- ب ب +

رابطه‌یِ مسأله‌یِ حدوث ـ قدمِ نفس و استدلالِ پیشینی، له و علیه تناسخ

 امروزه به‌واسطه‌یِ گسترشِ معنویت‌هایِ شرق‌بنیاد، تناسخ‌باوری، گسترش یافته است. تناسخ‌باورانِ امروزی، معمولا با استناد به تجربه‌هایی که در حالتِ خلسه و توهم از سر گذرانده اند، مدعی اند که زندگی قبلی خویش را به یاد آورده اند، همچنین به دیگر ادله‌یِ تجربی از همین سنخ، استدلال می‌کنند. چنین توجیه‌هایی در گذشته نیز برای اثباتِ تناسخ یا مشخص کردن مصداقِ خاصی از تناسخ، استفاده می‌شد. در نوشتارِ پیش‌رو، صرف نظر از این استلال‌هایِ تجربی (پسینی)، امکانِ اقامه‌یِ دلیلِ پیشنی به سودِ تناسخ، بررسی می‌شود. قلمرو این بررسی، استدلال‌هایی است که زکریا رازی و ابن سینا در  نزاعِ تناسخ‌باوری بیان کرده اند.
 
از پرسش‌هایِ مطرح، در مباحثِ جاودانگی و تجردِ نفس، این است که ادله‌یِ پسینی بهتر مقصود را اثبات می‌کنند یا ادله‌یِ پیشینی؟[۱] به دیگر سخن، استدلال‌هایی که بر نوعی تجربه‌یِ مرگ استوار اند؛ می‌توانند دلیلِ مناسبی برایِ اثباتِ تجردِ نفس باشند یا هرگونه جهانِ پس از مرگی را نشان دهند، یا برایِ اثباتِ چنین ادعا‌هایی باید استدلال‌هایِ نظری و فلسفی اقامه کرد؟ این پرسش را عینا در موردِ تناسخ نیز می‌توان مطرح کرد. تناسخ یکی از تبیین‌هایی است که پرسشِ «به کجا می‌روم آخر؟» را پاسخ می‌دهد. یکی از استدلال‌هایِ مهمِ تناسخ‌باوران، گزارش‌هایِ مختلف از سوی کسانی است که مدعی اند، زندگی‌هایِ قبلیِ خویش را به یاد می‌آورند یا کودکانِ نابغه که بدونِ هیچ آموزشی، از علومِ دقیقی اطلاع دارند که فقط پس از سال‌ها تحصیل، به‌دست می‌آیند.[۲] چنین استدلال‌هایی را پسینی می‌خوانم؛ زیرا بر تجربه متکی اند. در مقابل استدلال‌هایی، له و علیه تناسخ، وجود دارد که با توسل به اصول و قواعدِ فلسفی، بدونِ توجه به چنین تجربه‌هایی، تبیین می‌شوند. در این نوشتار به یکی از این استدلال‌ها می‌پردازم که زکریا رازی و ابن سینا در آثارِ خویش بدان توجه کرده اند. این استدلالِ پیشینی بر موضوعِ قدم و حدوثِ نفس متکی است که یکی از مباحثِ پُردامنه در فلسفه‌یِ قرونِ وسطی به‌شمار می‌آید. زکریا رازی که براساسِ نقلِ قول‌هایِ ابن حزم و فخرِ رازی، به تناسخ باور داشته است[۳]؛ اعتقاد به قدمِ نفس را ملازم با اعتقاد به تناسخ می‌داند؛ در مقابل، ابن سینا ضمنِ پذیرشِ حدوثِ نفس و ردِ استدلال‌هایِ قدم‌باوران، ملازمه‌یِ قدمِ نفس و اعتقاد به تناسخ را به‌نقد می‌کشد.[۴] این بحث از آن جهت اهمیت دارد که در چنین موضوعاتی، توانِ استدلال‌هایِ پسینی، صرفا تا بدان‌جا است که با کنارِ هم قرارگرفتنِ تجربیاتِ مختلفی که کاذب خواندنِ تمامِ آن‌ها معقول نیست؛ این ادعا ثابت کند که افراد چیزهایی را به‌یاد می‌آورند و کودکان علومی دارند؛ اما تفسیرِ این تجربه و کاویدنِ عللِ آن، لاجرم فقط در پرتوِ اصول و پیش‌فرض‌هایی امکان‌پذیر است که جهان‌بینیِ افراد را ساخته اند؛ تناسخ باوران این تجربیات را حمل به تناسخ می‌کنند و دیگران ممکن است، هیچ نتیجه‌ای از آن نگیرند یا در پیِ تبیینی روانشناسانه برآیند. بنابراین، می‌توان گفت، استدلال‌هایِ پسینی در موضوعی که سنخِ فلسفی دارد، نمی‌تواند نتیجه‌یِ بی‌نقصی در اختیار بگذارد و به ناچار، سرانجام باید به اصولِ فلسفی دست‌یازید.[۵]
 
