بازتاب تخیل مدرن در آثار احمدرضا احمدی
احمدی از شاعران و نویسندگان دهة چهل ایران است. او همزمان با شاعری در زمینة ادبیات کودک فعالیت خود را آغاز کرد. اولین کتاب کودک او در سال ۱۳۴۸ نوشته شد و تا امروز هم به نوشتن ادامه میدهد. آثار او در زمینة ادبیات کودک از فضایی متفاوت سخن میگوید. مطالعة آثار احمدرضا احمدی نشانیهایی را در چشم خواننده برجسته میسازد و از همین رو، بررسی نشانهشناسیک آن را برمیانگیزد.
تخیل در آثار احمدرضا احمدی را نمیتوان تخیل اسطورهای و مابعد اسطورهای دانست؛ بلکه تخیل در آثار او را میتوان تخیل فانتاسیک دانست. تخیل فانتاسیک از آن گونه تخیل است که از مرزهای واقعیت فراتر میرود یا به صورت خاص ابعاد و اشکال واقعیت را در جهت نیازها و خواستههای خود دگرگون میکند. تخیل فانتاسیک، تخیل بیانتها، نامحدود و عموماً غیرتکراری است (محمدی، 1378: 3 و 34).
شاید یکی از دلایلی که بیشتر داستانهای احمدی را از منطق دور میسازد، بیارتباط با تخیل فانتاسیک آثار او نباشد. او خود میگوید: «حذف منطق عادی از اشیا و اجسام رکن اساسی در ادبیات کودک است که نشانة پایة آن را میتوان در تمام ادبیات عرفانی یافت، ولی حذف منطق عادی از اشیا و اجسام میتواند همان راهی را برود که ادبیات عرفانی ما رفته است: راهی به سوی نور، جادهای به سوی حقیقت و اعتلای انسانی آن طور که از مشخصة فانتزی کودکانه است، این سبک، منطق عادی زندگی را به هم میریزد. فانتزی کودکانه در برخورد با واقعیت شیوة آشناییزدایی[6] گسترده را در پیش میگیرد. آشناییزدایی از هر آنچه ذهن و جسم به آن عادت کرده است (محمدی، 1377: 318).
احمدی در تمام آثار چه در ادبیات کودک و چه در مجموعة اشعار، از تجارب خود سخن میگوید؛ تجاربی منحصر به فرد که به گونهای اتوبیوگرافی است، اما به زبانی شاعرانه. خود او از اینکه آثارش نتواند با کودکان ارتباط برقرار کند، چندان نگران نیست و میگوید: به نظرم این هم خود روشی است که تو میتوانی تخیلت را با بچه تقسیم بکنی. میگویم من بچه را احمق نمیدانم. راحتالحلقوم هم نمیخواهم به آنان بدهم. کودک هم باید فکر بکند و یک خورده زحمت بکشد (خواب یک سیب، 1387: 85). همین طور او میگوید تخیل کودک از نوع تخیل ناب است. بنابراین، از طرف خود کودک پذیرفته میشود. او به هیچ وجه قائل به ظریف کردن تخیل در آثارش نیست.
در تمام آثار احمدی، گره خوردگی دو دنیای واقعی و تخیلی وجود دارد و حتی تخیلی بودن در عنوان داستانها هم خودنمایی میکند. خواننده با دیدن عناوینی چون «نوشتم باران، باران بارید» و «باز هم نوشتم صبح، صبح آمد»، «خواب یک سیب، سیب یک خواب» پی به دنیای تخیلی داستان خواهد برد.
