- ب ب +

مناظره گوهرها؛ مفصل‌ترین مناظره منثور‌ فارسی

در گنجینة نسخ خطی فارسی، کتب زیادی در موضوع کانی شناسی وجود دارند که اغلب با نام «جواهر نامه» یا «معرفه‌الجواهر» به موضوعِ معرفی گوهرها، شرح صفات، انواع، معادن، عیوب، روش نگهداری، خواص طبی و قیمت آنها و حتی شناخت برخی سنگهای کم ارزش، فلزات و گاه عطریات و... پرداخته‌اند.
 مناظره «در لغت، با یکدیگر حجت‌آوردن باشد و دراصطلاح آن است که شاعر از زبان هریک از آن دو چیز یا زیادت که با یکدیگر در مقام مناظره‌اند، سخنی چند بگوید و صفاتی که متضمن بر تفضیل یکی و تحقیر دیگری باشد برشمارد» (واعظ کاشفی، 1369: 37). مناظره شیوه‌ای برای اقناع مخاطب است؛ بنابراین استفاده از آن، موفقیت مؤلف را در جذب مخاطب و تأثیرگذاری کلام بیشتر می‌کند. بیشتر مناظره‌های فارسی به شعر است؛ اما در نثر هم مناظره‌های برجسته و مشهوری وجود دارد؛ مانند مناظره‌های غیرمستقل «ملحد و سنی» و «طبیب و منجم» که در مقامات حمیدی آمده است و «جدال سعدی با مدعی» که در ضمن گلستان به آن پرداخته‌ شده و نیز مناظره‌های مستقلی مثل «گل و مل»، «آتش و خاک» و «گوش و جان» که اغلب به‌صورت نثرِ آمیخته به نظم در مجموعه سفینة تبریز گرد آمده است. ازنظر حجم، همة این آثار کم‌حجم و مختصر است و به همین سبب شاید بتوان مناظرة گوهرها را مفصل‌ترین مناظرة منثور فارسی دانست.
 
ساختار اثر داستانی و روایی است و عنصر گفت‌وگو (مناظره) عامل پیش‌برندة آن است. داستانْ چهارده شخصیت دارد: یک راوی که در بخش‌هایی درگیر داستان هم می‌شود؛ دوازده گوهر که گفت‌وگویی چندطرفه را شکل می‌دهند؛ البته هرکدام بیشتر از یک‌بار زبان به سخن نمی‌گشایند. یک داور که به‌صورت «ندایی غیبی» وارد ماجرا می‌شود؛ به نصیحت گوهرها می‌پردازد و نتیجه‌گیری منظور نویسنده را ارائه می‌دهد؛ بنابراین در مناظره، سه بخش وضع و نقیض و داوری دیده می‌شود. ساختار داستانی و نیز تقسیم‌بندی اثر به بخش‌های مختلف و جداشدن قسمت‌های کوچک‌تر با «،» و خط شنگرف از یکدیگر، خواننده را به یاد آثار نمایشی و تقسیم‌بندی‌هایی مانند پرده و صحنه می‌اندازد. اگر بخش مفقودشدة اثر را در نظر نگیریم و پایان مناظره را پایان داستان تصور کنیم، یعنی تنها به متن مناظره‌ی دوازده گوهر بسنده کنیم نه سرانجام راوی، می‌توانیم مهم‌ترین عناصر داستانی موجود در مناظرة گوهرها را اینگونه برشمریم:
 
1) پیرنگ: «پیرنگ وابستگی موجود میان حوادث را به‌طور عقلانی تنظیم می‌کند» (میرصادقی، 1376: 64). داستان مناظره، طرحی ساده و خطی دارد. پیرنگ داستان پیچیدگی ندارد و حوادث درهم تنیده و مبهم نیست؛ اما هر جزء از گفتار و کردارِ موجود در داستان در جای و مقام درست قرار گرفته است و گفتارها و توصیفات اضافی و بی‌هدف در داستان دیده نمی‌شود. عناصر وابسته به پیرنگِ موجود در این داستان عبارت است از:
 
ـ وضعیت و موقعیت: نشستن راوی پای سخن سنگ‌ها: «با خود گفتم ساعتی با این پاک گوهران بنشین و از نزاهت و طراوتشان گل فرح برچین» (نسخة خطی، صفحة 141 مجموعه).
 
