت خدا به عنوان مبدا هستی، صفات او و میزان و کیفیت ارتباط او با جهان به عنوان مخلوقاتش و دیگر مسائل مربوط به خداشناسی که بیشتر در ادیان مختلف مطرح است، مورد بررسی عقلانی قرار گیرد. در این گفت‌وگوی عقلانی، می‌توان پرسید که آیا موضوعات این دو یکی است یا اینکه فلسفه موضوعات و مسائل الهیات را مطرح می‌کند یا بالعکس؟ همچنین می‌توان این پرسش را مطرح کرد که آیا این گفتمان همان گفت‌وگوی تاریخی عقل و وحی یا عقل و دین است؟ 
 
فلسفه چیست؟ الهیات کدام است؟
اگر فلسفه را نوعی جست‌وجوی عقلانی و مستدل و منطقی معطوف به شناخت حقیقت یا اصول بنیادین واقعیت بدانیم که می‌تواند به روش‌های گوناگون صورت گیرد، الهیات را نیز می‌توان نوعی سخن یا حتی دانش برهانی درباره خدا دانست که به موضوعات راجع به خداوند و مسائل مهم ادیان پرداخته و آنها را بررسی عقلانی و استدلالی می‌کند. از این رو، می‌توان الهیات را علم مربوط به خدا و امور الهی دانست. در این میان، الهی‌دان سعی می‌کند برای تبیین موضوع خاص، به استدلال‌های فلسفی، کلامی، تاریخی و تجربی روی آورده و به دفاع از یک مساله دینی یا نقد و اصلاح آن بپردازد.  در تاریخ تفکر بشر، ملاحظه می‌شود که الهیات به معنای تفکر انتقادی و استدلالی درباره مسائل الهی و خداشناسی، از سوی فیلسوفان مورد توجه قرار گرفته است، به‌طوری‌که اولین‌بار افلاطون در رساله جمهوری واژه الهیات را به کار برد و ارسطو نیز آن را جزو بخش‌های سه گانه فلسفه یعنی ریاضیات، طبیعیات یا فیزیک و الهیات قرار داد که در اینجا همان معنای مابعدالطبیعه را می‌داد، زیرا به امور الهی و فرامادی می‌پرداخت.  در مباحث الهیات مربوط به خدا، به توصیف و شناخت بر مبنای باورهای دینی پرداخته می‌شود. با این حال، الهیات مسیحی، به مواردی بیشتر از مباحث خداشناسی، همچون مساله نجات، آخرت‌شناسی، مسیح، تثلیث و کتاب مقدس پرداخته و آنها را تبیین می‌کند. چنین مباحثی درباره خدا و امور دینی، یا بر اساس عقل انجام می‌شود یا وحی و سنت. 
 
آغاز شکل‌گیری الهیات در مسیحیت
آغاز شکل‌گیری الهیات در مسیحیت، مربوط به قرن دوم مسیحی است که در آن دوره، پدران اولیه مسیحی همچون ژوستین، اریگن و ترتولیان الهیات مسیحی را برای پاسخگویی و ارایه دفاعیات خود در برابر منکران مسیحیت و نیز فیلسوفان پایه‌گذاری کردند. مثلا آنها تبیین‌های مختلفی را برای مسائلی چون نجات و تثلیث مسیحی ارایه می‌دادند و در این میان، ترتولیان معتقد بود که تثلیث در راستای طرح نجات خداوند بوده و نامعقول نیست که بگوییم [براساس باور مسیحیت] خدا یک ذات تنها نیست و شریک دارد. 
از جمله پرسش‌هایی که در خداشناسی الهیاتی مورد بحث قرار می‌گیرد، شناخت ذات و صفات ایجابی و سلبی خدا و نیز این مساله است که آیا خدا قابل شناخت است یا خیر؟  در الهیات مسیحی بنابر انجیل یوحنا، (17: 3) گفته می‌شود که خدا را می‌توان شناخت (و حیات جاودانی این است که تو را خدای واحد حقیقی و عیسی مسیح را که فرستادی بشناسد)، با این حال یکی از جنجالی‌ترین مباحث الهیات مسیحی، مسیح‌شناسی و تعیین شخصیت مسیح است که از همان قرن اول مسیحی رواج داشت و منجر به جدال بین پیروان مختلف مسیحی شد. در واقع، شناخت شخصیت مسیح می‌توانست بنیادی‌ترین و موثرترین عقیده و باور ممکن برای نوعی انسان‌شناسی و شناخت جایگاه انسان در جهانی باشد که مخلوق خداوند محسوب شود. 
 
