نوع و فرد در ادبیات و منطق: از افلاطون تا بکت
تبیین کاربرد مفاهیم نوعی و فرد جزئی در عرصۀ ادبیات و منطق و آثار هنری-ادبی موضوع بحث این مقاله است. این بحث از منظر اسطورهشناسی، روانشناسی و فلسفه بررسی شده و پیامد آن شکلگیری جریانها و مکاتب هنری – ادبی بوده است.
نوع یا مفهوم به جهت ثبوت ذات و فرد یا شیء به جهت کثرت در ماهیت در خلق و ایجاد عناصر هنر کلاسیک تا مدرن، سبکهای مختلف ادبی، نمایشی و هنری را موجب شدهاند. نویسنده با تاکید بر خصلت ایستائیِ نوع، آن را در آثار شعری سعدی، حافظ، فردوسی و آثار ادبی غربی مانند شکسپیر ردیابی و شرح نموده است. عنصر نوعی یک اثر هنری مثلا در ابیات، مثالی، اثیری، و به اصطلاح ادبی «آرکه تایب» و به اصطلاح فلسفی «کلی» است. درمقابل، عنصر فردی سرشار از تنوع و به بیان ای. ام. فارستر دارای شخصیت «مدور» یا چند بعدی است. نبوغ و خلق موقعیتهای نو و پیشبینیناپذیر ویژگی عنصر هنری فردی یا جزئی است. مانند شاه لیر در آثار شکسپیر یا مرجان در «داش آکل» صادق هدایت. در این شیوه ترسیم هنری، هر عنصر نوعی مجموعهای از مفهومها و صفات متضاد با فرد واقعی است که ویژگی فیزیکی معین، زمان یا مکان از حیث وجودی ندارد. به بیان ساده، آنها را نمیتوان در بیرون و عالم واقعی مشاهده کرد. در ادبیات قرن هفده و هجده اروپا نیز به فرد نوعی فراوان برمیخوریم. مانند افسانۀ نیما یا مرغ آمین و منظومۀ قلعه سقریم، یا در نگارش داستانهای کوتاه، شاهد حضور افراد نوعی مثل، «داش آکل» و «کاکا رستم» هستیم.
افلاطون با طرح جهان ثابت و ازلی مُثُل در پی دفاع از امکانِ معرفت بود. چرا که جهان متغییر هراکلیتی امکان هرگونه معرفت معتبر را سلب کرده بود. اما وضع جهان افلاطونی پیامدهایی داشته است. در عالم دلالت/ Semantic تقلیل مقام شیء و برجسته نمودن نوع؛ و در عالم زبان به تبع آن، بیاعتباری جملۀ شخصیه و معتبر دانستن جملههای کلی نتیجه شد. ارسطو در مقابل او، بدنبال اعتباربخشی مجدد به جهان حسی، کلی را از آسمان به زمین آورد و آن را صفت اشیای جزئی و درنتیجه منطق قیاسی خود را بر پایۀ جملههای سوردار که هم موضوع و محمولهای آن کلی هستند، بنا نمود.
اما حاصل تاثیر فلسفه و منطق بر برتری نوع بر فرد ریشه در برتری ادراک عقلی بر ادراک حسی دارد که در ادبیات تا پایان دوران روشناندیشی یعنی اواخر قرن هجدهم ادامه یافت. اما در قرن هفدهم، جان لاک، با تاکید بر شیء و ادراک حسی در مخالفت با کلی بپاخواست. اومانیسم و فلسفۀ دکارت، نیز، ظهور علوم جدید، به بروز نقش پر رنگ فرد حقیقی و واقعی منجر شد. از دیگر سو، هیوم با شک در ادراک عقلی و قرار دادن معیار شناخت در خود شیء خارجی داوری شاعرانه و زیباییشناختی را برتر از داوری علمی و منطقی دانست.
در ادبیات طرد فرد نوعی و ظهور فرد واقعی و شیء را در شعر و رمان نویسندههای رئالیست شاهد هستیم. در آثاری مانند، خسیس اثر مولیر، اوژنی گرانده اثر بالزاک، خواننده با شی ء سروکار دارد که ویژگی اصلی آن فردیت است.
فرگه با تحلیل زبان به نوعی دیگر برتری نوع بر شیء را در فلسفۀ خود باطل کرد. او جمله را متشکل از دو بخش اساسیِ مبتنی بر شیء و مبتنی بر مفهوم دانست. بدین نحو مبنای هر جمله خود جملهای شخصی است.
در قرن جدید رابطۀ هنر و شیء اشکال گوناگونی یافت، برای مثال در رمان نو به ویژه آثار آلن رب گریه، شیء حتی به جای شخصیت داستان بکار رفته است. اما در آثار کافکا یا بکت، نوشتههای هارولد پینتر دنیای تازهای از فضای هنری است که در آن افراد واقعی حضور ندارند و شخصیت داستان از فرد نوعی افلاطونی هم انتزاعیتر است، مانند نمایشنامۀ جشن تولد یا مسخ کافکا. پینتر شرح میدهد که این رویکرد تازه به دلیل عدم درک پیچیدگی شیء است و درک آن آسان نیست. برعکس رئالیستهای نخستین که چون زبان ادبیات را زبانی ارجاعی میدانستند، فیلسوفان تحلیلی معاصر با طرح نفی معادل بودن اسم و صفت طرحی دیگر درانداختند. چنانکه کریپکی و کواین در نظریات خود بدان پرداختند.
در انتها میتوان شاهد بود که چگونه جریانهای مهم فکری، اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی و اقتصادی خاستگاه اصلی فلسفه و هنر بودهاند. در همین راستا نظریات فلسفی نیز تاثیر مستقیم و ملموس بر حوزههای هنر، ادبیات و حتی علم داشته است.
چکیدهای از مقالۀ "نوع و فرد در ادبیات و منطق: از افلاطون تا بکت" تألیف استاد ضیاء موحد