ـ گره‌افکنی: عصبانیت هر گوهر که گرهی بر داستان می‌افزاید: «از استماع این خودستایی‌ها، یشم خیره چشم تیره گشت» (همان: 143) (گره‌افکنی اول)؛ «عقیق را از این مقالات رنگ بگشت و بر مسند مجادله مربع نشست» (همان) (گره‌افکنی دوم)؛ «فیروزه فیروز لقب فیروزی طلب از جای درآمد» (همان: 145) (گره‌افکنی سوم)؛ «عین‌الهر از این ماجرا بغرید» (همان: 146) (گره‌افکنی چهارم)؛ «لعل را دلخون گشت و چون آتش برافروخت، کژدم‌وار به گزندگی درآمد» (همان: 147) (گره‌افکنی پنجم)؛ «بحر اخضر زمرد در تلاطم غضب در آمده لطمه امواج زدن آغاز کرد» (همان: 148) (گره‌افکنی ششم)؛ «نیلم را سودا در هیجان آمد» (همان: 150) (گره‌افکنی هفتم)؛ «الماس تند گشت و کف بر لب برآورد» (همان: 151) (گره‌افکنی هشتم)؛ «یاقوت خون گرم از غضب برافروخت» (همان: 153) (گره‌افکنی نهم)؛ «مروارید را از سماع این شقشقه‌اللسان، حال متغیر شد و مکنون اطوار سبعه قلبیه‌اش ظاهر گشت، شطاروار قطره زد، و از قبض عقد شد، باز به ضبط خطره از مقام خطر گذشته به حالت بسط جلوه‌گر گردیده، خنده دندان نما برکشید» (همان: 155) (گره‌افکنی دهم)؛ «شاخ مرجان در پیچ و تاب افتاد، و شاخ جنبانی آغاز کرد» (همان: 157) (گره‌افکنی یازدهم).
 
ـ کشمکش: از تقابل گوهرها و مخالفت آنها با یکدیگر، کشمکش پدید می‌آید. این کشمکش سنگ‌ها بر سر اصالت و برتری، در همة داستان محسوس است.
 
- هول و ولا یا تعلیق: در متن مناظره، اینکه نتیجة جدال سنگ‌ها چه می‌شود و حق با کدام است و در پایان داستان اینکه راوی چه تصمیمی می‌گیرد و بعد از شنیدن سخنان ندای غیبی چه می‌کند و به کجا می‌رود، انتظار و هیجان خواننده را برمی‌انگیزد.
 
- بحران: لحن سنگ‌ها و کم‌کم توهین آنها به یکدیگر موجب ایجاد بحران در داستان می‌شود. اوج این بحران‌ها را سخنان وقیحانه و تند مرجان خطاب به مروارید ایجاد می‌کند: «ای وسخ گوش‌ماهی، و عقدة عقد گمراهی ... از نسب چه نازی که خانه‌زادِ مایی. پدرت ابر هرزه‌گرد باد دست، سیاهی سیاه مست، تن به باد دادة رسوای هر دیار، به مرض تقطیر و سیلان گرفتار، مادرت گداییست دست دریوزه گشاده، از برهنگی تا گردن در آب ایستاده ...» (همان: 158).
 
- بزنگاه یا نقطة اوج: «ناگاه ندایی بلند شد که سبحان‌الله غریب حالتیست که با کثرت متاع پوچ و سیاه آب و تیک و خام، خرد، دکان پختگی واکنند و خودستایی ابتدا کنند و بازار شکنی دیگران نمایند» (همان: 159).
 
- گره‌گشایی: ورود ناگهانی «ندای غیبی» باعث می‌شود خواننده زیاد در «هول و ولا و انتظار» نماند. توضیحات ندای غیبی گره از عصبانیت تک‌تک گوهرها می‌گشاید: «ای گوهرهای سرمایه دریا و کان و ای چشم و چراغان هر دکان، از تفرقه خودستایی بازآیید به نظم و ترصیع صلح کل گرایید. دست بالای دست بسیار است. هرچند مقام کام شما بر تخت و افسر است؛ خرندة شما زر است، به حکم المملوک لایقدر علی شیء، شما را در برابرش نه یارای گفتار است و به فرمان العبد و ما فی یده لمولاه او را بر تن و جان شما اختیار، من آنچه شرط بلاغست با تو می‌گویم؛ تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال» (همان: 160). سخنان «ندای غیبی» در دعوت به صلح کل و وحدت وجود، درواقع همان نتیجه‌ای است که نویسنده در ذهن دارد.
 