مابعدالطبیعه و نظام الهیاتی سنتی
نظام الهیاتی سنتی، به نحوی حول محور مابعدالطبیعه و مباحث وجودی قرار داشت که مسائل آن را می‌توان برگرفته از مابعدالطبیعه افلاطون و ارسطو دانست. از این رو، مفاهیم موجود در این الهیات نیز شامل مفاهیمی چون وجود، ماهیت، عدم، جواهر و اعراض، علت و معلول و دیگر مفاهیم رایج در مباحث فلسفی مربوط به وجودشناسی و هستی‌شناسی بودند. موضوع چنین مباحثی، همان وجود - بما هو وجود - و عوارض ذاتی آن است که طبق دیدگاه کلی آن، حقیقت امری ثابت و بدون تغییر و قابل کشف و وجود نیز واحد و دارای سلسله‌مراتب بود. طبق همین رویکرد نیز می‌بینیم که مسائل موجود در الهیات سنتی نیز طبق فلسفه مابعدالطبیعی سنتی و مقولات ارسطویی حل می‌شوند؛ برای مثال در تبیین مساله فیض گفته می‌شد که فیض نوعی تجلی فراطبیعی است که از عالم بالا بر موجودات این جهان فیضان می‌یابد. بر این اساس، ارتباطی وجودی بین جهان طبیعی و مابعدالطبیعی برقرار می‌شد که طبق آن، روند معرفت‌شناختی مبدا هستی و تبیین علی رویدادهای این جهان، بستگی به نظم موجود در این ارتباط هستی‌شناختی بود. جایگاه انسان در این چرخه حیاتی را نیز درجه وجودی او تعیین می‌کرد. 
 
روش مدرسی یا اسکولاستیسم
در این بین، روش غالب در الهیات سنتی، روش مدرسی یا اسکولاستیسم بود که حول محور منطق و مقولات ارسطویی قرار داشت و با بهره‌گیری از آن درصدد تبیین عقاید و مبانی کلی و اصیل مسیحیت و به ویژه کلیسای مسیحی بود. از جمله متفکران برجسته این روش توماس آکویناس است که در کتاب مجموعه الهیات سعی کرده از طریق اصول کلی فلسفه ارسطویی، به سوالات کلامی و دینی مسیحیت پاسخ دهد. به‌طور کلی، از آنجا که الهیات همواره برای تبیین و استدلال درباره مبانی و مدعیات و نظراتش به فلسفه روی آورده است، مسیحیت نیز برای دفاع از مبانی و عقایدش در برابر عقاید دینی دیگر و نیز آرای فلسفی، الهیات خود را با نظر به این رویکردهای فلسفی گسترش داد و در اصل الهیات مسیحی در مواجهه عقلانی با مسائل خود و پردازش آنها بود که شکل گرفت. پس از افول فلسفه مدرسی در دوران بعد از قرون وسطی و در آغاز عصر روشنگری در قرن 16م، با تاثیرپذیری از فضای عقل‌اندیشی و توجه به قدرت استدلال و تفسیر هر فرد در خوانش کتاب مقدس، الهیات نیز جنبه جدیدی به خود گرفت و با نظر به آزاداندیشی عقلانی هر فرد در تبیین و خوانش آن، سیطره تفاسیر یگانه کلیسایی نیز کاهش یافته و فرقه‌های متنوعی از مسیحیت با نظرها و تفاسیر و مختلف از کتاب مقدس شکل گرفتند که هر یک تبیین متفاوتی برای اصول کلی ارایه می‌دادند که البته همگی در این اصول اتفاق نظر داشتند. 
 
