ساختار کلان داستان سیاوش
دربارة داستان سیاوش، بیش از داستانهای دیگر شاهنامه بحث شده است؛ اما همچنان بحث و جدل دربارة ساختار و ژرفساخت آن ادامه دارد، بهویژه آنکه باید به ژرفساختی از داستان دست یافت که بتواند ساختارهای متعدّد را تبیین کند.
اسطورههای برخاسته از آفرینش نمونة نخستین انسان از بنیادیترین اسطورهها در روایات بشری است. نگاهی به اساطیر آفرینش نخستین در سراسر جهان (رضایی، 1383: 170-64) نشان میدهد که این روایتها از ساختار نسبتاً همسانی پیروی میکنند که مبتنی بر مرگ یا نابودی پیشنمونه و ایجاد آفریدگان بعدی از کالبد اوست. پدیدآمدن آفریدگان و وضعیت جدید به مرگ پیشنمونه، وابسته است. همچنان که در روایتهای ایرانی، پس از مرگ دو پیشنمونة نخستین یعنی کیومرث و گاو یکتاآفریده از کالبد آنها انسانها و آفریدگان دیگر اهورهمزدا به وجود آمدند (فرنبغ دادگی، 1390: 66-65). در داستانهای شاهنامه با توجّه به متأخّربودن روایت شاهنامه، مرگ پیشنمونه و پدیدآمدن آفریدگان از پیکر او به شکل تغییریافتهای مشاهده میشود. این تغییر به صورت ایجاد نسبت پدر و پسری و به شکل تحوّلیافته یعنی نسبت برادری است، سپس مرگ یکی از آنها روایت میشود. کریستنسن، این ساختار را در روایتهای کیومرث، هوشنگ، طهمورث و جمشید بررسی کرده است (کریستنسن، 1377). اما نگاهی به ساختار بنیادین در داستانهای شاهنامه نشان میدهد که میتوان همین ساختار را در مجموعة گستردهای از این داستانها استخراج کرد (مالمیر، 1387: 207-202). در داستان سیاوش، مرگ قهرمان در توران، سبب و انگیزهای برای ظهور قهرمان برتر و تکاملیافته است. کیخسرو در واقع شکل تکاملیافتة سیاوش است و برای هستییافتن این کالبد تکاملیافته، مرگ پیشنمونه ضروری است.
اسطورة نمونة نخستین انسان در ژرفساخت تعداد فراوانی از روایتها، رشتة ارتباطی نامرئیای میان روایتهایی از ژانرها و موضوعات مختلف ایجاد کرده است. علیزاده و آیدنلو اسطورة نبرد پدر و پسر را در دو داستان رستم و سهراب و داستان ابراهیم ادهم و پسرش در تذکرة الاولیا مقایسه کردهاند (علیزاده و آیدنلو، 1385: 204-196). پژوهشگران، نمونههای دیگری از تقابل پدر و پسر در متون حماسی و عرفانی ذکر کردهاند، اما از تحلیل علّت شباهت دو داستان چیزی ننوشتهاند، جز آنکه مبنای اشتراک را وجود الگوی اسطورهای ـ حماسی نبرد پدر و پسر دانستهاند. این در حالی است که اشتراک ساختاری این روایتها بر وجود ژرفساخت مشترک اسطورة نمونة نخستین در این روایتها مبتنی است و الگوی نبرد پدر و پسر نیز بر مبنای آن شکل گرفته است. در شاهنامه، نبرد پدر و پسر به شکلهای متنوّع دیگری نیز مشاهده میشود. به طور اساسی مبنای بخش اسطورهای شاهنامه، همین طرح یعنی مرگ پدر یا پسر است. مرگ پدر، بیشتر جریان عادی زندگی است، اما مرگ پسر، مایهای شبیه به تراژدی مییابد. در ژرفساخت داستانهای مبتنی بر اسطورة نمونة نخستین برای ایجاد و آفرینش، پدر کشته میشود و در نتیجة مرگ پدر، پسر به وجود میآید. این الگو