نظریه محاسباتی ذهن
بنا بر نظریه محاسباتی ذهن (به اختصار ن.م.ذ ) افکار سمبل های مرکبی اند که هم ویژگی های نحوی و هم ویژگی های دلالت شناختی دارند. سمبل های زبانی مرکبی مانند «فودور با حال است» متشکل از سمبل های پایه ای مانند «فودور». به همین ترتیب، بنابر ن.م.ذ، این فکر که فودور باحال است سمبلی مرکب است که از سمبل های پایه تشکیل یافته است.
فکر کردن- دستکاری و تغییر افکار- به وسیله فرآیندی به دست می آید که گرچه تنها به ویژگی های نحوی افکار موجود حساس است، اما در جهت حفظ ویژگی های دلالت شناختی آنها است. به بیان دیگر، تفکر محاسبه است. ن.م.ذ برای عقلانی بودن افکار گزارشی ارائه می کند؛ اکنون به سه مزیت دیگر از ن.م.ذ به اختصار اشاره می کنم.
1- دیدیم که بنا بر ن.م.ذ، تفکر محاسبه است. و می دانیم که محاسبه کاری ممکن است، چرا که کامپیوترها {ماشینهای محاسب}- که می توان در اتاق یا در کتاب خانه آنها را یافت- دقیقاً همین کار محاسبه را انجام میدهند. در نتیجه، وجود کامپیوترها حمایت کم و بیش خوبی از ن.م.ذ به عمل می آورد، چرا که نشان می دهد حداقل برخی از ساختارهای فیزیکی توان اجرای محاسبه را دارند.
2- دیدیم که حالات ذهنی می توانند دارای تحقق چندگانه باشند. اگر حالات ذهنی حالات محاسباتی اند، آنگاه حالات محاسباتی باید دارای تحقق چندگانه باشند. اشاره کردیم که حالات و فرآیندهای محاسباتی البته می توانند دارای تحقق چندگانه باشند. به بیان دیگر، ن.م.ذ می تواند تحقق پذیری چندگانه حالات ذهنی را توضیح دهد.
3- ن.م.ذ نیازمند آن است که افکار سمبل هایی مرکب باشند. به بیان دقیق تر، سمبل های مرکب دارای ساختار هستند. یعنی متشکل از سمبل هایی پایه اند که به صورتی معین و خاص آرایش یافته اند. گرچه هر دو سمبل مرکب «جورج رابین را کتک زد» و «رابین جورج را کتک زد» دقیقاً از سمبل های پایه یکسانی تشکیل شده اند، اما آنها دو سمبل مرکب کاملاً مجزایند. آنچه این دو را متفاوت می کند نحوه آرایش سمبل های است. این دو سمبل مجزایند چرا که ساختارهای مجزایی دارند. اثبات آن که افکار دارای ساختار هستند برای اثبات درستی ن.م.ذ کافی نیست: شاید افکار دارای ساختار باشند، اما تفکر محاسبه نباشد. اما نشان دادن ساختارمندی افکار می تواند به صورت قابل ملاحظه ای پیش برنده این ادعا باشد که ذهن کامپیوتر است.
مشکلات نظریه محاسباتی ذهن
1- فرآیندهای محاسباتی در راستای حفظ ویژگی های دلالت شناختی سمبل ها موجود هستند. {اما اصولاً} چگونه سمبلها ویژگی های دلالت شناختی خود را کسب می کنند؟ در یک کامپیوتر معمولی یک سمبل ویژگی های دلالت شناختی اش را از ما کسب می کند. قصد و نیت من در به کار بردن «فودور» دال بر فیلسوف آمریکایی و نه رمان نویس روسی است که معین می کند سمبل «فودور» در این جا دلالت بر نویسنده بخش مندی ذهن دارد و نه نویسنده برادران کارامازوف.
تاکنون دیدیم که سمبل های کامپیوترهای عادی ویژگی های دلالت شناختی خود را از قصد و نیت ما انسان هایی که آن کامپیوترها را به کار می بریم، می گیرند. اما سمبل های ذهنی انسان ها از کجا ویژگی های دلالت شناختی خود را کسب می کنند؟ در نگاهی کلی به نظر دو گزینه موجود است. سمبل های ذهنی به نحوی ویژگی های دلالت شناختی خود را از یکدیگر می گیرند، و به واسطه ارتباط خاص و معینی که با اشیاء بیرون از ذهن دارند این ویژگی ها را کسب می کنند. هیچ یک از این دو امکان فارغ از مشکلات خاص خود نیست.
