درآمدی مختصر بر تأویلات عرفانی - بخش اول
«تأویل» یکی از مهمترین مباحث عرفانی است که زمینهی دستهای از اختلافات میانِ اهل عرفان و اهل برخی شاخههای دیگر علوم اسلامی را نیز فراهم آورده است. تأویل نزد عارفان، نوعی «اعتبار» (به معنای عبور کردن) تلقّی میشود که در قرآن کریم امرِ مستقیم دارد: «فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ»؛ بنابراین نظر به وجوب تأویل از سوی برخی عارفان مانند سیدحیدر آملی با استناد به آیات مختلف قرآنی، مبنایی دور از انتظار نیست. تعریفهای مرسوم از تأویل به خوبی بیانگرِ دیدگاهِ عارفان نسبت به آن نیستند. «گذشتن از ظاهر امور و آیات و رسیدن به باطن آن»، «بازگشت به معنای اصلی» و … نمونههایی از این تعریفها هستند. البته باید توجه داشت که ساحتهای دوگانهی ظاهر و باطن از امورِ برساختیِ عارفان مسلمان نیستند؛ بلکه میتوان جایِ پای این دوگانه را در سنتهای یونانی با طرح تعالیم ظاهری (exoteric) و تعالیم باطنی(esoteric)، در سنت یهودی با تأویلات عهدقدیم و حتی عبارات تلمودی توسط قبالائیان و در سنت مسیحی با طرح مباحث فیلون و سایرین جستوجو کرد؛ در مورد تفاوتهای اساسی میان مکاتب، بحثهایی در جای خود قابل طرح است.
برای شناخت تأویل در سنت اسلامی، باید به مبانیِ عارفانهی آن توجه کرد. عارفان با مبنایِ وحدت شخصیهی وجود، خداوند را متکلم وحده خواندهاند که کلام و کتاب او در سه نوعِ عالم هستی، قرآن و انسان، تجلی یافته است؛ از هستی به عنوان کتاب تکوین، قرآن به عنوان کتاب تدوین و انسان به عنوان کتاب نفس، یاد میشود. تأویل، نوعی تلاش در جهت رسیدن به حقیقی است که پرده از تطابق و همسانیِ این نسخههای تفصیلی و اجمالی بر میدارد. با این بیان روشن میشود که تأویل در عرفان، تنها ویژهی قرآن کریم نیست، بلکه میتوان از زاویهی کتاب تکوین واردِ تأویلات هستیشناسانه یا از دریچهی کتاب نفس وارد تأویلات انسانشناسانه شد و از هر دریچه امکانِ نگاه به هر کدام از نسخههایِ نفس، قرآن و هستی، وجود دارد.
اولین مؤوّلانِ نسخههای کتاب الهی (از دیدِ زمانی و رتبی)، معصومان علیهمالسلام هستند. احادیثی مانند «اِنَّ لِلْقرآنِ ظَهْراً و بَطناً و لِبَطْنِهِ بَطْناً اِلی سَبْعَةِ (سبعین) ابطنٍ»، «ما مِنْ آیةٍ الاّ و لَها ظَهْرٌ و بَطْنٌ وَلِکُلّ ِ حَرْفٍ حَدٌّ و لِکُلّ حدّ ٍ مُطّلعٌ» و روایت «اِنَّ القرآنَ حمّالٌ ذووجوهٍ»، شاهد این ادعا در مبنا هستند. همچنین روایت امام صادق علیهالسلام که قرآن را دربردارندهی «عبارات»، «اشارات»، «لطایف» و «حقایق» دانستهاند که عبارات آن برای همگان، اشارات برای خاصان و لطایف برای اولیا و حقایق ویژهی انبیا است، تبیینگرِ مراتب تأویل قرآن است. در فضای مصداقی تأویلاتی از اهل بیت علیهمالسلام ناظر به هستی و انسان نیز وجود دارد که در جای خود باید طرح و بحث شود.
هرچند آغازگری این نهضت را پس از معصومان علیهمالسلام باید به زمانِ صدر عارفان مسلمان برگرداند، ابنعربی بود که به این نهضت، زبان داد و چهارچوب و روشی را در دستگاهِ خود برای این منظور طراحی کرد. او با در نظر گرفتنِ نقش محوری برای انسان در میان نسخههای کتاب الهی، سعی کرد از این منظر به همهی هستی و قرآن نگاه کند و از این روی تأویلات او انسانشناسانه است؛ هرچند بعدا در چهارچوبِ روشی، تغییراتی حاصل شد و به عنوان مثال سیدحیدر، تأویلات انسانشناسانه را با دغدغهمندیِ تطابقِ نسختین (نفس و تکوین) پیشگرفت و علامهی طباطبایی در آن، مراتبی وجودشناسی در نظر گرفت و این نسخهها را تمثیلاتی دانست که حقیقتی در امالکتاب دارند و دسترسی به مراتب نهاییِ آن، تنها در دسترسِ معصومان علیهمالسلام است؛ اما از نظرِ اساسِ روش، میتوان گفت که همان روش ابن عربی، به شیوهی مرسوم، بدل شد. فارغ از اینکه این رویکرد، تحت تأثیر عواملی مانند نظریات فلوطین و نوافلاطونیان باشد یا خیر، ابن عربی به مقتضای وادیِ عرفان، شهود را در تأویلات خود به عنوان اصل قرار داده است و سایرِ مستندات حتی از جنس روایت را، صرفا تأیید میداند. این یکی از نقاطِ کانونیِ ناسازگاریِ شاخههای علوم نقلی اسلامی مانند فقه با عرفان را پدید میآورد. افزون بر این، برخی مانند ابن عربی در این روش، حتی در نقلِ روایت نیز از بایستههای معین شده در علوم حدیث و فقه پیروی نمیکنند؛ عباراتی مانند «حدّثنی قلبی عن ربّی» یا «الخبر صحیح شهودا لانقلا» از او نیز شاهدی بر این مدعا است.
این اما تنها روشِ به کار گرفته شده در تأویلات عرفانی نیست. به ویژه در میان عارفان شیعه، افرادی هستند که دست به تأویلاتِ عرفانی با روشی نزدیکتر به منهج فقیهان و اهل حدیث زدهاند. مهمترین امتیاز ایشان در تأویلات ، اتخاذ روش فنّیعمومی در مقابل روش شهودی است. در این روش، روایات به عنوان دستآویز مرحلهی اول، طرح شده و شهودِ عارفانه (از طرف خود اهل تأویل یا گزارش دیگران) در معاضدت و تفسیر روایات قرار میگیرد. نقلِ روایت با متذکر شدنِ سند؛ همچنین شواهد صدور یا صدق نیز از جمله تفاوتهای اساسی این روش با روش ابن عربی است. میتوان این روش را در عبارات فیض کاشانی و شاگردش قاضی سعید قمّی جست و جو کرد.
محمدحسن ضیاءالدینی