موانع گفت‌وگوی فلسفه و الهیات
با این حال، همواره دو رویکرد متفاوت نسبت به مرزهای گفت‌وگو بین الهیات با دیگر مباحث نظری به ویژه فلسفه وجود داشته است که همین امر نیز در تاریخ الهیات مسیحی منجر به ظهور الهیات محافظه‌کار و الهیات آزاداندیشی یا لیبرال شد؛ از جمله موانع گفت‌وگوی فلسفه و الهیات همواره این بوده است که مسیحیان و به‌طور کلی دینداران معتقد بودند که اصول کلی آنها منزه از بررسی‌های عقلانی جزیی بوده و انسان با قدرت عقلانی محدود خود نمی‌تواند به تبیین این اصول وحیانی و اصیل بپردازد. همین رویکرد در الهیات محافظه‌کار منجر شد که بحث مهم نقادی تاریخی کتاب مقدس مورد تخطئه قرار گرفته و تفکر انتقادی و استدلالی از خوانش کتاب مقدس فاصله معرفت‌شناختی عمیقی پیدا کند. 
 
رویکرد آزاداندیشانه به بررسی عقلانی باورها و مفاهیم دینی
اما در رویکرد آزاداندیشانه به بررسی عقلانی باورها و مفاهیم دینی و خداشناسی، انسان این جایگاه معرفت‌شناختی را برای خود قائل می‌شود که با قدرت تبیین عقلانی بتواند مباحث اصیل و بنیادین دین را مورد تامل دقیق یا حتی مورد انتقاد و پرسشگری قرار دهد. همین امر باعث شد که مفاهیم بسیاری در لایه‌های حساس دین مسیحیت مورد بازبینی فلسفی قرار گرفته و تفاسیر جدیدی از آنها ارایه شود؛ به‌طوری که مثلا شخصیت مسیح به عنوان فدیه و نجات‌دهنده بشری که تنها از طریق ایمان به او میسر بود، مورد بازبینی تاریخی و راستی‌آزمایی عقلانی قرار گرفت و در برخی دیدگاه‌ها به یک معلم و الگوی اخلاقی تنزل پیدا کرد، به‌طوری‌که دیگر از آن جایگاه تقدس‌گونه‌ای که در کلیسای کاتولیک از آن بهره‌مند بود به دور بود. 
بر این اساس، به نظر می‌رسد که گفت‌وگوی فلسفه و الهیات به مثابه بررسی عقلانی ـ انسانی مبانی اصیل دینی و خداشناسی، به تدریج تغییرات گسترده‌ای در رابطه با رویکرد انسان به مساله حیات، جایگاه خود در آن و به ویژه ارتباط او با امور مابعدالطبیعی و الوهی به وجود آورد. بر این اساس، می‌بینیم که اگر در دوره‌ای از الهیات مسیحی، دوگانه‌انگاری افلاطونی، مبنایی عقلانی برای تبیین دوگانگی روح و جسم در مسیحیت شده و آگوستین از این طریق توانست به تبیین عقلانی مساله رهایی و نجات روح پس از مرگ بپردازد یا از طریق مقولات ارسطویی مانند ماده و صورت و قوه و فعل، متفکران مدرسی همچون آکویناس به اثبات علل وجودی خداوند دین مسیح پرداخته و جایگاه او را به عنوان واجب‌الوجود منزه از هر گونه تغییر تبیین عقلانی می‌کند، اما در دوران پس از روشنگری و دوران مدرن، خود مباحث اصلی دین و به ویژه خداشناسی، تحت‌تاثیر افکار فلسفی جدید همچون تفکر انتقادی کانت، نتیجه عملی و غیرنظری مبانی اخلاقی و اصیل انسانی می‌گردند که به آنها جایگاه ثانویه‌ای در حیات و تفکر شناختی انسان می‌بخشد. 
گفتمان بین الهیات و فلسفه با تغییرات گسترده در مبانی فکری و نظری فیلسوفان جدید، با مسائل مختلفی مواجه شد، از جمله اینکه اساسا هدف از دینداری و در اصل خداشناسی چیست؟ آیا شناخت خدا از طریق الهیات ممکن است یا اینکه صرفا با نظریاتی در باب معنویت مواجه هستیم؟ در واقع، کاربرد اصیل الهیات و مباحث خداشناسی مورد پرسش قرار گرفت. نکته مهم این بود که مساله خدا و شناخت ذات و صفات او، از یک حقیقت و درجات شناخت این حقیقت، به یک موضوع نظری برای سوژه شناسا یا انسان تبدیل شد؛ به‌طوری‌که پس از زمان دکارت که انسان این جایگاه معرفت‌شناختی را پیدا کرده بود که از طریق تصورات بدیهی و واضح و متمایز خود به بازشناسی امر کامل یا واجب‌الوجود بالذات بپردازد، به تدریج خود این تصور بدیهی نیز مورد پرسش قرار گرفته و جایگاه امر متعالی که در چارچوب و حصار معرفت‌شناختی ذهن و عقل محصور شده بود، در همین حصار تنگ نیز به مرور تضعیف می‌شد. خدا به عنوان موضوع و ابژه تفکر سوژه، حال باید مورد تاملات و تفاسیر گوناگون قرار گرفته و از جایگاهی به جایگاه دیگر تغییر مکان و رتبه می‌داد.
 
