- ب ب +

علمِ داستانِ زندگی

داستان‌گویی در دوران کودکی آغاز میشود؛ یعنی هنگامی که بچه‌ها روی‌دادها را برای مادر و پدرِ خود روایت میکنند. داستانهای آنها ـــ با آن که تکه‌تکه، کوتاه، و گاهی ظاهراً بیمعنی اند ـــ چیزی بیش از بانمک صِرف اند؛ آنها منعکس‌کننده‌یِ مبارزه‌ای برای مسلط شدن بر این شکلِ ذاتاً انسانی از ارتباط اند.
 تلاشهای کودکان این را نیز آشکار میسازد که داستان‌گویی تا چه حدِّ زیادی به لحاظ شناختی پُر زحمت است. والدین با پرسیدن سؤالاتی در مورد علتها، اثرات، و هیجانات، در طولِ این روند کمک میکنند، و به طور ضمنی به بچه‌ها می‌آموزند که چه چیزی یک داستان خوب را میسازد.
نوجوانان به‌سرعت در توانایی داستان‌گوییِ خود ترقی میکنند، اما این هنر را کاملِ کامل نمیکنند. در واقع، حداقل یک مطالعه میگوید که داستانهای ما تا پایانِ دهه‌یِ ۲۰ عمرمان بیشتر و بیشتر روشن و سازوار (coherent) میشوند. بهبود در تواناییِ یک‌پارچه کردنِ داستان‌هامان حول یک مضمونِ مشترک ـــ که در زیر بدان خواهیم پرداخت ـــ حتا تا دلِ دهه‌یِ ۴۰ عمرمان نیز ادامه مییابد. داستانها راههای فهم ما از دنیا اند، و ما دائماً در ذهن‌مان، گاهی حتی بی‌آن‌که متوجه باشیم، در حال داستان‌پردازی و بازبینی و اصلاح داستانها ایم.
اگرچه داستان زندگی ما مبتنی بر روی‌دادهای واقعی است، اما این داستان بسیار شخصی و ذهنی نیز هست. یک زندگی را میتوان به شیوه‌های مختلفی روایت کرد؛ ممکن است افکار خود را بر طلاق والدین‌مان و این که چگونه آن طلاق بر تمام چیزهای پس از خودش سایه افکند متمرکز کنیم، یا ممکن است این طلاق را کوچک بشماریم و در عوض یک حرفه‌یِ دانشگاهی عالی را برجسته کنیم.
دان مک‌آدامز، استاد نورث‌وسترن، و از پیش‌گامان حوزه‌یِ روان‌شناسیِ روایی (narrative psychology) میگوید: «خَلقِ هر گونه‌‌ داستانی یک نوع سازندگی است؛ صرفاً یافتنِ چیزی در بیرون نیست؛ اشخاص (Selves) داستانها را خلق میکنند، و آن داستانها هم به نوبه‌یِ خود، اشخاص را خلق میکنند.»
داستانها نه‌تنها به ما میگویند که چه کسی هستیم، که میتوانند به منابعی تبدیل شوند که هنگام گرفتاریها از آنها برداشت کنیم: به یاد آوردنِ داستانهای قوت یا تاب‌آوری کمک‌مان میکند که با چالشهای تازه روبه‌رو شویم، و به ما متذکر میشود که چگونه مشکلات را در گذشته حل کرده‌ایم. گفتنِ داستانها میتواند ما را با دیگران پیوند دهد، صمیمیت ایجاد کند، و روابط را تقویت کند. بهترین داستانها با مرتبط کردنِ روی‌دادها و تجربیاتِ به‌ظاهر تصادفی به یک سفرِ در حالِ پیش‌رفت، برای ما معنا و هدف فراهم میکنند.
 
سه مضمونِ مشترکِ زندگی
مطالعه‌یِ داستانها آسان نیست، زیرا زندگیِ هر فرد بسیار منحصر‌به‌فرد است. محققان در طلبِ طبقه‌بندی و مربوط کردن، راههای مختلفی برای تحلیل داستانهای زندگی به دست داده‌اند، که یکی از این راهها بر اساسِ مضمون است.
