عبارتی از تاریخ بیهق و شاهد دیگر از یلطوار
در تاریخ بیهق (ص ۵۳ از چاپ مرحوم بهمنیار) چنین آمده است:
و پادشاه بلغار و آن نواحی که جمله را بلغر خوانند الامیر ابواسحق ابراهیم بن محمد بن بلطوار بود. فی سنة خمس عشرة و اربعمائه او در ولایت خویش خوابی دید که ترا مالی به نواحی نیشابور به بیهق بباید فرستاد تا بر مسجد آدینهٔ سبزوار و خسروجرد نفقه کنند و در عمارت آن دو مسجد صرف کنند. او مالی وافر فرستاد و پادشاه خراسان را هدیههای عجیبه فرستاد که هرگز کس مثل آن ندیده بود از عجایب الدنیا ...
مرحوم بهمنیار به استناد معجم یاقوت گفته که نام ملوک آن نواحی بلطوار بوده و بنابراین احتمال داده که ضبط نسخهها، یعنی قلطوار، تصحیف فلطوار باشد و این اخیر تعریب بلطوار. ولی واقع چنین نیست. نام ملوک آن نواحی یلطوار بوده. این را محققان از دههها قبل بواسطهٔ سفرنامهٔ ابن فضلان دانسته بودند (بنده در آنچه دربارهٔ رتبیل نوشتهام، و در کتاب چهل گفتار، ص ۴۳۱، تجدید چاپ شده، متذکر این شده بودم، ولی در آن زمان به گفتهٔ مؤلف تاریخ بیهق توجه نداشتم). این یلطوار گونهای است از کلمهٔ رتبیل، به عبارت صحیحتر گونهای از کلمهٔ ایلتبر ترکی.*
اما آنچه بیشتر باعث بر نوشتن این یادداشت شد نقل یک گفتهٔ استاد مینورسکی در مقالهٔ او با عنوان "دربارهٔ چند تن از مخبران ابوریحان بیرونی" بود (ص ۲۴ و بعد از بیست مقالهٔ او، چاپ دانشگاه). سخن او به اختصار نقل میشود:
ابوریحان در تحدید الاماکن (قس ص ۱۶۶ التفهیم) از قوم ورنج (= ورنک = ورنگ؛ این شکل احتمالاً شکل اسلاوی کلمه است، قس Barangos یونانی) و از بحر ورنج در سرزمین سقلابها (اسلاوها)** یاد کرده که نامش را از آن قوم گرفته است (ظاهراً دریای بالتیک). سپس میگوید که بعضی از این قوم در تابستان در طی ماهیگیری و شکار تا نواحی قطب هم میرود تا به جایی که در هنگام انقلاب تابستانی در آن جا خورشید بر بالای زمین میگردد و آن گاه این فردی که تا آن جا رسیده پیش مردم خود مدعی میشود که به جایی رفته که آن جا شب نیست.
مینورسکی این را نیز به سخن خود افزوده که در ترجمهٔ احوال ابوریحان در ارشاد الاریب یاقوت (ششم، ۳۱۰) داستانی آمده که سفیری از دورترین نواحی سرزمین ترکان همین داستان را تعریف کرده که آن سوی دریا در جانب قطب خورشید را دیده که بالای زمین میگردد و در آن جا شب نیست و محمود غزنوی بر او خشم گرفته و او را به کفر گفتن متهم ساخته، ولی ابونصر مشکان او را آرام کرده و ابوریحان که در مجلس حاضر بوده مسأله را برای سلطان توضیح داده است. این داستان احتمالاً از مقامات مفقود بونصر مقتبس است. "پادشاه خراسان" در عبارت ابن فندق نیز، چنانکه مینورسکی گفته، کسی جز محمود نیست که در آن سال در بلخ بوده است. ابوریحان تحدید الاماکن را یک سال پس از این تاریخ نوشته است.
امیدوار است این خوشهچینی نویسندهٔ این سطور از تتبعات محققان غربی گاهی کمکی به شرح و فهم متون فارسی بکند. میترسم که در نقل مطلب ابوریحان و یاقوت سهو شده باشد. اگر کسی اصل عبارات آن دو را در دسترس داشته باشد و مقابله فرماید، باعث امتنان است.
* در چاپ جدید کتاب از آقای دکتر ساکت، به پیروی از مرحوم بهمنیار، همین ضبط بلطوار در متن آمده، ولی در حواشی گفته شده که آقای یوسف الهادی به استناد سفرنامهٔ ابن فضلان یلطوار را درست شمرده است. (از آقای دکتر عظیمی که لطف فرمودند و بنده را از مطلب آقای دکتر ساکت مطلع فرمودند بسیار ممنونم.) صفحهٔ ۹۲ چاپ دیگر را هم ملاحظه فرمایند. راستش، با وجود تعریفها و تمجیدها، بنده تصحیح این سید حسینی را چندان نمیپسندم.
** از صقالبه یا سقلابها در نوشتههای مسلمین گاهی به مسامحه اقوام ژرمن اراده شده؛ به مقالهٔ زکی ولیدی طوغان در مجلهٔ انجمن شرقشناسی آلمان، سال ۱۹۳۶، رجوع فرمایند. زکی ولیدی در این مورد بیشتر مایل است که مردم ورنگ یا به آلمانی Waräger را مردمان نروژ بداند. دربارهٔ اینکه ابوریحان و بعضی دیگر از دانشمندان و جغرافیدانان مسلمان مخبرانی از سرزمینهای شمالی داشته به این مقاله نیز رجوع فرمایند.
سید احمدرضا قائممقامی