الهیات تثلیث و الهیات پویشی
بدیهی است در چنین فضای گفت‌وگویی که فلسفه اجازه سوژه محور شدن برای ورود به شناخت هر ابژه طبیعی و مابعدالطبیعی همچون خود را یافته بود، الهیات که همواره جست‌وجویی عقلانی برای تثبیت و نیز اثبات مبانی خداشناسی و مواضع دقیق خود در این زمینه داشته است، وضعیت منفعلانه داشته و درصدد توجیه یا اثبات نظریات خود در چارچوب همین تفکرات فلسفی بوده است. برای نمونه، اگر نظریه تثلیث مسیحی در شورای نیقیه در قرن اول مسیحی بر مبنای گفته‌های انجیل یوحنا پذیرفته و رسمی شد که تبیین فلسفی آن نیز با توجه به مفهوم جوهر آن بود که پدر و پسر از یک جوهر و هستی واحد هستند، در دوران جدید و بنابر فلسفه جدید پویشی در قرن بیستم، الهیات تثلیث پویش‌مند شکل گرفت که طبق آن، ارتباط پدر و پسر، دگرگون‌پذیر و پویشی بود و حتی خود خداوند نیز متاثر از مخلوقاتش در نوعی روند تکاملی و دگرگونی قرار داشت. در واقع، این الهیات سعی می‌کرد با حفظ اصل بنیادین تثلیث، تفسیری جدید و پویش‌محور برای آن ارایه داده و رابطه پدر و پسر را بر اساس این دیدگاه فلسفی تبیین کند.  همچنین می‌توان به تاثیر کاربرد قیاس استعلایی کانت در آثار الهیات تومسیتی استعلایی، تاثیر ایده‌آلیسم آلمانی هگل بر الهیات کارل بارت، توجه تاریخ‌محور مارکس به ماده و تولیدات مادی بشر و تاثیر آن در شکل‌گیری الهیات رهایی‌بخش، توجه به گزاره‌های اگزیستانسیالیستی گناه، ترس، اضطراب و در جهان بودگی و تفاسیر فلسفی آنها و تاثیر آن در الهیات پل تیلیش و رودولف بولتمان به ویژه اسطوره‌زدایی از کتاب مقدس و توجه به پیام عهد جدید و تفاسیر جدیدی از ایمان، مسیح و مواجهه فردی با او اشاره کرد.
 
معنای دین؛ جایگزین پیام آن 
می‌توان گفت آنچه در گفت‌وگوهای جدید الهیات و فلسفه مورد توجه قرار گرفته بود، نه جایگاه پیام دین، بلکه معنای آن بود. طبق فلسفه هرمنوتیکی، این موضوع مورد بحث قرار داشت که مسیحیت، کلیسا و در اصل هر دین و آیینی، انتقال‌دهنده معنایی برای انسان بوده است که باید این معنا را از طریق بازخوانی و تاویل عقلانی متون و نهادها و شخصیت‌های دینی، مورد بازخوانی و کشف و تفسیر قرار داد. بنابراین، الهیات می‌توانست در کشف و بازخوانی این معنای اصیل دینی به فلسفه کمک کند. فلسفه انسان را با این مساله مواجه ساخته بود که اگر تصور خدا، ایده یا انگاره‌ای است که می‌تواند حتی بی‌ارتباط با جهان خارج باشد، چه بسا این تصور، ناشی از فرافکنی ذهنی یا کلی‌سازی‌های مفهومی خود او باشد که حتی می‌تواند صرفا جایگاه زبانشناختی داشته باشد. از این رو، می‌بینیم که برای نمونه پس از مباحث پوزیتیویستی عدم امکان اثبات باورهای خداشناسی و عدم اثبات معنای ایجابی برای آنها، فیلسوفانی همچون ویتگنشتاین با نظر به جایگاه ایمان‌محور چنین باورهایی، آنها را از دستیابی عقلانی به دور دانسته و صرفا دارای کارکردهای زبانی دانستند.  حال شاید این پرسش ایجاد شود که آیا در دوران معاصر، مرزهای گفت‌وگوی بین الهیات و فلسفه از حد عقلانیت به مرز زبان و مفاهیم کلامی تقلیل یافته است؟ البته به نظر می‌رسد وضعیت تاریخی این گفت‌وگوها در رابطه با گفتمان الهیات و فلسفه اسلامی متفاوت بوده است زیرا برخی متفکران مسلمان معتقدند آنچه درباره ارتباط بین فلسفه اسلامی و الهیات می‌توان گفت، آن است که همواره فلسفه در راستای توجیه و اثبات مبانی کلامی و الهیاتی و نظریات اسلامی بوده که شکل گرفته و اساسا فلسفه، صورتی دینی داشته است. 
 
