شیوههای آغاز داستان در هزار و یکشب
هزار و یکشب با ۲۵۱ روایت، نمونة عالی سبک خاص داستانپردازی در فرهنگ هند و ایرانی است و شاید بزرگترین مجموعه داستانی است که تا کنون توجه نظریهپردازان و پژوهشگران روایتشناسی را به خود معطوف داشته است. روایتشناسی، شعبهای فعال از نظریة ادبی است و هدف نهایی آن، کشف الگوی جامع روایت است که تمامی روشهای ممکن روایت داستانها را در بر میگیرد.
تقریباً تمام داستانهای هزار و یکشب (248 حکایت از مجوع 251 حکایت)، از وضعیت تعادلی آغاز میشوند که در ادامه، به دلیلی تغییر میکند. تقدیر و یا تلاش شخصیت قصه برای برقراری تعادل دوباره، ادامة قصه را ممکن میکند و سرانجام وضعیتی جدید، قصه را به انجام میرساند. در تعدادی از داستانها (146حکایت)، راوی، ابتدا وضعیت اولیه را شرح میدهد . در این دسته از داستانها، شرح وضعیت اولیه، مقدمهای است که اشخاص داستان را معرفی و مناسبات اولیه آنها را مشخص میکند، پایههای مضمون را پیریزی میکند و اولین نشانههای بحران را به خواننده نشان میدهد؛ بحرانی که بعداً منجر به کنش اصلی داستان خواهدشد. به عنوان مثال داستان «مکر زنان» چنین آغاز میشود :
«حکایت کردهاند که در زمان گذشته، پادشاهی سالخورده خداوند مال و جاه و سپاه انبوه بود؛ ولی فرزندی نداشت. بدین سبب، تنگدل و ملول گشته انبیا و اولیا را در نزد خدای تعالی شفیع کرد که خدا او را فرزند نرینه عطا فرماید که بعد از او وارث مملکت شود. آنگاه برخاسته به ایوان آمد رسول به دختر عم فرستاد و او را تزویج کرد ... چون مدتی بگذشت، پسری مانند شب چهارده بزاد ...و در نزد آن ملک، حکیمی بود، سندباد نام که از دیگر حکیمان داناتر و به عواقب کارها بیناتر بود. ملک، پسر را بدو سپرد . چون پسر ده ساله شد، در حکمت وادب به پایهای رسید که در آن زمان، کس با او مناظرهکردن نمیتوانست و... روزی از روزها، حکیم سندباد، طالع ملکزاده را نظر کرده، دید که...» (هزار و یکشب، 1328: 402)
این مقدمه، خواننده را با شخصیتهای داستان (ملک، ملکزاده، سندباد) و مناسبات اولیة آنها آشنا میکند. پایههای مضمون را حول محور زیبارویی شاهزاده و دانایی و آیندهنگری سندباد حکیم شکل میدهد و در نهایت، همین مضامین پایه و آگاهی سندباد از طالع شاهزاده، اولین نشانههای بحران را به خواننده نشان میدهد.
دستة دیگری از داستانها (105 حکایت)، بدون مقدمه و مستقیماً با کنش آغاز میشوند. این داستانها معمولاً با صفت و یا اسمی آغاز میشوند که از صفتی حکایت می کند. در تحلیل داستان «شخصیتها به مثابه اسم و خصوصیات آنها به عنوان صفت و اعمال آنها به منزله فعل قلمداد میشود.» (ایگلتون،145:1368) شخصیت یا اسم، ویترینی خالی است که باید با صفت یا فعل پر شود (اسکولز،1379: 161) و صفت، وضعیت معمول و خاصی را نشان میدهد که بر اثر سلسله حوادث و کنشهایی تغییر میکند و یا تثبیت میشود. به عنوان مثال: داستان «خر ابله» با عبارات زیر شروع میشود :
«و از جمله حکایتها این است که ابلهی میرفت و افسار خری را گرفته او را همیبرد. دو مرد از عیاران ایشان را بدیدند. یکی از ایشان گفت: من این خر را از این مرد بگیرم...» (هزار و یکشب، 1328: 295)
در اینجا، صفت ابله در تقابل با عیار قرار می گیرد که بر صفاتی مثل زیرکی و طراری دلالت میکند. این تقابل، مناسبات اشخاص داستان و پایههای مضمونی حکایت را برای خواننده آشکار میکند و در جریان روایت، هر یک از صفات به شکل اولیة خود تثبیت میشود. زیرکی عیار در مقابل ابله، وضعیتی جدید را رقم میزند که در آن ابله، خر را از دست داده و عیار، صاحب خر شدهاست.
اما در داستانی از داستانهای مکر زنان، وضعیت جدیدی که در پایان داستان ایجاد میشود، حاصل تغییر صفت است. وضعیت اولیه در آغاز این داستان، چنین شرح داده میشود : « شنیدهام که زنی را شوهر درمی داد که به بازار رفته، برنج بخرد. زن درم برداشته به دکة رزاز رفت و...» (هزار و یکشب، 1328: 405)
وضعیت اولیه در این داستان، برگرفته از اسامی و صفتی است که میتوان آن را اصل وفاداری نامید. زن با مردی ازدواج کردهاست و نباید با مردان دیگر رابطهای داشتهباشد؛ اما در ادامة داستان، زن از این قانون سرپیچی میکند و با مرد رزّاز به عیش و نوش می نشیند و سرانجام، چاره جویی زن برای فرار از مجازاتی که وی را تهدید می کند و توفیق او در فریب دادن شوهر، داستان را به سرانجام میرساند. به این ترتیب، اصل نانوشتة دیگری، جایگزین اصل اولیة وفاداری میشود که به موجب آن، زن باز هم میتواند، تمایلات خود را دنبال کند.