در داستان «نوشتم باران، باران بارید»، داستان با سفر پدر شروع میشود؛ یعنی خواننده ابتدا با دنیای واقعی مواجه میشود، امّا به محض رفتن پدر به مسافرت، راوی و شخصیت اصلی داستان، وارد دنیای تخیلی میشود. گویی تنهایی عامل محرک است برای ورود به دنیای تخیلی: درخواست گنجشک برای کشیدن گنجشکی دیگر برای رهایی از تنهایی. گویی تلاش گنجشک برای رهایی از تنهایی به نوعی فرافکنی کودک است که برای تحمل تنهایی به گنجشک پناه میبرد. بنابراین نقاشی و تخیل عاملی است برای رهایی از تنهایی که تحملپذیر نیست (رک: احمدی، 1384ب).
در داستان «نشانی» شاید نتوان لغزیدن به سمت دنیای تخیلی را آنچنانکه در داستان پیشین از آن یاد کردیم، مشاهده کرد. داستان، حول محور کودکی است که به دنبال نشانی داروخانه جهت خرید شربت سرفۀ مادربزرگ در یک روز سرد زمستانی، راهی خیابان میشود. او در میان راه از انسانهایی با مشاغل متفاوت نشانی داروخانه را جویا میشود. اما هر کدام از آنان با نشانی از مشاغل خود به کودک پاسخ میدهند؛ برای مثال، کودک کنار کارخانة سازندة پودرهای رختشویی میرسد. نشانی را به سرکارگر میدهد اما:
سرکارگر نشانی را خواند، میخواست با من حرف بزند، ولی از دهانش کفهای فراوان بیرون آمد (احمدی، 1384الف: 9).
این گونه پاسخ دادن دربارة سایر مشاغل به گونهای تکرار میشود: پاسبان راهنمایی با صدای سوت، زن تایپیست با صدای ماشین تایپ، تلفنچی با صدای زنگ تلفن. اگرچه شاید بتوان عکسالعمل هر کدام را در مقابل کودک با دنیای تخیل و رؤیا مقایسه کرد، آنجایی که انسان در رؤیا هر لحظه خود را به هدف مورد نظر نزدیک میبیند، اما درست در لحظهای که باید به هدفش برسد، همه چیز نابود میشود و دوباره باید این حرکت به سوی هدف از سر گرفته شود. اما پاسخی که کودک در انتها از مرد نوازنده میگیرد، و او را به نشانی و در نهایت شربت سینة مادربزرگ میرساند، پاسخی است که کودک باید فاصلة بزرگ آن را با تخیل خود پر کند: وقتی مرد نوازنده، شیشة سرفة مادربزرگ را دید، صدای سرفة او را شنید و:
با مرد نوازنده به داروخانه رفتم و یک جعبة شربت سینه خریدم. شیشة پر از شربت سینه را از جعبة آن بیرون آوردم. صدای سرفة مادربزرگ را نشنیدم، صدایی شنیدم که نمیشناختم. از مرد نوازنده نام صدا را پرسیدم، گفت: - صدای تار من است، من نوازندة تار هستم (همان: 21-22).
اوج زیبایی داستان در این بخش متمرکز شده است که تخیل ناب آن ابهام زیباشناختی دارد و شاید تلاش بیشتری از سوی کودک را طلب میکند، برای درک این مطلب که چگونه مرد نوازنده توانست صدای سرفه را بشنود و چطور صدای شیشة مادربزرگ بعد از بازگشت از داروخانه دیگر شباهتی به گذشته ندارد و تبدیل به صدای تار میشود، اگرچه میتوان حدسهای متفاوتی زد، اما آیا باید این قسمت را که از نظر نگارنده سبب شده است یکی از زیباترین داستانهای احمدی باشد، به تخیل ناب کودک سپرد؟ آیا میتوان مطمئن بود که کودک قادر به ارتباط دادن این بخش از داستان با بخشهای دیگر است؟ همان حرفی که احمدی به آن پای میفشارد و تمایل دارد تخیل خود را با کودک تقسیم شد؟
در داستانهایی چون «پسرک دریا را نگاه کرد و گفت:» یا داستان «بهار بود» اگرچه خواننده دائماً در دو دنیای واقعی و تخیلی در آمدوشد است، پذیرفتن این دنیا چندان برای او دشوار نیست. حتی اگرچه منطقی نداشته باشد؛ برای مثال، در داستان «بهار بود»، راوی از حضور خود در باغ وقتی که زیر پنجره نشسته است و به تماشای گلها میپردازد سخن میگوید که:
ناگهان دستی از تاریکی پنجره بیرون آمد به من یک بوتة گل سرخ داد. به انتهای باغ رفتم. زمین را کندم. بوتة گل سرخ را در زمین کاشتم (احمدی، 1385: 1).