آیا موضوعِ قدم و حدوثِ نفس با باور داشتن یا نداشتن به تناسخ می‌تواند ارتباط داشته باشد؟ برایِ پاسخ به این پرسش، صورت‌بندی‌ای از استدلالِ زکریا رازی بیان می‌کنم و سپس به نقدهایِ بوعلی می‌پردازم. رازی در رساله‌ای به نامِ النفس و العالم، نفس را از جمله‌یِ قدمایِ پنج‌گانه می‌داند. در نظامِ هستی نفس، گرایشِ هستی‌شناسانه‌ای به‌سویِ پیوستن به هیولی، دیگر موجودِ قدیم، شوقِ طبعی دارد؛ لکن بین طبیعتِ مادیِ هیولی و نفسِ غیرِمادی، سازگاری وجود نداشت. پیوندِ این دو تنها با قدرتِ دیگر موجودِ قدیمِ عالم، یعنی خداوند، امکان‌پذیر شد. در وجودِ انسان، نفس و بدن به هم آمیختند؛ اما ناسازگاری هم‌چنان وجود دارد و تنها راهِ حل، این است که با هدایتِ عقل، انسان نفس را از هیولی رها کند. انسان‌ها می‌توانند با فعالیتِ عقلی، یعنی فلسفه‌ورزی، نفس را رها کنند در غیراین صورت، نفس از بدنی به بدنِ دیگر منتقل می‌شود تا آن که در نهایت با فلسفه‌ورزی، از بندِ تعلقِ به هیولی رها شود.[۶]
 
ابن سینا نفس را قدیم نمی‌داند[۷]؛ در این صورت تصویری که او از نحوه‌یِ ارتباطِ نفس و بدن عرضه می‌کند، مانندِ تصویری که رازی عرضه کرد؛ نخواهد بود. لازمه‌یِ قدمِ نفس آن است که خودِ نفس تمامِ کمالات را داشته، و خود جوهری کامل بوده است؛ فلذا به بدن نیاز ندارد تا به واسطه‌یِ آن کمالاتی را کسب کند. بنا براین، تمامِ تلاشِ انسان صرفا برایِ رهاکردنِ نفس از بدن است؛ چرا که نقص‌هایی که در انسان وجود دارد، ناشی از امتزاجِ ناهمگنِ نفس و بدن است و از نقصانِ نفس سرچشمه نمی‌گیرد. بنا بر نظرِ ابن سینا نفس حادث است و برایِ انجامِ افعال و رسیدن به کمال به قوایِ جسمانی نیازمند است. اگر قدمِ نفس با کمالِ نفس، همراه باشد؛ این پرسش مطرح می‌شود که در فرضِ قدم، چه نیازی به تناسخ است؟ وقتی نفس از کمال برخوردار است، پس از زوالِ هیولی، باید نفس رها شود و پیوستنِ آن به بدنی دیگر وجهی نخواهد داشت. پس بینِ قدمِ نفس و اعتقاد به تناسخ هیچ ملازمه‌ای وجود ندارد.
 
بوعلی علاوه بر این که با نپذیرفتنِ قدمِ نفس، پیش‌فرضِ تناسخ‌باورانه‌یِ رازی را نقض می‌کند و کلِ استدلالِ او از بین می‌رود؛ نقدهایِ دیگری نیز به تناسخ‌باوری دارد که در این‌جا بدان نمی‌پردازیم.[۸] نتیجه این که قدم نفس، درفرضِ پذیرشِ آن نمی‌تواند، تناسخ را ایجاب کند؛ بالعکس، تناسخ با فرضِ حدوثِ نفس سازگاریِ بیش‌تری دارد؛ زیرا حدوثِ نفس با نقصان و نیازمندِ نفس به کمال، همراه است. این نقصان با کمکِ قوا و ابزارهایِ جسمانی رفع می‌شود و تا زمانی که نفس به غایتِ کمالِ خویش نرسد، از بندِ بدن، رها نمی‌تواند شد و از بدنی به بدنِ دیگر منتقل می‌شود؛ حتا برخی ازمعتقدانِ به تناسخ، نفس را دارایِ حدوثِ روحانی و بقایِ جسمانی می‌دانند.[۹]
 