2- اگر تفکر محاسبه است، آنگاه هرچیزی که صورت و شکل درستی از محاسبه را به اجرا بگذارد متفکر است. داستانهایی که در آن تمام وجوه محاسباتی در حال اجرا هستند، اما با این حال تفکر (مربوطی) وجود ندارد.
3- مشکل دیگر برای ن.م.ذ وجود گزارشی رقیب برای فرآیندهای ذهنی است که از آن با نام «اتصال گرایی» نام میبرند.
4- نهایتاً آن که اصلاً روشن نیست چگونه ن.م.ذ می خواهد آگاهی را توضیح دهد. بسیاری مردم چنین شهودی دارند که کامپیوتر می تواند تمام محاسبات درست و مربوط را انجام دهد، اما با این حال دارای آگاهی نیست. بنابر ن.م.ذ افکار سمبل های مرکبی هستند متشکل از سمبل های پایه که با آرایشی خاص چیده شده اند. به عبارت دیگر، افکار دارای ساختار هستند. اجازه دهید کار را با بررسی زبان های عمومی مثل فارسی آغاز کنیم. جمله «جورج رابین را کتک زد» را در نظر بگیرید. اگر این جمله معنادار باشد، آنگاه این جمله نیز که محصول تعویض دو نام خاص در جمله اصلی است، معنادار خواهد بود: «رابین جورج را کتک زد». بدین ترتیب خصلتی از زبان که با آن سروکار داریم «نظام بندی» نامیده می شود. تنها زمانی تضمین خواهد داشت که جملات زبان دارای ساختار باشند.
یکی دیگر از وجوه چشمگیر زبان های عمومی زایایی است. زبان هایی زایا هستند که در آنها بتوانیم جملات معنادار جدیدی را از روی جملات قبلی، یا بخشی از جملات قبلی، بسازیم. به عنوان نمونه، از جمله «جورج کوتاه قد است» و «جورج بی مزه است» می توان جمله جدید «جورج کوتاه قد است و جورج بی مزه است» را به دست آورد. مجدداً فرض کنید که زبانی بدون ساختار داریم. این زبان ممکن است دارای سمبلی پایه باشد. اما هیچ تضمینی وجود ندارد که این زبان شامل سمبلی است با معنای «جورج کوتاه قد است و جورج بی مزه است».
بنابراین نظام مندی و زایایی نیازمند آن است که زبان دارای ساختار باشد. نتیجه مشابهی درباره افکار می توان گرفت: افکار دارای ساختارند. به آن معنا که افکار ساخته شده از سمبل هایی پایه اند که در ساختارهایی پیچیده تر آرایش یافته اند.
بنابراین افکار، از وجوه مهمی، شبیه زبان اند. به بیان دیگر، ما به یک زبان فکر می کنیم. این ایده عموماً فرضیه «زبان فکر» نامیده می شود. استدلال فودور آن است که زبانی که ما به آن تفکر می کنیم یک زبان عمومی، از سنخ زبان هایی که با آن سخن می گوییم، نیست. دلیل او آن است که نه کودکان کم سن و سال و نه پستانداران غیرانسان نمی توانند تکلم کنند، اما نامعقول به نظر می رسد اگر بگوییم آنها نمی توانند فکر کنند. این زبان ویژه گاهی اوقات «زبان ذهن» (mentalese) نامیده می شود تا از زبان های عمومی ای مانند فارسی جدا شود. برخی دیگر از فلاسفه علیه این نگاه استدلال کرده اند. استدلال آنها آن است که ما حقیقتاً به یکی از زبان های عمومی فکر می کنیم. بنا بر رای آنان، ما زندگی را با نسخه ای بدوی از زبان ذهن آغاز می کنیم، اما از هنگامی که تکلم به یک زبان عمومی را فرا می گیریم زبان ذهن را کنار گذاشته و (فی المثل) به فارسی فکر می کنیم.
آنچه درباره نظام مندی و زایایی افکار مهم است آن است که این دو خصیصه این فرض را که افکار سمبل هایی مرکب و ساختارمند هستند، معقول می سازد. و این دقیقاٌ همان چیزی است که ن.م.ذ نیاز دارد. البته ن.م.ذ به چیزی بیش از صرف سمبل های ساختار یافته نیاز دارد- نیازمند فرآیندهایی است که در آنها این سمبل ها صرفاٌ براساس ویژگی های نحویشان تشخیص داده شده و دست کاری شوند، به نحوی که این امور حافظ ویژگی های دلالت شناختی آنها نیز باشد. با این حال، معقولیت فرضیه زبان فکر به میزان قابل ملاحظه ای ن.م.ذ را تایید می کند.
