خصوصیات زبانی در سبک هندی
در این حقیقت که بخشی از خصوصیات زبانی در سبک هندی، واقعاًٌ متأثّر از گویش فارسی زبانان هندوستان است، هیچ تردیدی وجود ندارد. اگر چه گاه اختلافات دیرینهای در میان ایرانیان شاعر و پارسی گویان هند وجود داشت و آن چنان که آفرین لاهوری دریافته بود «مردم هندوستان به تکلّف تمام فارسی تکلّم مینمایند تا به شعر گفتن چه رسد» (فتوحی، 1379: 266) یعنی شناخت شاعران از زبان فارسی، بیشتر از طریق کتابها و دیوانهای شعری حاصل شده بود که زبان مکتوب و رسمی محسوب میشد و نه زبان زندة گفتاری. امّا حقیقت این است که صرف نظر از ناشیگریهای خاصی که همواره در یادگیری و به کار بردن زبان دوم وجود دارد، وجود پیشینة ادبی نیرومند در زبان فارسی و کثرت یافتن شاعران فعّال در دربارهایی که خود نیز اگر ایرانی نبودند، اغلب به زبان فارسی سخن میگفتند و خواستار و خریدار ادب فارسی بودند، بسیاری از هنرمندان هندی را به طبعآزمایی در سرودههای فارسی سوق میداد. واقعیت دیگر این است که پس از حملة اعراب به ایران و بعد از حملات متعدّد سلطان محمود غزنوی به هندوستان، شمار زیادی از مردم ایران که دارای اعتقادات زرتشتی (پارسیان) و یا از عارفان و جهادگران مسلمان بودند، در آن جا ساکن شدند. ماندگاری این مهاجران و حشر و نشر آنها با زبان و فرهنگ و ادب هندی و وجود فاصلة زمانی و مکانی بین آنها و موطن زبان مادری، باعث شکلگیری گویش خاصی از زبان فارسی شد که البتّه تفاوتهای بسیار با فارسی رایج در دورة صفوی داشت. به همان سان که امروزه نیز شماری از جملات و عبارتهای فارسی زبانان افغانستان و تاجیکستان برای ایرانیان از بافتی ناآشنا و شگفتآور برخوردار است، گویش شاعران فارسی زبان هندوستان و یا ایرانیان متأثّر از اصطلاحات و عبارتهای آن فارسی زبانان نیز با نوعی آشنایی زدایی و دشواری و شگفتانگیزی، ضعفها و محدودیتهای واژگانی، تفاوتهای نحوی، و تغییر در ترکیبسازی همراه است.
بر این اساس است که صفا در تاریخ ادبیات خود، نزدیک به شش صفحه، نمونههایی از اشعار شاعران سبک هندی را در زیر عنوان "پارسی آشفته و آشفته گویان پارسی" (صفا، 1363: 5/1، 436 ـ 442) ذکر میکند و آنها را دارای غلط واژگانی یا اشتباه معنایی و یا حتّی بی معنا میداند. در حالی که از میان همة شاهدهایی که او ذکر میکند، شاید تنها یکی دو نمونه میتوان یافت که تا حدودی از مسامحة لفظی برخوردار باشند؛ همة آنها دارای معنای درست و استخوانداری هستند که به دلیل ایجاز بیش از حد و نیز برخورداری ساختار جملات آنها از نحو و گویش خاص اقلیمی، در همان خوانش اوّل معنای خود را به دست نمیدهند. به این خاطر است که آنها را جزء آشفته گوییهای سبک هندی به شمار آوردهاند. البتّه بسیار پیشتر از ایشان، افراد صاحب نام دیگری نیز بر گویندگان این سبک با شدّت بیشتری تاخته بودند، از جمله رضا قلیخان هدایت که این طرز را «نکوهیده» و محصول «طبایع سقیمه و سلیقة نامستقیمه»ای دانسته که «پریشانگویی و یاوهدرایی و بیهودهسرایی آغاز نهادند» (هدایت، 1336: 1/ 10) و پیشتر از او، حزین لاهیجی که خود نیز از شاعران این دوره محسوب میشود، دربارة این سرودهها نوشته است: «مصرع خود غلط، معنی غلط، مضمون غلط، انشاء غلط» (حزین، 1334: 6)
سادات ناصری در کلاس درس تاریخ ادبیات سه، که بنده افتخار شاگردی ایشان را داشتم، تمام این ابیات را یکی یکی معنا میکرد و میفرمود، دکتر صفا دقّت لازم را نکرده است و ظرافتهای معنایی این ابیات را نفهمیده است. امّا متأسفانه بنده در آن زمان از یادداشت گفتههای استاد غفلت ورزیدم. ولی حال که خود نیز گاهی به معنای بعضی از این ابیات مینگرم، درمییابم که تنها ایراد این اشعار، برخورداری آنها از عبارتهای متداول و گویش رایج در دورة رواج سبک هندی است و نازک خیالیها و باریک بینیها و ایجازگوییها و تعبیرات و جملهبندیهای خاص آن سالها باعث این گونه دشوار فهمیها شده است، اگر نه همة این اشعار دارای بافت و معنای منطقی و عاری از هر گونه ایراد هستند: گلندامی که میجوشد نزاکت از گریبانش/ به دست خویش بندم برگ گل گیرم چو دامانش. برگ گل به دست خودم میبندم تا لطیف و نرم باشد و وقتی دامانش را به دستم میگیرم دست من دامان او را آزار ندهد. گویی بافت بیت متأثّر از نوعی نحو زبان ترکی است. این واقعیت را نیز نباید نادیده گرفت که در این دوره بخش عمدهای از جامعه که اتفاقاً بخش بسیار تأثیر گذاری نیز بود ـ مثل حاکمان و قزلباشان و شمار زیادی از عوامل اجرایی حکومت و بخشی از علما و مردم ساکن در شهرهای شمال غربی ایران که خاستگاه و محل تردّد و توجّه حکومت محسوب میشد ـ به زبان ترکی صحبت میکرد. تأثیرات این زبان و شیوة جملهبندیهای متفاوت آن، و دو زبانه بودن شاعران و شمار بسیاری از مخاطبان این دوره را هم باید با جدّیت در ارزیابی بخشهایی از سبک هندی در نظر گرفت.
نزاکتهاست در آغوش میناخانة حیرت/ مژه بر هم مزن تا نشکنی رنگ تماشا را. تصویر، یکدست و شفّاف و آیینهگون است، اگر مژه زده شود آن رنگ یکدست، دچار شکست رنگ میشود و تغییر صورت میدهد و رنگ و جلای پیشین خود را از دست میدهد. (شفیعی کدکنی، 1368: 331) در این بیت، تعبیراتی چون آغوش میناخانة حیرت هم یک عبارت جدید و ناآشنا است.
شکار وحشی چشم سیاه او گردم/ که عکسِ موجِ خطِ سرمه رشتة رم اوست. امیدوارم چنین باشد که شکار چشم سیاه او بشوم، که گرد موج خط سرمه همان رمیدن آهوی نگاه اوست و بیت: ترشّح مایهِ نازی، دلی را محو احسان کن/ تبسّم میکنی آیینه برگیر و نمکدان کن. یعنی، تبسمت آن قدر ملیح است که آیینه را تبدیل به نمکدان میکند. تصویر داخل آن که عکس معشوق است، نمک این نمکدان است.