در شاهنامه کارکرد سیاسیای یافته است. پسر به جای پدر به پادشاهی برگزیده میشود. خویشکاری و وظیفة پدر، زندگیکردن برای ایجاد پسر است. با وجود پسر، جایی برای حضور و تداوم زندگی پدر نیست. اصلاً تا پدر نمیرد پسر به دنیا نمیآید. مرگ پدر به سبب غفلت او که شکل تغییریافتة خواب نمونة نخستین انسان است، رخ میدهد تا اهریمن بر او غلبه یابد، او را بشکند و از شکسته یا تکّهتکّه شدة او، فرزندش به دنیا آید. این مسئله، گناه، ضعف و یا غفلت ابتدایی قهرمان را توجیه میکند و «بازتاب دیگری از ضرورت وجود و هجوم اهریمن برای کشتن نمونة نخستین انسان است» (مالمیر، 1387: 204). حضور ضدّ قهرمان مثل اهریمن، ضحّاک، افراسیاب و... نیز توجیهی برای مرگ قهرمان است (همان: 205-204). در شاهنامه، عنصر غفلت مقدّر قهرمان به شکلهای مختلفی آمده است: غرور و نخوت جمشید، غفلت ایرج از توطئة برادران، ضعف و بیتدبیری نوذر، غفلت و خامی سهراب، غفلت سیاوش در اعتماد به افراسیاب و شیفتگی اسفندیار به قدرت.
در ثنویت زرتشتی، نبرد اهریمن با اهورا برای مبارزه با نیروهای اهورا (البتّه با علم اهورا) به تکثیر نیروهای اهورایی میانجامد (ر.ک: فرنبغ دادگی، 1390: 51ـ54). زمینة اصلی نبرد اهریمن و تاریکی با اهورا و روشنی بر اخلاق مبتنی است. در وجه دیگر، اهورهمزدا همچون پدری است که فرزند خود را برای تداوم خلقت با ایجاد شرایط قربانی در قربانگاه قرار میدهد و کاری میکند که اهریمن، این موجود نیک را قربانی کند تا با قربانی او خلقت تداوم یابد. پس از مرگ نمونة نخستین از تکّهتکّه شدن او، فرزندان یا انسان نوعی به وجود میآیند و با اهریمن و نیروهای اهریمنی مبارزه میکنند. نبرد از قالب پدر و پسر به نبرد نیروهای نیکی با نیروهای بدی تغییر میکند، امّا شکل قبلی نیز به صورت ناخودآگاه با همان الگوی اصلی، تداوم مییابد. در جاهایی که این نبرد به شکل اصلی، نزدیک است و مبنای اخلاقی مییابد، پسر قربانی میشود، اما در شکل عادی و مبتنی بر کارکرد سیاسی اسطوره، پدر میمیرد و همین مرگ پدر و کارکرد سیاسی، نبرد را از پدر و پسر به میان برادران سوق میدهد و جنگ بر سر قدرت شکل میگیرد. با وجود این، برخی عناصر الگوی اصلی همچنان در این نوع داستانها تکرار میشود، مثل داستان پسران فریدون که نبرد آنان بر سر قدرت در زمان زندگی پدر است. همچنین طرفداری فریدون از ایرج و هشدار به او برای درک کینة برادران و انتقام فریدون از پسرانش، سلم و تور به سبب مرگ ایرج از همین نوع و شکل دیگری از تدوام نبرد پدر و پسر است. در برخی نسخههای شاهنامه در داستان دیگری، فریدون نیز از جانب برادرانش دچار سوء قصد میشود که البتّه به کمک یک نیروی ایزدی، برادران او ناکام میشوند (فردوسی، 1374: 251/1). در ساختار اسطوره، این مرگ به پدر فریدون منتقل شده است. او با مرگ پدرش به قدرت میرسد؛ یعنی ضحاک، نماد نیروهای اهریمنی، پدرش را میکشد. سپس فریدون زاده میشود و انتقام او را میگیرد. مرگ سیامک و کینخواهی هوشنگ نیز پیرو همین الگوست.
