سپهری و سوررئالیسم معطوف به سبک هندی
سبک هندی که به دلیل تسلّط دیرسالۀ ذوق خراسانی بر فضای ادبی ایران، آماج طعنها و تمسخرهای شاعران دوره بازگشت شده بود، از همان نخستین دهههای عصر حاضر و به تبع آن در سالهای پس از انقلاب، اعتبار گذشته خود را بازیافت و محمل تأثیرپذیریهای شاعرانه و پژوهشهای اندیشمندانه گشت.
شعر سپهری را فرزند بلافصل شعر هوشنگ ایرانی دانستهاند (شمس لنگرودی، 1387: 3/32) و معتقدند وی در برخی از آثار اوّلیهاش ازجمله در «زندگی خوابها» گرایشهایی به شیوه شاعری هوشنگ ایرانی از خود نشان میدهد و اشعاری را در همان مایهها و مضامین، البته با بیانی نسبتاً روشنتر ارائه میکند (حسینپور، 1387: 298).
امّا نه سوررئالیسم ناگهان و بیموقع هوشنگ ایرانی و نه سوررئالیسم تئوریزهشده در شعرهای موج نو احمدرضا احمدی و بیانیههای حجمگرای یدالله رویایی، حتّی با وجود نزدیکی زمانی به جریان شعر مقاومت (1347 تا 1357) نتوانستند کمی از ارز و ارجی که شعر سالهای پس از انقلاب برای سوررئالیسم سپهری قائل بود نصیب خود کند. محمّد حقوقی در مؤخره دفتر سوم «شعر زمان ما» دلایل توجّه فراوان به شعر سپهری را برشمرده است و به کندوکاو در این باره چندان نیازی نیست. امّا چرا شعر معاصر در سالهای پس از انقلاب به تجربههای سوررئالیستی کسی جز سهراب سپهری چندان روی خوش نشان نمیدهد؟ برای آنکه:
1) شاعرانی که حتّی پیش از سپهری شعرشان خبر از درک دگرگونیهای بلاغی تصویر میدهد، چشم به افقهای فرهنگ و ادبیات غرب داشتند و شعرشان سوغات سفرهای آنها در سرودهها و نوشتههای اروپایی بود. پا جای پای اینها گذاشتن برای ایدئولوژی نوظهوری که دل به دل بیداری از خواب یک الیناسیون دیرساله فرهنگی و یک ازخودبیگانگیِ بهستوهآورنده داده بود و ازاینرو با غرب و همه مظاهر آن سر ناسازگاری داشت، بسیار گران میآمد، و میبینیم که باورمندان این ایدئولوژی در سوررئالیسم پرمخاطب سپهری، بیشتر پیوستگی با بیدل و صائب را سراغ میگیرند نه تئوریهای آندره برتون و سرودههای سن ژون پرس را:
«بخشی از سوررئالیسم سپهری، با لحنی ملایمتر، برخاسته از همین دیدگاه [تأثیر از سوررئالیسم غربی و بهخصوص نوع فرانسوی آن] است. امّا بخش عظیمی از سوررئالیسم او همانگونه که گفتم از بینش وحدت وجودی و همنشینی با دواوین شعرای سبک هندی سرچشمه میگیرد. راقم این سطور بی آنکه دلیل اساتیدپسندانهای داشته باشد، به اعتبار بعضی شواهد معتقد است که سپهری با دیوان بیدل حشر و نشر و انس مداومی داشته است و بر این اساس دور نیست اگر جسارت سپهری و سوررئالیسم پیشرفته او را به بیدل نسبت بدهیم که در این مضمار مقدم بر تمام سوررئالیستهای قرن نوزده و بیست اروپاست» (حسینی، 1367: 78).
2) جهان رنگارنگ شعر سپهری، جهان بیرنگوریای عارفانههاست. از پس تصویرهای سوررئال شعرهایی که سپهری را سپهری کرده است، صدای خیس زمزمههای مکاشفه را میتوان شنید؛ تا آنجا که ریشههای روشن شعر سپهری را تا چشمهسار جوشان «وحدت وجود» ابنعربی دواندهاند. شعر سالهای پس از انقلاب که مدّعی است شعر تعهد، باور و تقیّد مذهبی است به همان اندازه که از لاابالیگری زبانی، زیباییشناختی و اندیشگی امثال هوشنگ ایرانی و تندر کیا و یدالله رویائی بیزار است، دلداده رنگ و بوی کمالگرا، فضیلتستا و معنویتآمیز شعر سپهری است. حتّی میشود گفت سهراب سپهری، در سالهای پایانی دهه پنجاه تا کنون، جای اغلب شاعران پیش از انقلاب را گرفته است که اعتقادها و باورهای جدید در آنها به چشم بیتقیّدی و بیباوری مینگرد.
این نوشته مجال پرداختن به همۀ سپهریستاییها و سپهریگراییهای شعر معاصر در سالهای پس از انقلاب را نمیدهد؛ به یادکرد چند نمونه بسنده میشود. سلمان هراتی، نامِ آشنای شعر سالهای پس از انقلاب، از کسانی است که ارادت وی به سپهری از برگبرگ مجموعه اشعارش برمیآید.