الهیات فلسفه اسلامی
برای نمونه، فیلسوفان مسلمان با پذیرش پیش فرض‌های دینی همچون معاد، مبدا خلقت، روح، بهشت و جهنم و ... به اثبات و تبیین عقلانی آن پرداختند. بر این اساس، به نظر می‌رسد فلسفه اسلامی در مواجهه با الهیات و مباحث خداشناسی، جایگاه ثانویه‌ای داشته است که به‌طور محافظه‌کارانه‌ای در راستای حفظ و تثبیت جایگاه اصیل مباحث دینی کوشیده و عقل و استدلالات منطقی را متاخر از دین و به نحوی تالی آن دانسته است. در واقع، حتی می‌توان گفت که با نظر به منابع دینی و حتی کلامی ـ فلسفی همچون تجرید الاعتقاد خواجه نصیرالدین طوسی، خود الهیات نیز همچون کلام پیرو و تالی شریعت بوده است که همین امر نیز دلیل تاریخی روشنی بر غالبیت فقه و شریعت دینی بر مباحث عقلانی کلام و فلسفه در تاریخ اسلام و نقش توجیه‌گری دینی فلسفه اسلامی دارد.  البته اگرچه لفظ فلسفه اسلامی خود به نحوی گویای چنین ادعایی است، با این حال می‌توان گفت که در گفتمان سراسر دینی الهیات و فلسفه اسلامی نیز همواره کوشیده شده است که مباحث دینی بیش از آنکه بر مبنای مشهورات و مقدمات جدلی باشد، مبتنی بر حکمت عقلی و بدیهیات عقلانی باشد. در واقع، این کشش فلسفی که همواره انسان را به سوی جست‌وجو و پرسش عقلانی در رابطه با امور الوهی فراخوانده است، منجر شد که در حکمت اسلامی، جنبه حقیقت داشتن اصول دینی مورد بحث عقلانی قرار گیرد.  شاید بتوان گفت تفاوت گفتمان الهیات و فلسفه در حوزه‌های مختلف مبتنی بر این مساله فلسفی و انتقادی بوده است که آیا حقیقت وجود دارد؟ آیا حقیقت قابل شناسایی است؟ آیا حقیقت امری مابعدالطبیعی و الوهی و در واقع همان خداوند است؟ معیار شناخت حقیقت چیست و چه کسی این معیار را تعیین می‌کند؟ اگرچه فلسفه پس از عصر روشنگری این اجازه انسانی و عقلانی را یافت که در رابطه با خود حقیقت به کاوش پرداخته و هر موضوعی را حتی خدا و صفات او را از دریچه استدلال‌ها و تاملات نظری خود بنگرد، اما الهیات همواره در این مسیر با نوعی تردید همراه بوده است. در واقع، الهیات اگرچه در پی یافتن بنیان عقلانی برای تبیین یا اثبات مبانی نظری و اصولی خود بوده است، اما در رابطه با خود حقیقت دینی و پذیرش بنیادین و پیشینی آن، تردید معرفت‌شناختی نداشته است. اگرچه سعی کرده است تا از روش‌های گوناگون فلسفی به این امر مبادرت ورزیده و حقیقت را در سطوح مختلف شناخت بشر حفظ کند. 
 