اما این هنوز ابتدای این دنیای تخیلی است و راوی در بخشهای دیگر منتظر این دست پنهان است و خواننده با علاقه منتظر حضور اوست. در حضور بعدنی او تنگ بلورین، فانوس، قیچی، گلدان، یک جعبة مداد رنگی، کاغذ سفید و آیینه به راوی میدهد. او حتی زیر نقاشی راوی مینویسد:
تو دیگر از این بوته هزاران گل سرخ داری (همان: 10).
دست خطی که شباهت به خط هیچ یک از مردمان روی زمین نداشت و در نهایت همة دستنوشتهها و چیزهایی که دریافت کرده بود (تنگ آب، گلدان و آیینه) محو میشود. اما در انتها خواننده متوجه میشود که همة اینها اتفاقهایی است که در دنیای متخیل کودک در یک روز بهاری میگذرد و از شریک بودن در دنیای تخیل راوی لذت میبرد.
رد پای دستهای مهربان و بخشنده را میتوان در بیشتر داستانهای احمدی یافت. داستان «پسرک دریا را نگاه کرد و گفت:» داستان پسرکی است که از دریا روییده است. تولد عجیب فرشتهای که دستهای مهربان و بخشندة او داستان «تیستوی سبزانگشتی» را به خاطر میآورد و آن در زمرة فانتزیهای آرمانگرایانه قرار میگیرد. پسرک روییده از دریا، خود باعث رویش گلهایی چون نرگس و موجوداتی چون آهو، خرگوش، پروانه از دل دریا شد. او حتی به ماهیگیرانی که راه را، در شب گم کرده بودند، با تاباندن ماه کمک کرد و سپس خود دوباره به همان دریا برگشت و از جایی که او به عمق دریا رفته بود، درختی نارنجیرنگ رویید که پر از شکوفههای نارنج بود (نک: احمدی، 1389).
درهمرفتگی دو دنیای واقعی و تخیلی در این داستان قابلمشاهده است. ملاحظه میکنید که دنیای تخیلی این دو داستان که هر دو وابسته به موجودات تخیلی هستند، تا چه اندازه متفاوت از فضای تخیلی داستان «نشانی» است. فشردگی و ایجاز حتی در عنوان داستان «نشانی» هم دیده میشود. اگر در دو داستان پیشین خواننده با دو دنیای متفاوت (واقعی و تخیلی) مواجه میشود، در این داستان باید فاصلهای که در بخش انتهایی داستان دیده میشود، با تخیل خود پر کند و از این جهت متن این داستان با متن داستانهای دیگر متفاوت میشود. هر کدام از این نشانهها سبب تأویل متفاوت میشوند و همین مورد متن را از تکمعنایی دور میسازد.
این یگانگی رنگ تخیل نه تنها در ادبیات کودک، بلکه در تمام اشعار او نیز یافت میشود. تفسیر و معنایی که او از دنیا دارد کاملاً شخصی و منحصر به فرد است. او خود را وابسته به هیچ مکتب و بیانیهای نمیکند و خود آغازگر راهی است که پایانش نیز هموست. احمدی با تخیل خود از تنهایی، حسرت و حرمان میگریزد و شادی و امید را جایگزین آن میسازد و با استفاده از این روش، از تلخی آن لحظات میکاهد. تاریکی زمستان تنهایی در این داستان به بهار عشق و همراهی گره میخورد. این است که همواره زمستان برای او همراه با تنهایی است که با تخیل به بهار پیوند میپیوندد و او را با تولد و زایایی پیوند میدهد. در بیشتر موارد نویسنده با نقاشی، همراهی با پرندگان (کبوتر و گنجشک) یا ماهی و گلها یا نوشتن یا دستساختهای چون قایق به درون فضای تخیلی میرود و از آن چون وسیلهای برای رهایی از تنهایی و ترس بهره میجوید.