گذشته از شعر نیمایی «از خواب همیشه علف» از مجموعه «از آسمان سبز» که به یاد سپهری سروده و به وی تقدیم شده است، شعر «مسافر» سلمان هراتی الگوبرداری ناموّفقی از «مسافر» سپهری است با رگههایی از «صدای پای آب»:
وقتی صدای خروس میآمد/ میان روئت شاداب غنچهها/ حضوری منتظر را/ به تماشا نشستم/ و روی پلّه/ هیاهوی کفشهای مسافر/ به سمت فهم مرگ/ جاری بود/ مثل غروب/ شکل اشیاء/ به چشم من، گرفته میآمد/ من آمدم/ و خیابان غربت مرا برد/ تمام راه/ حضور معصوم شمعی/ در فراق من میسوخت/ امید را آنگاه/ نثار ذهن علیل من میکرد/ و هیچ چیز مرا/ از تهاجم غربت/ میان خیابان رها نکرد/ زندگی را باید دزدید/ در خلوتی که هیچ کسی نیست/ من بیم دارم/ مثل تمام لحظههای مرگ!/ کسی در تمام راه/ نگاهش را/ از من نگرفت! (هراتی،1380: 325)
و در آیینۀ بسیاری از پارهشعرهای دیگر هراتی نیز تصویر مخدوششدۀ سپهری است که به چشم میآید، و مگر میشود شعرهای زیر را خواند و به یاد سپهری نیفتاد؟
● روزی پر از جستجو رنگ میباخت/ شب مثل یک خستگی بر تن کوچه میریخت/ باغ خیال خیابان/ آرامش خیس خود را/ مدیون باران و مه بود/ من دست دل را گرفتم/ از همهمه درگذشتیم/ بیرون آبادی آنجا چپر بود/ پشت سکوت غریبی نشستیم (همان: 124)
● لب به آواز نکردم باز/ با بهاری که از این کوچه گذشت/ و هم اکنون، یاران!/ سبد سینه من خالی است/ با دلم میل شکفتن نیست/ ابر تنهایی در سینه من میبارد/ و نگاهم چو پر خسته یک مرغابی/ میل دارد که بیاساید در برکه چشم/ و من آرام آرام/ از فراز تن خود می ریزم (همان: 258).
سری هم به شعرهای قیصر امینپور بزنیم که حضورش در شعر سالهای پس از انقلاب یک اتّفاق بود و شعرش مایه شأن و برکت این سالهای شعر. شعر امینپور از حال و هوای توجه به نیما و فروغ و اخوان ثالث و شاملو و نادرپور و سیاوش کسرایی و شفیعی کدکنی ابداً خالی نیست. امّا حکایت اکنون، حکایت امینپور و سپهری است.
در برخی از مضمونپردازیها و تصویرسازیهای شعر قیصر امینپور، جای پای سهراب را بهروشنی میتوان دید:
● کو کوچهای ز خواب خدا سبزتر، بگو |
|
آن خانه کـــو، نشانی آن کوچهباغ کو
|
نرسیده به درخت/ کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است (سپهری، 1381: 359).
● هـــر چه دل دانــه دانــــه میترکـــد |
|
خــون سرخ انــــــارها بـــــــا تــــــو
|
من اناری را، میکنم دانه، به دل میگویم/ خوب بود این مردم، دانههای دلشان پیدا بود (سپهری، 1381: 343).
● کبوتــــر مــیوزد بــــر روی هر بـام |
|
پرستــــو میچکــــد از سقف خــــانه
|
چک چک چلچله از سقف بهار (سپهری، 1381: 286).
● مبــادا هیــچ سقفــــی بی پــــرستو |
|
مبـــادا هیـــــچ بامـــــی بی کبوتـــــر
|
سقف بی کفتر صدها اتوبوس (سپهری، 1381: 280).
● این بوی غربت است/ که میآید (امینپور، 1372: 129)؛ انگار/ بوی رفتن/ میآید (همان: 131).
بوی هجرت میآید (سپهری، 1381: 391).
آیا شعر سپهری به دلیل برخورداری از توانش معنایی و مضمونی معطوف به سبک هندی در جذب ذوق دیگرگونشدۀ ادبی دورۀ مورد بحث، موجبات تمایل شاعران معاصر در سالهای پس از انقلاب به آشنایی با سبک هندی و تردستیهای زیباییشناختی شاعران این سبک و نیز بازآفرینی این تردستیهای زیباییشناختی در سرودههای ایشان را فراهم آورده یا این تمایل به سبک هندی و تردستیهای زیباییشناختی شاعران این سبک بوده که ذوق دیگرگونشدۀ ادبی سالهای پس از انقلاب را به تحسین و تقلید شعر سپهری که از نظر معنا و مضمون بر همان نحو بوده، متمایل کرده است؟ قدر مسلّم، شباهتهای فراوانی که میان شعر سپهری و شعر سبک هندی وجود دارد ممکن است ذوق ادبی متمایل به هنجارهای زیباییشناختی این گونه شعرها را در سالهای پس از انقلاب توأمان به خود جذب کرده باشد. با وجود این، ضمن اذعان به نقش پررنگ سهراب سپهری در علاقهمند کردن شاعران سالهای پس از انقلاب به سبک هندی، نمیشود ادّعا نکرد که سبک هندی، خودش به تمامی چشمۀ زایای مضمونپردازیها و تصویرسازیهای شاعرانه است. بهخصوص در مورد کسانی که معاصر بودنشان با سهراب سپهری، در سالهایی که ناسازگاری اجتماعی شعر سپهری، او را مخاطب بدگوییها و تمسخرهای رضا براهنی، احمد شاملو و ... کرده است، احتمال تأثیرپذیریشان از سپهری را رد میکند. نیز همانگونه که ستایش سبک هندی میتوانسته به ستایش سپهری بینجامد، دلزدگی از سبک هندی نیز میتوانسته دلزدگی از سپهری را در پی داشته باشد؛ چنانکه گزارههایی از تاریخ ادبیات معاصر ایران، بر این ماجرا گواه است.