سر بریده سخن نگوید

سر تراشی مویِ سر خواجه ای می تراشید.ناگاه دستش بلرزید و سر خواجه برید.خواجه فریاد برداشت که هی مردک،سر مرا بریدی،گفت: خواجه خاموش باش که سر بریده سخن نگوید.¹
بیت
سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی
که ما هم در دیارِ خود سری داریم و سامانی
_____
1_لطائف الطّوایف ،فخرالدّین علی صفی ،به کوشش احمد گلچین معانی ،صفحهٔ ۳۰۸