شاید یکی از دلایلی که بیشتر داستانهای احمدی را از منطق دور میسازد، بیارتباط با تخیل فانتاسیک آثار او نباشد. او خود میگوید: «حذف منطق عادی از اشیا و اجسام رکن اساسی در ادبیات کودک است که نشانة پایة آن را میتوان در تمام ادبیات عرفانی یافت، ولی حذف منطق عادی از اشیا و اجسام میتواند همان راهی را برود که ادبیات عرفانی ما رفته است: راهی به سوی نور، جادهای به سوی حقیقت و اعتلای انسانی آن طور که از مشخصة فانتزی کودکانه است، این سبک، منطق عادی زندگی را به هم میریزد. فانتزی کودکانه در برخورد با واقعیت شیوة آشناییزدایی[6] گسترده را در پیش میگیرد. آشناییزدایی از هر آنچه ذهن و جسم به آن عادت کرده است (محمدی، 1377: 318).
احمدی در تمام آثار چه در ادبیات کودک و چه در مجموعة اشعار، از تجارب خود سخن میگوید؛ تجاربی منحصر به فرد که به گونهای اتوبیوگرافی است، اما به زبانی شاعرانه. خود او از اینکه آثارش نتواند با کودکان ارتباط برقرار کند، چندان نگران نیست و میگوید: به نظرم این هم خود روشی است که تو میتوانی تخیلت را با بچه تقسیم بکنی. میگویم من بچه را احمق نمیدانم. راحتالحلقوم هم نمیخواهم به آنان بدهم. کودک هم باید فکر بکند و یک خورده زحمت بکشد (خواب یک سیب، 1387: 85). همین طور او میگوید تخیل کودک از نوع تخیل ناب است. بنابراین، از طرف خود کودک پذیرفته میشود. او به هیچ وجه قائل به ظریف کردن تخیل در آثارش نیست.
در تمام آثار احمدی، گره خوردگی دو دنیای واقعی و تخیلی وجود دارد و حتی تخیلی بودن در عنوان داستانها هم خودنمایی میکند. خواننده با دیدن عناوینی چون «نوشتم باران، باران بارید» و «باز هم نوشتم صبح، صبح آمد»، «خواب یک سیب، سیب یک خواب» پی به دنیای تخیلی داستان خواهد برد.
در داستان «نوشتم باران، باران بارید»، داستان با سفر پدر شروع میشود؛ یعنی خواننده ابتدا با دنیای واقعی مواجه میشود، امّا به محض رفتن پدر به مسافرت، راوی و شخصیت اصلی داستان، وارد دنیای تخیلی میشود. گویی تنهایی عامل محرک است برای ورود به دنیای تخیلی: درخواست گنجشک برای کشیدن گنجشکی دیگر برای رهایی از تنهایی. گویی تلاش گنجشک برای رهایی از تنهایی به نوعی فرافکنی کودک است که برای تحمل تنهایی به گنجشک پناه میبرد. بنابراین نقاشی و تخیل عاملی است برای رهایی از تنهایی که تحملپذیر نیست (رک: احمدی، 1384ب).