مضمون (theme) یک خط یا الگوی انگیزشی مشترک است که در داستان زندگی جریان دارد. سه مضمونی که در زیر شرح داده شده اند ـــ پیوند، فاعلیت، و رستگاری ـــ همگی با به‌روزی (well-being) مرتبط اند. اگر میخواهید امسال شادکامی را در خود بپرورانید، سازماندهی اهداف‌تان و داستان زندگی‌تان حول یکی از این مضامین میتواند کمک کند که به طور رضایت‌بخش و بدون مشکل محقق شوند.
۱. پیوند (Communion). داستانهایی که بر پیوستگی، عشق، دوستی، صمیمیت، مراقبت، یا تعلق تأکید دارند، مضمون پیوند را در بر دارند. به عنوان مثال، در یک گزارش علمی در سال ۲۰۱۳، یکی از شرکت‌کنندگان هنگام یادآوری خاطره‌ای خاص بر روابط حمایت‌کننده‌اش این چنین تمرکز کرد: «آن شب سرحال بودم، و توسط دوستانم و احترامی مثبت احاطه شده بودم. احساس میکردم که به طور نامشروط به من عشق میورزند.»
در مطالعه‌ای در سال ۲۰۰۴، ۱۲۵ دانش‌جوی کارشناسی [پرسش‌نامه‌های] ارزیابیِ شخصیتی را تکمیل کردند و سپس درباره‌یِ حدود ده صحنه از داستانِ زندگیِ خود، شامل یک صحنه‌یِ اخلاقی و یک صحنه‌یِ تصمیم‌گیری، نوشتند. محققان این صحنه‌ها را برای یافتنِ مضامین مختلف، از جمله موضوع پیوند، تحلیل کردند. هر چه این مضمون در نوشته‌هاشان بیشتر نمایان بود، دانش‌آموزان معمولاً برون‌گراتر و دوست‌داشتنی‌تر بودند ـــ دو ویژگیی که با شادکامیِ بالا مرتبط اند. (این بخش اشاره دارد به دو بُعد از پنج بُعد مدل پنج‌عاملی شخصیت، یعنی بُعد برونگرایی (extraversion) و بُعد دوست‌داشتنی‌ بودن (agreeableness) ـــــم.)
۲. فاعلیت (Agency). اگرچه برخی از داستانها بر پیوند اجتماعی تأکید دارند، برخی دیگر بر موفقیت، تسلط بر خود، قدرتمندی، منزلتِ اجتماعی، و نفوذ تأکید دارند. یک شرکت‌کننده‌یِ دیگر در آن پژوهشِ سال ۲۰۱۳ چنین نوشت: «من محدودیتهای تحصیلی، فیزیکی و شغلی را به چالش میکشم. از آن زمان [که طلاق گرفتم]، عملاً به هر هدفی که برای خودم تعیین کرده بودم دست یافته‌ام.» هنگام توصیف تجربه‌یِ خود در [اتاقِ] درمان، افرادی که داستانهای با مضمون فاعلیت قویتری تعریف میکنند، معمولاً از به‌روزیِ بالاتری برخوردار اند.
با این حال، تمایز میان پیوند و فاعلیت صرفاً به تمرکز بر روابط یا کار خلاصه نمیشود. به یاد داشته باشید که: داستانها ذهنی اند، و مضامین نیز چنین اند. اگر من یک گروه ملاقات راه‌اندازی میکردم، میتوانستم برگزینم که به آن به چشم نوعی راهبریِ کارآفرینانه بنگرم [= فاعلیت] یا به آن به چشم پی‌گیریِ [ایجاد] پیوندِ عمیقتر نگاه کنم [= پیوند]. [نگریستن از دریچه‌یِ] هر لنزی تأثیر متفاوتی بر احساس فردیتِ من، و داستان زندگی‌ام خواهد داشت.
۳. رستگاری (redemption). مضمون رستگاری، که احتمالاً در روان‌شناسیِ روایی بهتر از هر مضمون دیگری مطالعه شده است، زمانی وجود دارد که یک چیزِ بد را خوبیهای بعدی کاهش دهند یا دگرگون سازند. داستانهای رستگاری داستانهایی غم‌انگیز با پایانی خوش اند: در پایانِ این داستانها ما رشد کرده‌ایم، یا چیزی یاد گرفته‌ایم، یا این که صرفاً خلاص شده و به وضع عادی برگشته‌ایم؛ شاید برگزینیم که کل این تجربه را به منزله‌یِ نوعی ازخودگذشتگیِ عاشقانه ببینیم.
