بنمایههای در قصه
تامسون بنمایه را کوچکترین عنصر در قصه میداند که قدرت باقی ماندن در یک سنت روایی را دارد.
داندس نیز میگوید: «تامسون بنمایه را کوچکترین عنصر در قصه میداند که قدرت باقی ماندن در یک سنت روایی را دارد». (Dundes, 1997: 197) از این رو، بنمایهها عناصری در قصه هستند که به مرور زمان و به دلیل تکرار به جوهرهایی نمونهوار در ادب عامه تبدیل شدهاند.
طبق نظر برخی پژوهشگران، بنمایهها میتوانند طرحِ داستانی یک روایت را نیز مشخص سازند. رابرت اسکولز طرح داستان را حاصلجمع بنمایههایی میداند که به ترتیبی تنظیم میشوند تا عواطف خواننده را درگیر نگه دارند و درونمایه را بپرورند، او سپس کارکرد زیباییشناختی طرح را نیز وابسته به این میداند که توجه خواننده را به بنمایهها جلب کند (اسکولز، ۱۳۸۳: ۱۱۶).
بنمایهها اغلب از داستانی به داستان دیگر و یا حتی از فرهنگی به فرهنگ دیگر منتقل میشوند و درست به همین دلیل، کمتر صورت ابداعی دارند. چه بسیارند بنمایههایی که در فرهنگهای مختلف مشترکاند (پارسانسب، ۱۳۸۸: ۲۸). به سبب به خاطر همین اشتراکات است که میتوان فهرستی از بنمایههای داستانی در هر فرهنگ و هر سنت روایی ترتیب داد که گاه در بیشتر بنمایهها با بنمایههای جهانی همسویند و گاه نیز یک یا چند ویژگی خاص دارند که آنها را از بنمایههای دیگر فرهنگها متمایز میسازد.
امروزه توجه به بنمایهها به عنوان اجزای تشکیلدهنده اسطوره، فولکلور و ادبیات بسیار مورد توجه است. از طریق مطالعه و طبقهبندی بنمایهها میتوان سیر تطور، تکامل، تأثیرپذیری و بقای بنمایهها را فارغ از شکل ظاهری و ساختاری قصهها و اسامی خاص در دورههای مختلف بررسی کرد و فهرست روشنی از بنمایهها را به دست داد که زمینه را برای ریشهیابی آنها آسانتر کند.