در داستان «نشانی» شاید نتوان لغزیدن به سمت دنیای تخیلی را آنچنانکه در داستان پیشین از آن یاد کردیم، مشاهده کرد. داستان، حول محور کودکی است که به دنبال نشانی داروخانه جهت خرید شربت سرفۀ مادربزرگ در یک روز سرد زمستانی، راهی خیابان میشود. او در میان راه از انسانهایی با مشاغل متفاوت نشانی داروخانه را جویا میشود. اما هر کدام از آنان با نشانی از مشاغل خود به کودک پاسخ میدهند؛ برای مثال، کودک کنار کارخانة سازندة پودرهای رختشویی میرسد. نشانی را به سرکارگر میدهد اما:
سرکارگر نشانی را خواند، میخواست با من حرف بزند، ولی از دهانش کفهای فراوان بیرون آمد (احمدی، 1384الف: 9).
این گونه پاسخ دادن دربارة سایر مشاغل به گونهای تکرار میشود: پاسبان راهنمایی با صدای سوت، زن تایپیست با صدای ماشین تایپ، تلفنچی با صدای زنگ تلفن. اگرچه شاید بتوان عکسالعمل هر کدام را در مقابل کودک با دنیای تخیل و رؤیا مقایسه کرد، آنجایی که انسان در رؤیا هر لحظه خود را به هدف مورد نظر نزدیک میبیند، اما درست در لحظهای که باید به هدفش برسد، همه چیز نابود میشود و دوباره باید این حرکت به سوی هدف از سر گرفته شود. اما پاسخی که کودک در انتها از مرد نوازنده میگیرد، و او را به نشانی و در نهایت شربت سینة مادربزرگ میرساند، پاسخی است که کودک باید فاصلة بزرگ آن را با تخیل خود پر کند: وقتی مرد نوازنده، شیشة سرفة مادربزرگ را دید، صدای سرفة او را شنید و:
با مرد نوازنده به داروخانه رفتم و یک جعبة شربت سینه خریدم. شیشة پر از شربت سینه را از جعبة آن بیرون آوردم. صدای سرفة مادربزرگ را نشنیدم، صدایی شنیدم که نمیشناختم. از مرد نوازنده نام صدا را پرسیدم، گفت: - صدای تار من است، من نوازندة تار هستم (همان: 21-22).
اوج زیبایی داستان در این بخش متمرکز شده است که تخیل ناب آن ابهام زیباشناختی دارد و شاید تلاش بیشتری از سوی کودک را طلب میکند، برای درک این مطلب که چگونه مرد نوازنده توانست صدای سرفه را بشنود و چطور صدای شیشة مادربزرگ بعد از بازگشت از داروخانه دیگر شباهتی به گذشته ندارد و تبدیل به صدای تار میشود، اگرچه میتوان حدسهای متفاوتی زد، اما آیا باید این قسمت را که از نظر نگارنده سبب شده است یکی از زیباترین داستانهای احمدی باشد، به تخیل ناب کودک سپرد؟ آیا میتوان مطمئن بود که کودک قادر به ارتباط دادن این بخش از داستان با بخشهای دیگر است؟ همان حرفی که احمدی به آن پای میفشارد و تمایل دارد تخیل خود را با کودک تقسیم شد؟
در داستانهایی چون «پسرک دریا را نگاه کرد و گفت:» یا داستان «بهار بود» اگرچه خواننده دائماً در دو دنیای واقعی و تخیلی در آمدوشد است، پذیرفتن این دنیا چندان برای او دشوار نیست. حتی اگرچه منطقی نداشته باشد؛ برای مثال، در داستان «بهار بود»، راوی از حضور خود در باغ وقتی که زیر پنجره نشسته است و به تماشای گلها میپردازد سخن میگوید که:
ناگهان دستی از تاریکی پنجره بیرون آمد به من یک بوتة گل سرخ داد. به انتهای باغ رفتم. زمین را کندم. بوتة گل سرخ را در زمین کاشتم (احمدی، 1385: 1).