در یک گزارش علمی در سال ۲۰۰۱، لورا کینگ، استاد دانشگاه میسوری، یک داستان با مضمون رستگاری را از قول والد یک کودکِ معلول نقل میکند. داستان به این نتیجه میرسد:
«میدانم که دخترم خیلی خاص است. انگار که او بخشی از یک نژاد دیگر یا از یک سیاره‌یِ دیگر است. او قطعاً متفاوت سیم‌کشی شده است. و من فکر میکنم آن سیمها مستقیماً به خدا قلاب شده‌اند. او نزدیکترین فاصله‌یِ من با یک فرشته در روی زمین است.»
در مطالعه‌یِ دیگری در سال ۲۰۰۱، محققان با ۷۴ بزرگ‌سال در مورد داستان زندگی‌شان مصاحبه کردند. در طی یک مکالمه‌یِ دو ساعته، شرکت‌کنندگان صحنه‌های متنوعی از زندگی خود را شرح دادند، از جمله، یک نقطه‌یِ اوج، یک نقطه‌یِ حضیض، یک نقطه‌یِ عطف، اولین خاطره‌‌شان، و صحنه‌های مهم دورانهای کودکی، نوجوانی، و بزرگ‌سالی. هنگامی که داستانهای آنها تحلیل شد، نتایج نشان داد که شرکت‌کنندگانی که معمولاً داستانهای بیشتری با مضمون رستگاری میگفتند رضایت بالاتری از زندگی را نیز گزارش میدادند. داستانهای رستگاری‌بخش (redemptive) نسبت به داستانهای حاوی احساسات مثبت پیوندِ محکمتری با رضایت از زندگی داشتند، بنابراین صرفاً پایانِ خوشِ ناشی از رستگاری نبود که موجب میشد اشخاص احساس بهتری داشته باشند. محققان مینویسند: «یک داستانِ رستگاری‌بخش امید و پیش‌رفت در زندگی را نشان میدهد و بنابراین میتواند به گوینده‌یِ داستان یک مزیت کلی برای سازگار شدن [= کنار آمدن با ناملایمات، coping] بدهد.» چنین چیزی میتواند به یک پیش‌گوییِ خودکام‌بخش (self-fulfilling prophecy) تبدیل شود، خواه آن تفسیرِ مثبت بدواً صحیح بوده باشد خواه صحیح نبوده باشد: در یک مطالعه در سال ۲۰۱۳، الکلی‌هایی که گفتند آخرین دوره‌یِ نوشیدن الکل‌شان به نحوی وضع آنها را بهتر میکند (آنها را قویتر یا باانگیزه‌تر میکند) به احتمال بیشتری چهار ماه بعد هوشیار (در مقابل مست) بودند و از سلامت بهتری برخوردار بودند.
در میان‌سالی، افرادی که داستانهای رستگاری‌بخش میگویند معمولاً دیگرگزینی (نوع‌دوستی، altruism) بیشتر، یا «تولیدکنندگیِ» (generativity) بیشتری (عمدتاً در جهت رشد نسل بعد، طبق آراء اریکسون ـــم.) نشان میدهند: اعمالی مانند فعالیتهای داوطلبانه، مربیگری، فعالیتهای مدنی، تربیت فرزند، و تدریس.
قبل از این که محققان به این نتیجه برسند که داستانهای زندگی خاصی باعث میشوند که افراد شادکام‌تر شوند، به شواهد بیشتری نیاز است؛ اما، آنها حدس میزنند که در این‌جا نوعی حلقه (loop) در کار است: تأکید بر مضامین معینی از زندگی به شادکامی می‌انجامد، اما [از سویی دیگر،] قضیه از این قرار هم هست که افرادِ شادکام‌تر هم به احتمال بیشتری مضامین معینی را برجسته میکنند، و [از رهگذرِ این کار] حتا شادکام‌تر هم میشوند.