رنج انسان در تاریکی‌های شناخت
به نظر می‌رسد گفتمان فلسفه و الهیات و ارتباط و اثرگذاری این دو باهم، در تاریخ تفکر بشری به نحوی بوده که همواره فلسفه کوشیده است به واکاوی بی‌طرفانه عقلانی در موضوعات اندیشه بپردازد، به نحوی که انسان را با ابزار عقل بتواند در مسیر شناخت آنچه می‌توان به آن اندیشید، رهنمون بوده و او را با خود در مسیر آگاهی انسانی همراه سازد، در‌حالی‌که الهیات اگرچه همواره کوشیده که در این مسیر عقلانی همراه و همداستان با فلسفه باشد، ولی این پویش عقلانی، با تردید و انتقاد عقلانی و معرفت‌شناختی همراه نبوده است؛ از این رو، الهیات در جست‌وجوی مبنای عقلانی برای امری بوده که آن را از قبل پذیرفته است. در حالی که فلسفه کوشیده است بنیادی‌ترین پیش‌فرض‌ها و تفاسیر و تعابیر و تصورات ذهنی و انتزاعی را مورد پرسش قرار داده و در جست‌وجوی پاسخ دقیق‌تر باشد. در واقع، می‌توان گفت که در گفتمان بین فلسفه و الهیات، فلسفه جست‌وجوی عقلانی همراه با تردیدها و پرسشگری‌های بی‌پایان را در پیش گرفته است، در حالی که الهیات جست‌وجوی عقلانی همراه با اطمینان به داشته‌هایی که از پیش یافته بوده و صرفا عقلانیت، امکان گفت‌وگو درباره آنها و به ویژه انتقال آنها به قلمروی وسیع‌تر فکری را ممکن می‌سازد. از این رو، می‌توان گفت که حرکت در مسیر فلسفه، حرکت عقلانی، پرسشگرانه و سعی انسانی همراه با رنجی است که ممکن است در تاریکی‌های شناخت تداوم داشته باشد، در حالی که الهیات شاید گنجایش ورود به چنین تاریکی و مواجهه با تردیدها و پرسش‌های بنیادین را نداشته است و گفت‌وگو با فلسفه را در مرزهای نظری و زبانی مشخصی به پایان رساند.
 
   اگر فلسفه را نوعی جست‌وجوی عقلانی و مستدل و منطقی معطوف به شناخت حقیقت یا اصول بنیادین واقعیت بدانیم که می‌تواند به روش‌های گوناگون صورت گیرد، الهیات را نیز می‌توان نوعی سخن یا حتی دانش برهانی درباره خدا دانست که به موضوعات راجع به خداوند و مسائل مهم ادیان پرداخته و آنها را بررسی عقلانی و استدلالی می‌کند. از این رو، می‌توان الهیات را علم مربوط به خدا و امور الهی دانست. در این میان، الهی‌دان سعی می‌کند برای تبیین موضوع خاص، به استدلال‌های فلسفی، کلامی، تاریخی و تجربی روی آورده و به دفاع از یک مساله دینی یا نقد و اصلاح آن بپردازد.
  اولین‌بار افلاطون در رساله جمهوری واژه الهیات را به کار برد و ارسطو نیز آن را جزو بخش‌های سه‌گانه فلسفه یعنی ریاضیات، طبیعیات یا فیزیک و الهیات قرار داد که در اینجا همان معنای مابعدالطبیعه را می‌داد، زیرا به امور الهی و فرامادی می‌پرداخت.
  آغاز شکل‌گیری الهیات در مسیحیت، مربوط به قرن دوم مسیحی است که در آن دوره، پدران اولیه مسیحی همچون ژوستین، اریگن و ترتولیان الهیات مسیحی را برای پاسخگویی و ارایه دفاعیات خود در برابر منکران مسیحیت و نیز فیلسوفان پایه‌گذاری کردند. 
  روش غالب در الهیات سنتی، روش مدرسی یا اسکولاستیسم بود که حول محور منطق و مقولات ارسطویی قرار داشت و با بهره‌گیری از آن درصدد تبیین عقاید و مبانی کلی و اصیل مسیحیت و به ویژه کلیسای مسیحی بود. از جمله متفکران برجسته این روش توماس آکویناس است که در کتاب مجموعه الهیات سعی کرده از طریق اصول کلی فلسفه ارسطویی، به سوالات کلامی و دینی مسیحیت پاسخ دهد.
 
سارا قزلباش