2) شخصیت‌پردازی: همانگونه که اشاره شد داستان دارای چهارده شخصیت است. به‌جز ندای غیبی (که منشأ و مرجعش مشخص نیست) و شخصیت راوی، هرکدام از شخصیت‌ها هویت و نام و نشان مشخصی دارند و در متن به‌خوبی معرفی شده‌اند. شخصیت‌های داستان ایستا هستند. «شخصیت ایستا در داستان، شخصیتی است که تغییر نکند یا اندک تغییری را بپذیرد. و به عبارت دیگر در پایان داستان همان باشد که در آغاز بوده است» (یونسی، 1365: 271). البته راوی در پایان داستان به دنبال تحول است. معرفی شخصیت‌ها به شیوة «گزارشی» و به دست راوی و نیز خود گوهرها انجام می‌شود. در آغاز هر بخش (پرده یا صحنه)، نویسنده در یک یا دو جمله به معرفی شخصیت گوهر منظور می‌پردازد؛ برای مثال در آغاز مدح عقیق و لعل به‌ترتیب آورده است: «عقیق را از این مقالات رنگ بگشت و بر مسند مجادله نشست» (نسخة خطی، صفحة 143 مجموعه)؛ «لعل را دلخون گشت و چون آتش برافروخت» (همان: 147).
 
3) زاویة دید: نویسنده یا راوی داستان یکی از شخصیت‌های فرعی داستان است و به همین سبب، زاویة دید در داستان درونی است و اثر از زاویة «من راوی» یا «راوی ـ ناظر» نوشته شده ‌است.
 
4) درونمایه (تم): درونمایة داستان منظور آموزشی دربارة گوهرشناسی است. البته در کنار این فکر اصلی نویسنده، مضامین عرفانی و دینی نیز دیده می‌شود.
 
5) گفت‌وگو: شخصیت‌ها یکی پس از دیگری وارد صحنه می‌شوند و با گفتن «دیالوگی» در دفاع از خود و بیان عیوب گوهر قبلی، از صحنه خارج می‌گردند. این گفت‌وگوها موضوع داستان و وقایع نمایش و ارتباط شخصیت‌ها را با یکدیگر آشکار می‌‌کند.
 
6) زمان و مکان: در داستان از زمان حرفی به میان نمی‌آید. به نظر می‌رسد زمان راکد است. از مکان هم تنها در دیباچه، آنجا که به توصیف «راسته بازار» پرداخته، سخن گفته ‌است. البته ترتیب حوادث و سخن‌گفتن سنگ‌ها بیانگر پیوند دقیق وقایع و توالی زمانی آنهاست.
 
خلاصة داستان:
 
در دیباچه، نویسنده به وصف گوهرهای راستة بازار می‌پردازد و خود را به هم‌کلامی با آنها فرامی‌خواند. با شروع متن اصلیِ مناظره، بلور نخستین گوهری است که سخن می‌گوید. او راوی را مخاطب قرار می‌دهد که «ای طالب، صفوتِ صفا، در صحبت ما صاف طینتان جوی و یکرنگی از آمیزش ما آب گوهران خواه» (نسخه خطی: 142). سپس به تعریف از خود می‌پردازد و انواع خود را نام می‌برد و به مدح ویژگی‌های خویش می‌پردازد. بلور در میان انواع گوهر به‌سبب فراوانی، ارزشمندی و عزت چندانی ندارد؛ بنابراین خودستایی او باعث عصبانیت «یشب» می‌شود.
 
در بخش دوم، «یشب» وارد میدان می‌شود؛ صفا و شفافیت بلور را عیب می‌داند؛ زیرا مانع رازداری اوست. او شفافیت بلور را نشانة پرده‌دری و تیرگی رنگ خود را دلیل پرده‌پوشی می‌شمارد. در ادامه به مذمت انواع بلور می‌پردازد و سپس با معرفی انواع یشب (سفید، زرد، زمردی (سبز)، ریحانی، سیاه، رمادی، ازرقی) به بیان ویژگی‌های خود می‌پردازد.
 
در بخش سوم، «عقیق» از سخنان یشب برافروخته می‌شود و تغییر رنگ می‌یابد؛ به تحقیر از انواع یشب سخن می‌گوید و بعد از ردّ آنها (اغلب با دلایلی شاعرانه و نه علمی)، انواع خود را برمی‌شمرد. برای اثبات محاسن خویش چند حدیث از ائمه را به شهادت می‌طلبد و به شهادت همین روایات، همراهی با خود را وسیلة نجات از دوزخ می‌داند: «و به وعدة کلام قدسی برات برائت از نار به دستیاری ما نوشته شده که آلیت به نفس علی نفسی أن لا اعذب کف لابسه الحدیث» (همان: 145).
 
