جایگاه سیاوش در اساطیر
سیاوش یکی از مهمترین و محوریترین شخصیتهای شاهنامه است که از پدری ایرانی و مادری تورانی به دنیا میآید. او فرزند یکی از شاخصترین پادشاهان کیانی (کاووس) است که با سبکسریهای خود، زمینة مرگ ناجوانمردانة فرزند را در سرزمین توران فراهم میسازد.
اسطوره بافتی منسجم از روایات سنتی و مقدسی است که در جوامع ابتدایی بشر باور و اعتقاد قلمداد میشده است. اسطورههای هر ملتی حاوی سنتهایی درباره خلق هستی، خدایان، انسان و خویشکاری ایشان است.
اگر اسطوره را یک واقعیت آرمانی و حقیقت دستنیافتنی بدانیم که پیوسته ذهن بشر در تکاپوی آن بودهاست، میتوان داستان سیاوش را نیز اسطوره نامید. این اسطوره با همه ابعاد در خور توجهش پیوسته مظهر و نماد حقایقی قرار گرفته که پیرامون شخصیت رمزآمیز او جریان داشتهاست.
با کمی کنکاش در اساطیر ملل مختلف میتوان به این نتیجه رسید که بسیاری از شخصیتهایی که در حماسههای ملی، موقعیت و ویژگیهای مخصوص به خود دارند، در زمانهایی دور دست اسطورههایی بودهاند که بعدها توسط مردم و نیازهای جوامع تاریخی رنگ حماسه و حتی واقعیت به خود گرفتهاند. تعداد زیادی از این قهرمانان حماسی، زمانی در عرصه وسیع آسمانها ایزدانی خاص بودهاند که هر کدام حوزه محدودی از این کیهان پرشگفت را در سیطره خود داشتهاند، اما در تحول و گذر زمان به هیأت موجودی زمینی درآمدهاند. با استناد به این تعاریف سیاوش را نیز میتوان جزء آن دسته خدایانی دانست که به زمین کشیده شدهاند تا خویشکاری خود را به پایان برسانند.
داستان سیاوش اسطوره بومی این سرزمین است که پس از ورود قوم مهاجر آریایی و در گذر زمان، ساختار کهن و قداست خود را از دست داده؛ ولی به دلیل ارتباطی که با زندگی عملی جامعه یافتهاست، هنوز در متن اجتماع ما زنده و جاریست.
بن مایه اصلی این داستان، همان مرگ و زندگی دوباره طبیعت به شکل خدا بر روی زمین و شهادت و باززایی اوست. بنابراین مهمترین تحلیل اساطیری که از سیاوش وجود دارد، نظر بهار است که او را «خدای شهید شونده نباتی» میداند؛ بدین ترتیب که اقوام کشاورز دوران باستان، با دیدن رویش و رشد گیاه در زمانی خاص و خشک شدن آن در مرحله بعد به این نتیجه رسیدند که تا گیاه به نیستی نرود در هنگام بهار مجدداً سبز نخواهد شد.
این باور که مبنای زندگی کشاورزی آنان و از اصول اولیه زیستیشان به شمار میآمد، در جهان بینی و ایدئولوژی فکریشان نسبت به جهان پیرامون تأثیر میگذاشت؛ بدین ترتیب که برای گیاهان و زندگی نباتی خدایانی قایل بودند که بتدریج آنها را به سوی تعمیم این امر به سمت مردگان خود سوق میداد.
وحدت بنیادی مرگ و زندگی در اندیشه انسان پیش از تاریخ، صورتی اسطورهای پیدا کرد که به نوعی کهن الگوی ایجاد «ایزد نباتی» در تمدنهای مختلف در طول تاریخ گردید. براساس این دیدگاه که زمانی باوری راسخ و استوار بودهاست، خدای بارورکننده میمیرد و در زیر زمین نیست میشود؛ اما پس از سیر تحولاتی که الزاماً اسطورهای است در هنگام بهار دوباره به طبیعت بازمیگردد.