اما این هنوز ابتدای این دنیای تخیلی است و راوی در بخشهای دیگر منتظر این دست پنهان است و خواننده با علاقه منتظر حضور اوست. در حضور بعدنی او تنگ بلورین، فانوس، قیچی، گلدان، یک جعبة مداد رنگی، کاغذ سفید و آیینه به راوی میدهد. او حتی زیر نقاشی راوی مینویسد:
تو دیگر از این بوته هزاران گل سرخ داری (همان: 10).
دست خطی که شباهت به خط هیچ یک از مردمان روی زمین نداشت و در نهایت همة دستنوشتهها و چیزهایی که دریافت کرده بود (تنگ آب، گلدان و آیینه) محو میشود. اما در انتها خواننده متوجه میشود که همة اینها اتفاقهایی است که در دنیای متخیل کودک در یک روز بهاری میگذرد و از شریک بودن در دنیای تخیل راوی لذت میبرد.
رد پای دستهای مهربان و بخشنده را میتوان در بیشتر داستانهای احمدی یافت. داستان «پسرک دریا را نگاه کرد و گفت:» داستان پسرکی است که از دریا روییده است. تولد عجیب فرشتهای که دستهای مهربان و بخشندة او داستان «تیستوی سبزانگشتی» را به خاطر میآورد و آن در زمرة فانتزیهای آرمانگرایانه قرار میگیرد. پسرک روییده از دریا، خود باعث رویش گلهایی چون نرگس و موجوداتی چون آهو، خرگوش، پروانه از دل دریا شد. او حتی به ماهیگیرانی که راه را، در شب گم کرده بودند، با تاباندن ماه کمک کرد و سپس خود دوباره به همان دریا برگشت و از جایی که او به عمق دریا رفته بود، درختی نارنجیرنگ رویید که پر از شکوفههای نارنج بود (نک: احمدی، 1389).
درهمرفتگی دو دنیای واقعی و تخیلی در این داستان قابلمشاهده است. ملاحظه میکنید که دنیای تخیلی این دو داستان که هر دو وابسته به موجودات تخیلی هستند، تا چه اندازه متفاوت از فضای تخیلی داستان «نشانی» است. فشردگی و ایجاز حتی در عنوان داستان «نشانی» هم دیده میشود. اگر در دو داستان پیشین خواننده با دو دنیای متفاوت (واقعی و تخیلی) مواجه میشود، در این داستان باید فاصلهای که در بخش انتهایی داستان دیده میشود، با تخیل خود پر کند و از این جهت متن این داستان با متن داستانهای دیگر متفاوت میشود. هر کدام از این نشانهها سبب تأویل متفاوت میشوند و همین مورد متن را از تکمعنایی دور میسازد.
این یگانگی رنگ تخیل نه تنها در ادبیات کودک، بلکه در تمام اشعار او نیز یافت میشود. تفسیر و معنایی که او از دنیا دارد کاملاً شخصی و منحصر به فرد است. او خود را وابسته به هیچ مکتب و بیانیهای نمیکند و خود آغازگر راهی است که پایانش نیز هموست. احمدی با تخیل خود از تنهایی، حسرت و حرمان میگریزد و شادی و امید را جایگزین آن میسازد و با استفاده از این روش، از تلخی آن لحظات میکاهد. تاریکی زمستان تنهایی در این داستان به بهار عشق و همراهی گره میخورد. این است که همواره زمستان برای او همراه با تنهایی است که با تخیل به بهار پیوند میپیوندد و او را با تولد و زایایی پیوند میدهد. در بیشتر موارد نویسنده با نقاشی، همراهی با پرندگان (کبوتر و گنجشک) یا ماهی و گلها یا نوشتن یا دستساختهای چون قایق به درون فضای تخیلی میرود و از آن چون وسیلهای برای رهایی از تنهایی و ترس بهره میجوید.
فاطمه کاسی و محمد صادق بصیری - نشانهشناسی تخیل و استعاره در داستان «نشانی» احمدرضا احمدی