الگوی نبرد پدر و پسر، گاهی به شکل تغییریافته به صورت نبرد میان برادران روایت شده است. نمونة بارز آن در شاهنامه، تقابل پسران فریدون و کشتهشدن ایرج است. در داستان سیاوش، شکل به مراتب پیچیدهتری از این ساختار وجود دارد. این ساختار را در داستان مرگ فرود میتوان یافت. داستان فرود از نظر ساختاری شباهتهای قابل تأمّلی با داستانهایی مثل رستم و سهراب دارد. حمیدیان تنها با فرضیة کهنتردانستن داستانهای کیانیان در پیکرة اولی حماسة ملّی، معتقد است که داستان رستم و سهراب از داستان کشتهشدن فرود، الگوبرداری شده است (حمیدیان، 1383: 283-281). مختاریان نیز با تطبیق ساختاری اسطورة سیاوش با اسطورة ایسلندی بالدر، احتمال میدهد که قرارگرفتن ناگهانی داستان فرود در کنار داستان سیاوش از همسانانگاری با رویداد مرگ همسر بالدر و به آتشکشیدن اسبان و دارایی او ناشی میشود؛ چون جریره نیز هنگام کشتهشدن فرود، اسبان و قلعه را به آتش کشید و خودکشی کرد (مختاریان، 1389: 97). به آتشکشیدن اسبان و قلعه و خودکشی جریره از نظر ساختاری با مرگ همسر بالدر و به آتشکشیدن اسبان و دارایی او ارتباطی ندارد. مقایسة دو یا چند شخصیت یا کارکرد با هم، بدون درنظرداشتن ساختاری که در آن جای گرفتهاند به نتیجة مناسبی نمیرسد. داستان بالدر روایت هر چند ناقصی از اسطورة ایزدان شهیدشونده است، اما در ساختار داستان فرود چنین شواهدی نیست و به آتشکشیدن اموال در داستان فرود با ژرفساخت آیینهای باروری ارتباطی ندارد.
برخی محقّقان با تمرکز بر ارزشگذاریهای اخلاقی در تفسیر روایت اسطوره، داستان مرگ فرود را بر توطئة کیخسرو علیه او مبتنی دانستهاند. به این صورت که کیخسرو برای حذف رقیب سیاسیاش که همان برادر اوست به بهانة لشکرکشی، سپاهی به سوی توران به منطقة کلات میفرستد تا با این ترفند، فرود را از میان بردارد (بالازاده، 1387: 142-128)؛ (رضایی دشتارژنه، 1392: 59). چنین دیدگاهی نمیتواند به شناخت ژرفساخت اسطورة فرود راهنما باشد، چون ارزشگذاری اخلاقی در روایتهای اسطورهای کارایی ندارد. اسطوره با رویکرد هستیشناسانه به مباحثی چون خدا، انسان، جهان و آفرینش معطوف است. داستان فرود با داشتن ژرفساخت مبتنی بر اسطورة نمونة نخستین انسان، شکل دیگری از نبرد برادران است، اما نبرد برادران در این داستان را نه بر اساس تفسیر اخلاقی و فرضیهسازیهای شبهتاریخی، بلکه بر مبنای ساختار اسطورهای داستان، میتوان تبیین کرد. در داستان فرود در کنار وجود تقابل برادران، همچنان بازتابی از نسبت پدر و پسر در ژرفساخت آن وجود دارد؛ یعنی مرگ پدر که سیاوش است، پیشتر رخ داده است و زندگی پسر را موجب شده است. در لایة دیگری از داستان، مرگ فرود از مقدّمات تداوم حیات کیخسرو است. در این ساختار، مرگ پیشنمونه به برادر یعنی فرود، منتقل شده است. جایگاه آیینی کیخسرو در متون زرتشتی باعث شده است که تقابل دو روایت فرود و کیخسرو در ساختار داستان به تداوم روایت کیخسرو بیانجامد. این الگو به تقابل کیخسرو و فریبرز نیز تا حدّی تعمیمپذیر است. به این صورت که نبرد برادران، سیاوش و فریبرز در قالب مسابقة کیخسرو و فریبرز برای تصاحب قدرت و شکل معقول آن به صورت گشودن دژ بهمن نمود یافته است. البتّه این تقابل در شاهنامه ریخت سیاسی به خود میگیرد و ژرفساخت اسطورهای آن را کمرنگ میکند.