در بخش چهارم، «فیروزه» که از وعدة بهشت عقیق عصبانی شده‌ است؛ وارد می‌شود. از انواع عقیق به تمسخر سخن می‌گوید و با ذکر اسامی و توصیف انواع و خصایص خود، به‌سبب رنگ سبزش و به استناد احادیث، بهشت را جایگاه خود می‌داند و می‌گوید: «به شهادت ائمة دین، ما را بهشت مأواست» (همان: 146). یکی از معایب فیروزه این است که از چربی و بوهای تند (مانند بوی مشک) آسیب می‌یابد.
 
در بخش پنجم، «عین الهر» زبان می‌گشاید و با استفاده از عیب نامبردة فیروزه آن را مذمت می‌کند و با تعریف از خویش، خود را «معبود هندوان» می‌خواند.
 
«لعل» از این سخنان دلخون می‌شود و این‌بار اوست که وارد میدان می‌شود. عین‌الهر 4 را به‌سبب شکل ظاهری‌اش «گربه چشم» خطاب می‌کند و بعد از تحقیر او، به‌سبب ادعای معبودی که کرده است، مذمتش می‌کند. سپس همچون گوهرهای قبلی به ذکر اسامی انواع خویش و ویژگی‌های آنها می‌پردازد.
 
این‌بار نوبت «زمرد» است که زبان بگشاید؛ لعل را مذمت کند و از خصایص و انواع خود سخن گوید. زمرد از رنگ و انواع خود استفاده کرده می‌کند و خود را به دریای اخضر، خضر نبی، رنگ بهشت و سبزان هندوستان تشبیه می‌کند. در ادامه ضمن بیان حدیثی در مدح خود، سخن را دوباره به مذمت لعل و نیز نیلم می‌کشاند: «دوزخیانِ آتش‌‌لمعانِ لعل که باشند و دخان سلب‌زبانیة نیلم چه که با بهشتیان دم مساوات زنند» (همان: 150).
 
به میان آمدنِ نام «نیلم» زمینه را برای سخن‌گفتن او آماده می‌کند. هرقدر داستان جلوتر می‌رود، لحن‌ها خشن‌تر و الفاظ از ادب دورتر می‌شود. نیلم خطاب به زمرد او را ذبابی‌خوی خرمگس و زنگاری 5 می‌نامد: «ای ذبابی‌خوی خرمگس چه غوغا می‌کنی؟ و ای زنگاری چه زنگ کاری بر آینه خواطر می‌گذاری؟ ...» (همان). در ادامه نیلم ضمن معرفی انواع خود سخن را به وادی عرفان می‌کشاند؛ سیاهی رنگش را نماد رنگ انوار تجلیات جبروت حضرت حق و بالاترین رنگ می‌شمرد و از احادیث و آیات برای بالابردن شأن خود کمک می‌گیرد. سخن نیلم با ذکر نام سنگ‌هایی مثل یواقیت و طلا و نقره و الماس پایان می‌پذیرد. «دستگیری ضعفا شعار ماست که کاه‌ربایی کنیم و غلبه بر اقویا دثار ما که بر یواقیت و طلا و نقره و الماس ردای شعاع پوشیم» (همان: 151).
 
الماس نهمین گوهری است که با شنیدن نام خود و نیز تفاخرات دیگر سنگ‌ها به سخن می‌آید. در میان گوهرها الماس مظهر بُرندگی است و می‌تواند هر سنگی را بُرش دهد؛ همین مطلب عاملی می‌شود که او بعد از معرفی خود و انواع و خصایصش، ضمن آنکه سیاهی نیلم را ابزار تحقیر او قرار می‌دهد، بر خود ببالد. الماس با این توصیف که توان ممسوح‌کردن (هموارکردن) جواهر اعجمی (جواهر ناتراشیده) را دارد ـ «هزاران اعجمی را در سلک ممسوحان درآورده‌ایم» (نسخه خطی: همان) ـ دیگر سنگ‌های حاضر در مجلس بخصوص یاقوت را نیز تحقیر می‌کند.
 