کنشگران (شخصیتهای) تعدادی از این گونه داستانها، اسامی خاصی هستند که خواننده پیشاپیش آنها را میشناسد و با صفات آنها آشناست. استفاده از اسامی خاص، بار اطلاعاتی بیشتری را به همراه دارد. به عنوان مثال، نام هارونالرشید حاوی صفاتی بیش از خلیفه یا ملک است و گاه این نوع کاربرد اسم، راوی را از آوردن توضیح بیشتر بینیاز میکند. در داستانهایی که با عباراتی نظیر « پیش از آنکه برمکیان را حال دگرگون شود، روزی خلیفه هارونالرشید مردی از اعوان خود را بخواست و...» (هزار و یکشب،1328: 253) آغاز میشوند، آشنایی خواننده با شخصیتهای تاریخی و مناسبات آنها، عاملی است که بحران، کنشها و حوادث بعدی و نیز مضمون داستان را پیشاپیش آشکار میکند و به نوعی ایجاز در متن منجر میشود.
نود و یک حکایت از مجموعه روایتهای هزار و یکشب ساختار داستانی ندارند؛ یعنی بر اساس الگوی عام روایت، که مبتنی است بر تغییر شرایط از تعادل به عدم تعادل و بالعکس، ساخته نشدهاند. در این نوع روایتها آغاز داستان، شرح وضعیت ثابت یا کنشی است که تغییری در شرایط به وجود نمیآورد و راوی، صرفاً آن را توصیف میکند. راوی این روایتها، گاه وضعیت ثابتی را شرح میدهد؛ مثل « و از جمله حکایتها این است که مأمون بن هارونالرشید به محروسة مصر درآمد و به خرابکردن گنبدهای هرمان فرمان داد تا مالی را که در آن مکان بود به دست آورد و چون خواست آنها را ویران کند، نتوانست...» (همان، 1328: 299) پس از این مقدمه، راوی عجایب اهرام و شیوة ساخت آنها را توصیف میکند و روایت را به پایان میبرد.
در بعضی دیگر از این گونه روایتها، دیدار و گفت و شنود دو نفر و حاضرجوابی یکی از این دو، روایت میشود. در حکایت «عجوز»، مردی به نام «ابوسوید»، دیدار تصادفی خود با پیرزنی زیبارو را شرح میدهد. پیرزن در پاسخ به پیشنهاد او برای رنگکردن موهایش، شعری دربارة پیری و فکر آخرت میخواند و در حکایتی دیگر، «ابوالاسود» کنیز احولی خریده است و او را بسیار دوست دارد. اطرافیانش او را ملامت میکنند و او پاسخ میدهد که لیلی را باید با چشم مجنون دید.
اما در بیشتر موارد، این گونه روایتها، حکایتهایی هستند، به معنای خاص کلمه؛ یعنی « متن کوتاهی که طرح بسیار سادهای دارد و از دو جزء نمونة روایی و حکمت اخلاقی تشکیل شدهاست.» (اخوت، نشانهشناسی مطایبه،1371: 50) و نمونة روایی، تمهیدی است، برای بازگوکردن نکتهای اخلاقی. در حکایت «عجوز پرهیزکار»، مردی از زائران حج، در بیابان راه گم میکند و به عجوزی میرسد که از گوشت مارها تغذیه میکند و از چشمهای تلخ آب مینوشد. مرد از پیرزن میپرسد که چرا این زندگی را رها نمیکند و به شهر نمیآید و او پاسخ میدهد که زندگی در چنین شرایطی، از ماندن در شهر و تحمل ظلم و جور ملک خوشتر است و سپس، دربارة رابطة شاه و رعیت، برقراری امنیت به یمن وجود شاه، ناسپاسی مردم ولزوم سیاست و هیبت شاه و... داد سخن میدهد. تدبیر انوشیروان عادل برای آگاهی از آبادانی و ویرانی مملکت، دستاویزی میشود، برای راوی تا دربارة وظیفة شاه در قبال مملکت و مردم صحبت کند و روایت حکایت جولایی که با تقلید از بندبازان خود را به کشتن میدهد، تدبیر زنی است که شوهرش را از دزدی و عواقب آن برحذر میدارد.
تنها سه حکایت از داستانهای هزار و یکشب با وضعیت عدم تعادل آغاز میشود و با وضعیت تعادل به پایان میرسد. در حکایت «تأثیر شعر»، راوی شرح میدهد که «متوکل» بیمار است (عدم تعادل) و «فتح بن خاقان» کنیزی به او هدیه میکند. کنیز، جام بلورینی در دست دارد که روی آن یک دو بیتی دربارة فواید می نوشته شده است، طبیب معالج متوکل، پس از خواندن دوبیتی، شراب را برای درمان او تجویز میکند و خلیفه در مدت کمی بهبود مییابد. (تعادل). در حکایت «لطف حق»، بزرگی که به دستور حجاج زندانی شدهاست (عدم تعادل)، دعایی میخواند (نیرویی در جهت برقرای تعادل) و به لطف خدا درهای زندان به رویش باز میشود و از زندان رهایی مییابد (تعادل)
محمدرضا صرفی و نجمه حسینی سروری - شیوههای آغاز و پایان داستان در هزار و یکشب