چگونه اهداف در داستانِ زندگیِ شما جا میگیرند
با مطالعه درباره‌یِ این مضمونها، چه‌بسا خود را مجذوب یکی از آنها بیابید. شاید در نقطه‌یِ فعلیِ زندگی‌تان برای روابط اولویت قائل باشید، یا در تقلا برای غلبه بر حادثه‌گَزیدگی (= ضربه‌یِ روانی، trauma) باشید.
ویل دانلوپ، استاد دانشگاه یو سی ریورساید میگوید: «فوتِ کاسه‌گری در این‌جا واقعاً در شناساییِ نوعِ مضمونی است که برای شما و زندگی‌تان مفید خواهد بود. (در این‌جا هیچ راه‌حل «تک‌سایز» که برای همه مناسب باشد وجود ندارد).
بنابراین مضمون زندگی شما چگونه باید اهدافِ امسالِ شما را مشخص کند؟
اولین چیزی که باید فهم کرد این است که اهداف بخشی از تابلوفرشِ داستان زندگی اند. مک‌آدامز در سال ۱۹۲۲ نوشت: «هیچ داستانی نمیتواند بدون نیّت باشد.»
بنابراین، به عنوان یک قاعده، داستانهای زندگی و اهداف معمولاً همسو اند. در مطالعه‌ای در سال ۲۰۰۶، محققان از دانش‌آموزان خواستند اهداف خود و داستان زندگی خود را شرح دهند. آنها دریافتند که دانش‌آموزانی که اهداف اجتماعی داشتند (ملاقات با مردم یا دوست‌یابی) احتمال بیشتری داشت که داستانهای زندگی اجتماعی داشته باشند ـــ داستانهای زندگی با تأکید بر مضامین پیوند و دیگرگزینی. اهداف حتا میتوانند در این که کدام خاطرات را به احتمال بیشتری به یاد آوریم مؤثر باشند.
مک‌آدامز میگوید دست‌یابی به این نوع یک‌پارچگیِ اهداف و داستانهای زندگی، ما را باانگیزه‌تر و نیرومندتر میکند تا در جهت مقاصدِ خود کار کنیم.
او میگوید: «هدفها فریاد میکشند یا ما را به خود میخوانند تا در روایت شرکت داده شوند. داستانِ زندگی در حال تکوین است، و اگر هدفی ارزش شرکت داده شدن در این روایتِ در حالِ تکوین داشته باشد، درنگ نباید کرد.»
مک‌آدامز چنین می‌افزاید که وقتی هدفی در داستان زندگی ما ادغام شود «مبلغ قمار را افزایش میدهد. در این‌جا داستانِ زندگی میگوید: "دست‌یابی به این هدف مهم است. خودِ خودِ هویتِ من (تا اندازه‌ای) به موفقیت [در رسیدن به آن] گره خورده است."» و نظریه‌یِ خودتعیّن‌بخشی (self-determination theory) نشان میدهد که هر چه یک هدف بیشتر و بیشتر به بخشی از هویتِ ما بدل شود، بیشتر و بیشتر به صورتِ درونی و کمتر و کمتر به صورتِ بیرونی برانگیخته خواهد شد (انگیزش درونی در برابر انگیزش بیرونی ــــم.).
با این همه، مک‌آدامز این را نیز متذکر میشود که یک هدف ممکن است نشان‌دهنده‌یِ دست کشیدن از خط سیر قبلی‌مان در زندگی، یعنی نوعی مرحله‌یِ گذار یا نقطه‌یِ عطف، باشد ـــ و این نیز میتواند بخشی از داستان زندگی ما بشود. مثلاً، شخصی معتاد به‌ کار که قول میدهد که از این پس برای شام به‌موقع به خانه برود، چه‌بسا در حال انتقال از مضمون فاعلیت به مضمون پیوند باشد.
در هر دو صورت، خردمندانه آن است که بفهمیم چگونه مقاصد ما برای آینده با مسیر ما در گذشته‌ مرتبط اند. اهداف و تصمیمات سالِ جدید نباید آرزوهایی تک‌افتاده باشند، به جایی نرسند و فراموش بشوند. در عوض، آنها میتوانند در ماهرانه ساختنِ یک مضمون زندگی و یک هویتِ دیرپا سهیم باشند.
 
نویسنده: کایرا ام. نیومن
مترجم: دکتر احسان بیک‌زاده