با این سخنانِ الماس مشخص می‌شود که دهمین سنگ «یاقوت» است که وارد میدان می‌شود. تحقیرها به‌ویژه تحقیر نیلم که یکی از انواع یاقوت است، او را برمی‌انگیزد تا در حمایت از نیلم وارد عرصه شود. یاقوت تک‌تک انواع الماس را با نگاهی تحقیرآمیز توصیف می‌کند؛ از سمی‌بودن الماس می‌گوید و به خاصیت مفرّحی خویش می‌بالد. او در پایان کلامش می‌گوید: «گوش‌ماهی به آن آرزو، دُرّپروری کند که در سلک حلقه به گوشان ما درآید» (همان).
 
سخنان یاقوت باعث می‌شود بحث از گوهرهای خاکی به گوهرهای دریایی کشیده شود. مروارید با سخنانی کاملاً به دور از انصاف، بسیاری از احجار را دارای برص، شَوَه و ترک، خوره و جوف و ... می‌داند و دارندگان این احجار را گرفتار افلاس، غم فقدان دوستان و اندوه دائمی توصیف می‌کند. گوهرهای سنگی را از جمادات و خود را از حیوانات (فرزند صدف یا گوش‌ماهی) می‌داند و همین امر را موجب برتری خود می‌شمرد. اسامیِ بیش از سی نوع خود را ذکر می‌کند و به توصیف ویژگی‌های خود می‌پردازد. در پایان کلام با به میان آوردن نام مرجان، زمینة ورود او به مناظره را فراهم می‌کند: «مرجان از شرم شبچراغ ما سراپا سرخ گشته در بحر عرق خجالت پنهان» (همان: 157).
 
مرجان دوازدهمین و آخرین گوهری است که سخن می‌گوید. او از آنکه مروارید خود را «حیوان» نامیده است، برآشفته می‌شود و با عصبانیت سخن می‌گوید. با توهین شدید به مروارید او را حاصل وصلت «ابرِ هرزه‌گردِ باد دست» با صدف ـ «گدایِ دست به دریوزه گشاده» (همان: 158) ـ می‌داند. انواع مروارید را تحقیر می‌کند و درمجموع مروارید را «فضلة حیوان» می‌نامد و نه حیوان (همان: 159)؛ اما خود را ترکیبی از جماد و گیاه معرفی می‌کند و اصل خود را از دریا و محیط می‌داند. خود را صاحب حرکت می‌داند و فضیلت خود بر دیگر گوهران را چون فضیلت جان بر جسم می‌شمرد.
 
در همین زمان در میان کلام مرجان و مفاخرات او، ندایی غیبی بلند می‌شود و به سرزنش دوازده گوهر می‌پردازد. ابتدا توضیح می‌دهد که اصل همة گوهرها یکی است و نباید خود را برتر ببینند. مستقیم و غیرمستقیم از تک‌تک آنها می‌خواهد «دیدة بصیرت را از پریشانی عیب‌جویی دیگران به حضرت جمیع‌الوجود خیر محض بازآرد» (همان: 160). آنها را از خودستایی به صلح کل فرامی‌خواند: «از تفرقه بازآیید، به نظم و ترصیع صلح کل گرایید» (همان). سپس با ذکر یک دلیل منطقی بیان می‌کند که دست بالای دست بسیار است؛ زر خرندة همه گوهرهاست؛ بنابراین تمامی آنها بندة او هستند. او می‌گوید: «به فرمان العبد و ما فی یده لمولاه او را بر تن و جان شما اختیار [است]» (همان).
 
ندا پس از این سخنان می‌رود و راوی داستان که تحت تأثیر سخنان ندای غیبی قرار گرفته ‌است، برآن می‌شود که خود را به او رساند و با او هم‌کلام شود. متأسفانه نسخة موجود در همین‌جا و به عبارتی در اوج داستان با جملة «خود را به او رسانم» و رکابة «تا» به پایان رسیده ‌است. صفحه یا صفحات دیگر نسخه افتاده ‌است.
 
معمولاً هدف نویسنده یا شاعر در مناظره، اثبات نظریه‌ای فلسفی، نتیجه ای اخلاقی یا تعلیمی و یا هنرنمایی شاعرانه است. متأسفانه ناقص‌بودن نسخه و افتادگی‌ای که در صفحه یا صفحات آخر اثر وجود دارد، باعث شده ‌است نتیجه‌گیریِ نویسنده را در اختیار نداشته باشیم؛ اما از همین مقدار می‌توان به تلاش نویسنده برای تعلیم انواع گوهرها و خصایص آنها به خواننده و نیز ظریف‌اندیشی و هنرنمایی‌های شاعرانة او پی‌برد.