در ژرفساخت اسطورهای داستان، جایگاه کاوس در تقابل ژرفساختی کیخسرو و فرود و نیز کیخسرو یا سیاوش و فریبرز، همسان با وظیفۀ نظارتی فریدون در نبرد پسران، قابل تأمّل است. جایگاه نظارتی کاوس در داستان نبرد برادران، شکل دیگری از ضرورت مرگ فرزند است. در این داستان میتوان الگوی موجود در روایتهای کیومرث، سیامک، هوشنگ و فریدون، ایرج و منوچهر را ردیابی کرد. در این روایتها، کارکردهای مختلفی دیده میشود: مرگ فرزند به دست ضدّ قهرمان یا نیروی اهریمنی، نقشآفرینی پدر در غیاب فرزند شهیدشده، تولّد فرد یا نوادهای از قهرمان شهیدشده و کینخواهی قهرمان نورسیده از قاتلان پدر یا جدّش. این کارکردها در داستان کاوس، سیاوش و کیخسرو نیز تکرار شده است و بیانگر جایگاه تعیینکنندة اسطورة نمونة نخستین انسان در شکلگیری روایت داستان سیاوش است. کاخساختن کاوس در البرز با وصفی که دربارة هوای همیشهبهار و دوری آن از رنج و درد و بدی شده است (فردوسی، 1386: 93/2) از پیوندهای ژرفساختی دیگر در ساختار کلان داستان سیاوش است. این کاخ شباهتی به کنگدژ دارد (همان: 309/2) و از نشانههای پیوند ژرفساختی کاوس و سیاوش است، بهویژه با دقّت در گزارش طبری از شهرساختن کاوس در البرز با نام کیکرد به درازای هفت فرسنگ این نکته را میتوان دریافت: «بفرمود تا گرداگرد آن شهرستان، بارهای کردند رویین و یکی برنجین و دیگری از مس و چهارم از زر و دیگری از نقره و هر خواسته که او را بود اندر آنجا بنهاد و دیوان را پاسبان آن کرد» (طبری، 1389: 437-436). در بندهش و روایت پهلوی، کنگدژ که ساختة سیاوش است در میان آسمان و زمین قرار دارد و کیخسرو آن را به زمین مینشاند (فرنبغ دادگی،1390: 138)؛ (روایت پهلوی، 1390: 327). بهار معتقد است که از نظر اسطورهای، سیاوشگرد نمونة زمینی شهر آسمانی کنگدژ است که میان آسمان و زمین معلّق بود و کیخسرو آن را در زمین مستقر کرد (بهار، 1357: 267-263). در روایتپردازی داستان، سیاوشگرد در واقع صفت این شهر آسمانی و یا محلّ استقراریافتن این شهر در زمین بوده است که بعدها به شهر مستقل و جدایی در روایتها تغییر یافته است (همان: 267-266). در برخی روایتها از ساختهشدن کنگدژ بر فراز یک کوه بلند و دستنایافتنی سخن رفته است (همان: 264) که میتوان آن را با کاخ کاوس در البرز مقایسه کرد. همة اینها بیانگر ارتباط ژرفساختی شخصیتهای کاوس، سیاوش و کیخسرو است که دربارة کاوس و سیاوش یا کیخسرو، مرگ پیشنمونه به پسر منتقل شده است.
