- ب ب +

تفاوت نمود ایمایی و زبان بدن

«نمود ایما» یا «زبان ایما»، نمودی که تاب و توان انتقال مبلغی از معانی و احساس را در خود دارد و در ارتباطات روزمره‌ی مردم و در همه‌ی زبان‌ها، نقش به سزایی را بازی می‌کند.
 درک زبان بدن یا آن‌چه Body Language نامیده شده را به دانش جامعه‌شناسی‌ جدید و جامعه‌شناسی‌ غیر کلامی، منسوب داشته‌اند (پیز، 1388: 1). با این حال، دانش جامعه‌شناسی هم برای تشریح زبان بدن، کارآمدی تام و تمام ندارد؛ بخشی از حرکات و سکناتی که در مقوله‌ی زبان بدن بدان پرداخته‌اند، مربوط به رفتارهای شخصی و روانی انسان است و اصولاً باید دانش روان‌شناسی در چگونگی‌ بروز و تفاوت حرکات، پادرمیانی کند. امّا آیا آن چه در این تحقیق تحت عنوان «حرکت، نمود ایمایی» از آن یاد شده است؛ همان چیزی است که در غرب سابقه‌ی کنکاش و تحقیقش به حدود نیم قرن می‌رسد؟ یا چیزی تازه است و باید فصل دیگری از پژوهش‌های زبانی را به آن اختصاص داد؟ یکی از محقّقان غربی می‌گوید: «ارتباط انسانی فرایندی است که شخصی مفهومی را به ذهن شخص یا اشخاص دیگر با استفاده از پیام‌های کلامی یا غیر کلامی منتقل کند» (ریچموند، 1388: 81). سخن این منتقد در تقسیم‌بندی نخستین ارتباطات انسانی کاملاً درست است؛ منتها آن چه او به عنوان ارتباط جزکلامی در نظر دارد، همان چیزی است که در غرب به «non verbal communication» تعبیر می‌شود و همان است که در عنوان «ارتباط عاطفی» منحصر شده است؛ به همین لحاظ است که محقّقی دیگر گفته است: «در کنار تکلّم، چهره، منبع عمده‌ی ارائه اطلاعات به شمار می‌آید» (فرارو، 1379: 123) و دیگری گفته است: «ارتباط میان تجارب هیجانی و حالات چهره، ارتباط واقعی است» (فراتزوی، 1386: 83). پیش‌کشیدن عضوی از اعضای بدن، خصوصاً چهره، بیان‌گر این است که محقّقان غربی، نخ ارتباط جزکلامی را، وابسته به حالات و سکنات چهره و قیافه و فیگور دانسته‌اند به همین سبب است که آرژیل یکی دیگر از روان‌شناسان ارتباط، وقتی از این مقوله سخن می‌گوید، بیش‌تر به امور احساسی و عاطفی توجّه دارد: «سرنخ‌های غیرکلامی، از نظر انتقال عواطف، دارای تأثیرات بیش‌تری نسبت به سرنخ‌های کلامی است» (1378: 160). به نظرم میان آن چه در این مقاله به عنوان حرکت بدن برای درک و دریافت و یا ارتباط از آن یاد کرده‌ایم، با آن چه به عنوان زبان بدن در غرب یا ارتباط جزکلامی از آن یاد می‌شود، تفاوت بسیارست؛ اگر چه هر دو به حرکت و سکون عضوی از اعضای بدن بستگی دارند؛ و اگر چه هر دو ارتباطشان «غیرکلامی» است؛ اما یکی را باید در زمره‌ی پژوهش‌های زبان‌شناختی جای داد و دیگری را چنان که گفته شد، در حوزه‌ی پژوهش‌های جامعه‌شناختی یا روان‌شناختی. لُبّ آن‌چه در گفته‌های محقّقان غربی در خصوص ارتباط جزکلامی و زبان بدن مطرح است، در این بیت مولانا، بیان شده است:
 