سوالات و پاسخ‌های احتمالی
آیا مسأله تناسخ در جهانِ اسلام جدی بوده است و جایِ بحث دارد؟ شاید به‌گونه‌ای که در ادیانِ شرقی، این موضوع مطرح بوده و از باورهایِ رسمیِ ایشان به شمار می‌آید، در جهانِ اسلام موضوع محلِ بحثِ الهیاتی نبود؛ لکن می‌توان به مثابه‌یِ بحثی فلسفی و متافیزیکی در بابِ نفس و آغاز و انجامِ انسان، در سخنِ فیلسوفانِ مسلمان نیز موضوع را دنبال کرد. اقلِ نتابجِ به دست آمده از این پژوهش، همین است که فیلسوفانِ مسلمان موضوع را کاملا براساسِ روش‌شناسیِ فلسفی و با کمکِ استدلال‌هایِ پیشنی دنبال کرده اند و نشان دادند که در بحث‌هایِ جاودانگیِ نفس و…، استدلالِ پسینی جایگاهِ چندانی ندارد.
 
آیا واقعا زکریا رازی به تناسخ باور داشتند؟ شواهدیِ که بر اعتقادِ رازی به تناسخ، اقامه می‌شود عمدتا متکی بر دعاویِ کسانی است که در طولِ تاریخ، باور به تناسخ را به رازی نسبت دادند؛ چون کتبِ رازی به دستِ ما نرسیده است و  تنها منبع برایِ دست‌یافتنِ به دیدگاه‌هایِ رازی، سخنِ کسانی است که از او نقل قول کرده اند. البته این نقلِ قول‌ها نیز اندک نیستند، مثلا فخر رازی در المطالب و ابن حزم در الفصل این ادعا را به زکریا رازی نسبت داده اند.
 
 
 
فهرست منابع
[۱] برای اطلاع بیش‌تر ر.ک: وین رایت، ویلیام جی. (۱۳۹۰). فلسفه دین. ترجمه: علیرضا کرمانی. قم: موسسه‌ امام خمینی. ص ۲۴۲.
 
[۲] برای آگاهی از استدلال‌هایِ پسینی به سودِ تناسخ می‌توان به این اثر مراجعه کرد:
 
Stevenson, Ian, 1975 – ۱۹۷۹, Cases of the Reincarnation, vol 1,2,3, Charlottesville, University of Virginia Press
 
[۳] ر.ک: فخر رازی. (بی‌تا). المطالب العالیه من العلم الالهی. بیروت: دار الکتب العربی. ج ۷، ص ۲۰۰؛ ابن حزم. (۱۹۹۶). الفصل فی الملل والاهواء و النحل. بیروت: دارالکتب العلیمه. ج۳، ص ۹۰.
 
[۴] ر.ک: ابن سینا. (۲۰۱۸). الرسالة الاضحویة فی المعاد. بیروت: دارالمعارف الحکمیة. ص ۷۱.
 
[۵] برای اطلاع بیش‌تر ر.ک: پیترسون، مایکل و دیگران. (۱۳۹۸). عقل و اعتقاد دینی. ترجمه: آرش نراقی و ابراهیم سلطانی. تهران: طرح نو. ص ۳۴۸.
 
[۶] دیدگاه رازی را به نقل از فخررازی و ابن حزم نقل کردم. این دیدگاه‌ها در کتابی تحتِ عنوانِ رسائل فلسفیة لرازی، از آثارِ متفکرانی که از قولِ زکریا رازی، عبارتی را نقل کرده اند، جمع آوری شده و به چاپ رسیده است.
 
[۷] ر.ک: ابن سینا. (۱۳۹۱). النفس من کتاب الشفا. قم: بوستان کتاب. ص ۳۱۰.
 
[۸] برای اطلاع از این استدلال‌ها به رساله الاضحویة فی المعاد، مراجعه شود.
 
[۹] برای اطلاع از این دیدگاه مراجعه شود به مباحثِ نفس از جلد هشتم اسفار اربعه‌یِ ملاصدار.
 
حسین فرهادی