شکل تغییریافتۀ نبرد برادران بر اساس الگوی نمونة نخستین انسان را در داستانهای دیگری از شاهنامه نیز میتوان مشاهده کرد. در داستان جمشید نیز نبرد برادران تکرار میشود. در بندهش آمده است: برادر جمشید، اسپیدور با اژیدهاک همراه شد و جمشید را کشت (فرنبغ دادگی، 1390: 149). در این روایت اسطورهای، مرگ پیشنمونه به صورت مرگ برادر آمده است و تداوم حیات پیشنمونه در کالبد برادر دیگر است، همچنان که پیش از جمشید نیز مرگ پیشنمونه به تهمورث، برادر جمشید، منتقل شده بود. تهمورث از نمونههای نخستین انسان در اساطیر ایرانی است (ر.ک: کریستنسن، 1393: 280ـ163). در روایتهای کهن از مرگ و بلعیدهشدن او به دست اهریمن سخن رفته است (همان: 233) تا اینکه جمشید که خود از پیشنمونههاست (همان: 333-327) با فریبدادن اهریمن توانست جسد تهمورث را از بدن او بیرون کشد (هینلز، 1383: 108)؛ (کریستنسن، 1393: 234-233).
تبیین داستان اسکندر، برادر دارا نیز شکل دیگری از همین الگوی بنیادین است. با وجود این که در روایتهای پیش از اسلام، اسکندر شخصیت منفور و پلیدی معرّفی شده است (ر.ک: شهرستانهای ایران، 1391: 49)؛ (مینوی خرد، 1364: 23)، اما در روایتهای پس از اسلام به یک نماد برین و متعالی تبدیل شد. الیاده به این مسئله تصریح دارد که در روایتهای ایرانی ـ غربی قرون وسطی و رومانیایی با تأثیرپذیری از اساطیر سنّتی و تقریر مجدّد آنها با یک بیان نو، اسکندر و کنشهای او متناسب با آن فرهنگ خاص روایتپردازی شده است (الیاده، 1376: 175-173). این دستگاه تبلیغی عظیم اسکندر و جانشینان او را تأیید میکند تا آنجا که گاهی در برخی روایتها، اسکندر جنبة پیامبری مییابد (نظامی، 1363: 166). در روایتهای ایرانی، داستان اسکندر از یکسو بر مبنای الگوی آشناسازی قهرمانی و از سوی دیگر بر مبنای اسطورة نمونة نخستین انسان، روایت شده است. اسکندر در شاهنامه هر چند از قتل دارا مبرّاست، اما مرگ دارا نتیجة حملة اسکندر به ایران است. این شیوۀ روایتپردازی به طرز هوشمندانهای بدون آنکه اسکندر را به شاهکشی متّهم کند بر مبنای اسطورة نمونة نخستین انسان ساخته شده است. برای این منظور، ابتدا از طرح آشناسازی استفاده کردهاند. راندن ناهید از ایران به روم و تولّد اسکندر از ناهید در روم، صورت دیگری از راندهشدن قهرمان یعنی اسکندر به سرزمین بیگانه است. اسکندر در آنجا بزرگ میشود و به سبب شایستگی فراوان و علاقة قیصر روم به او، جانشین قیصر میشود. مدّتی بعد به ایران حمله میکند و دارا، برادر ناتنی خود را شکست میدهد. دارا با توطئة دو وزیرش زخم کاریای برمیدارد. سرانجام، دارا و اسکندر به برادریشان پی میبرند. دارا در لحظات آخر عمرش پس از پنددادن به اسکندر، پادشاهی ایران را به او میسپارد (فردوسی، 1386: 561-524/5). این سبک روایتپردازی بر اسطورة نمونة نخستین انسان مبتنی است که در آن مرگ پیشنمونه به دارا منتقل شده است و اسکندر در جایگاه برادر او یا شکل دیگری از پسری که جانشین پدر شده است، به صورت تکاملیافتهتر به حیاتش ادامه میدهد. این الگو، اعمال اسکندر پس از دارا را توجیه میکند. جهانگشاییهای او به لحاظ ژرفساختی به صورت کینخواهی اسکندر از اهریمنان و قاتلان است.