این آیین به گونههای مختلف از دره سند تا یونان و مصر دیده میشود. داستان راماین در هند، سیاوش در ایران، تموز یا دموزی در بینالنهرین، بعل در سوریه و حتی داستان یوسف در تورات، همگی نشاندهندة مرگ و حیات دوباره است. (بهار، 1378: 398- 399)
اعمال هر کدام از این شخصیت ها به نوعی با مسأله زندگی و مرگ ایزد نباتی در ارتباط است؛ یعنی مرگ، شهادت، به آتش فرو رفتن، به جایی تبعید شدن و یا به زندان تاریک افتادن همه جانشین و نماد این مسأله است که دانه برای رویش مجدد باید مدتی در زیر زمین پنهان بماند و پس از این دوره که دانه با تأثیر گرفتن از عوامل شیمیایی به حد لازم از رشد و نمو رسید، میتوان گفت که از جهان مرگ و نیستی رها شده است.
در مورد شخصیتهای نامبرده نیز وضع به همین صورت است؛ یعنی بیرون آمدن از آتش، از تبعید و زندان رها شدن، به فرمانروایی و قدرت رسیدن همه نماد زندگی دوبارهای است که پس از یک دوره نیستی و نابودی به دست آمده است.
در میان انبوه این نمونهها توجه ما به سیاوش معطوف است، لذا چنانچه بنا به قول بهار داستان سیاوش را از اصلی ایرانی ندانیم و ریشة آن را در ماجرای دموزی در بینالنهرین بجوییم، بایستی تمامی اعضا و عناصر داستانی آن را که در طول زمان دچار تغییر شدهاست با این اسطوره بینالنهرینی مطابقت دهیم و برای این کار ابتدا لازم است کمی بر روی دموزی و داستانش درنگ کنیم.
دموزی ـ خدای برکت بخشنده و بارورکننده سومری ـ همسر اینین ـ مادینه خدای باروری و الهه شهر اوروک ـ بوده که از قدرت و امکانات بسیار برخوردار بودهاست. اینین، دموزی را به گناه اینکه احترامات فائقه را نسبت به وی به جا نیاوردهاست، به دست دیوان میسپارد تا او را به جهان مردگان ببرند؛ دموزی به جهان مردگان برده میشود و سرانجام طی تحولاتی اساطیری از آنجا به روی زمین بازمیگردد و دوباره با الهه عشق و باروری ازدواج میکند.
این مرگ و ازدواج دوباره که در آن دو ایزد باروری و برکت بخشندگی حضور دارند، نماد و کهن الگویی برای داستان سیاوش است تا جاییکه امروز در اساطیر ایران، او را به عنوان ایزد باروری و نباتی میشناسند.
سیاوش نیز همچون دموزی خدای کشتزارهاست؛ او به درون آتش میرود، این مسأله را میتوان نماد خشک شدن و زرد گردیدن گیاه دانست؛ اما سرانجام شاد و پیروز از آتش خارج میشود که نمادی است برای رسیدن بهار و سبز گشتن گیاه. به زبانی دیگر، این اسطوره نمایانگر مرگ و رستاخیز و تابع الگوی خزان و بهار است. پژمردن سیاوش و روییدن دوباره کیخسرو اساسیترین نمود مرگ ایزدگونه این شهید و سبز گشتن خون سیاوشان است.
در این ماجرا الهه آبی که در اساطیر سومری «اینین» بود، جای خود را به سودابه دادهاست. سودابه به معنی «دارندةآب سودبخش» است، در این مفهوم او نیز همچون اینین باعث مرگ خدای کشت و باروری میشود که در این داستان سیاوش ناپسری اوست. (همان:195)
سودابه سیاوش را به جهان نیستی میفرستد، اما او در قالب کیخسرو دوباره به سوی هستی باز میگردد و افراسیاب را که به نوعی نماد خشکسالی و خشکی است از بین میبرد. حوزه حضور سیاوش در اساطیر را میتوان در چند ویژگی از جمله آیینها، مسأله نخستین انسان، شهادت، سوگواری و..... مورد بررسی قرار داد. هرکدام از این مؤلفهها به نوعی به تبیین جایگاه ویژه او در اساطیر میپردازد.
نسرین شکیبی ممتاز - جایگاه سیاوش در اساطیر