هر اندیشه که می‌پوشی درون خلوت سینه             نشان و رنگ اندیشه ز دل پیداست بر سیما
 
(مولوی، 1366: 27) سعدی نیز ظاهراً از سکوت عاطفی در این بیت سخن گفته است:
 
دو کس را که با هم بود جان و هوش             حکایت‌کنان‌اند و ایشان خموش
 
(سعدی، 1359: 19)؛ اما آن‌چه در این مقال و متفاوت از برداشت محققان غربی، مطرح می‌شود، تشریح و بیان حرکات و سکناتی است که خود به مثابه‌ی زبان و همراه و هم‌سوی زبان در امر انتقال پیام، باید به شمار آید، نه آن‌چه ممکن است بر خلاف زبان عمل کند یا جانشین زبان به عنوان وسیله‌ی ارتباط باشد. به همین سبب نیز هست که برای نخستین بار خواجه نصیرالدّین توسی، در فصل نخست و تعریف حدّ و تحقیق شعر، کارکرد این گونه حرکات را مساوی با کارکرد الفاظ دانسته است: «شعر به نزدیک منطقیان کلام مخیّل موزون باشد و در عرف جمهور، کلام موزون مقفا؛ اما کلام الفاظی باشد مؤلَّف از حروف که به حسب وضع بر معانی مقصود، دالّ باشد. و شعر بی‌الفاظ، تصوّر نتوان کرد. و اگر کسی به تکلّف، فعلی غیر ملفوظ را مانند حرکتی به دست یا به چشم مثلاً، جزوی از اجزاء شعر گرداند، حکم آن فعل، حکم الفاظ باشد از آن جهت که مشتمل باشد بر حدوث صوتی یا خیال صوتی دالّ بر مرادی.» (خواجه نصیرالدّین توسی، 1326: 1، نیز همان، 1369: 21). خواجه ابتدا «کلام» را تعریف می‌کند به چیزی که ما در این مقاله با عنوان «نمود» زبان از آن یاد کردیم. مثل نمودهای گفتاری و نوشتاری. دیگر این که به نکته‌ی «وضع» تأکید دارد. نکته‌ی سوّم این که می‌گوید: «شعر بی‌الفاظ تصوّر نتوان کرد.» این سخن هم به این معنا است که شعر ذهنی، شعر نیست، باید نمود فیزیکی بیابد تا بتوان آن را شعر گفت و هم یادکرد این نکته است که چون لفظ را بنا بر «وضع» تعریف کرده‌اند، هذیان‌ها (آواها)یی را که در اجتماع به درجه‌ی «وضعیت» نرسیده‌ است کسی شعر نمی‌خواند. نکته‌ی چهارم، در واژه‌ی «تکلّف» است که هم می‌توان از آن به صنعت‌سازی تعبیر کرد و هم به این نکته که بیان حس و عاطفه، ممکن است گوینده را به زحمت (تکلّف) اندازد و برای تشریح فکر و احساسش او را وادار کند که تنها به یک نمود زبان اکتفا نکند و بخواهد از نمود دیگر زبان نیز بهره ببرد. نکته‌ی پنجم که برای بحث ما بسیار مهم است، در این حکم است که فعل حرکت را به فعل لفظ خوانده است؛ یعنی حرکت باید کار زبان را انجام دهد و هر حرکتی معنای خاص دارد، چنان که هر واژه‌ای چنین وضعیتی دارد. بنا بر این، چنان که دیده می‌شود، خواجه نخستین کسی است که با دقّت نظر و اینک به باور من با دقیق‌شدن در وضع شاعران روزگار خویش و رواج نمود حرکتی و ایمایی که لابد مرسوم بوده است و آهسته‌ آهسته از جهان نقد و نقل شعر رخت بسته است، به این نمود حرکتی توجّه داشته است. ما این توجّه را نه پیش از او و نه پس از او در سخنان منتقدی دیگر نمی‌بینیم.
 
علی محمدی -  نمود ایما(زبان ایما یکی از شاخص های برجسته مقالات شمس)