اگر ن.م.ذ صحیح باشد، حالات و فرآیندهای ذهنی می توانند علی الاصول توسط کامپیوتر دیجیتال متحقق شوند. یعنی کامپیوتر دیجیتال می تواند ذهن داشته باشد. این ایده شالوده برنامه تحقیقاتی را موسوم به هوش مصنوعی قوی (یا AI قوی) تشکیل می دهد. هدف از برنامه هوش مصنوعی قوی بسط برنامه هایی است که کامپیوترهای دیجیتالی که آن برنامه ها را اجرا می کنند دارای ذهن- در معنای تحت اللفظی و به صورتی کاملاٌ واقعی- شوند.
بنابراین اگر ن.م.ذ صحیح باشد، آنگاه هوش مصنوعی قوی ممکن است. عکس قضیه نیز چنین است: اگر هوش مصنوعی قوی ناممکن باشد، آنگاه ن.م.ذ نادرست است. جان سرل فیلسوف معاصر آمریکایی آزمایش فکری ای طرح کرده است که ظاهراٌ نشان می دهد هوش مصنوعی قوی ناممکن است و در نتیجه ن.م.ذ نادرست است. به دلایلی که به زودی روشن خواهد شد، آزمایش فکری سرل «اتاق چینی» نامیده می شود.
اتاق چینی
سرل به زبان انگلیسی سخن می گوید، اما حتی یک کلمه هم چینی نمی فهمد. سرل تصور می کند که درون اتاقی نشسته است («اتاق چینی») و سه مجموعه از کاراکترهای چینی همراه با یک مجموعه از دستورالعمل های انگلیسی دریافت میکند. دستور العمل ها به او می گوید که چگونه در سه مجموعه از کاراکترهای چینی دست کاری کند تا به مجموعه دیگری از کاراکترهای چینی دست یابد. پیروی کردن از دستورالعمل ها بسیار دشوار است. از آنجا که سرل نمی تواند چینی بخواند او باید به زحمت بسیار کاراکترهای چینی را صرفاً براساس شکلشان تشخیص دهد. پس از تلاش های بسیار، سرانجام سرل موفق می شود مجموعه چهارم از کاراکترهای چینی را به دست آورده و به مردمی که بیرون اتاق منتظر هستند، بدهد.
{اکنون} معلوم می شود که این سه مجموعه از کاراکترهای چینی به ترتیب عبارت بوده اند از یک داستان ساده (به زبان چینی)، اطلاعاتی عمومی درباره تنظیمات داستان (به چینی) و یک مجموعه از سوالات درباره داستان (به چینی). دستورالعمل های انگلیسی در حکم برنامه کامپیوترند، و سرل خود در حکم کامپیوتر است. زحمات زیادی که او در پیروی از دستورالعمل ها کشید، در حکم اجرای برنامه توسط کامپیوتر است و مجموعه کاراکترهای چینی که او تولید کرد، پاسخی معقول به سوالات در باب داستان اند.
به نظر کاملاً آشکار می رسد که سرل داستان چینی را متوجه نشده است. وضعیت سرل در اتاق چینی را با وضعیتی مقایسه کنید که در آن از سرل خواسته می شود یک داستان انگلیسی را بخواند. سرل داستان انگلیسی را می فهمد، اما داستان چینی را خیر. اکنون این نتیجه حاصل می شود که هوش مصنوعی قوی با مشکلات بزرگی روبه رو است. چرا که بنابر هوش مصنوعی قوی، کامپیوتری که به طرزی درست برنامه ریزی شده می تواند داستان های ساده را بفهمد. آنچه سرل آشکارا نشان داده آن است که پیروی از برنامه کامپیوتری برای فهمیدن {داستان} ناکافی است. سرل از برنامه به دقت هرچه تمام تر پیروی کرده است، اما هیچ سرنخی مبنی بر آن که داستان درباره چیست، نداشته است. اگر چنین چیزی درست باشد، ن.م.ذ با مشکلاتی روبه رو است. چرا که همان گونه که دیدیم اگر هوش مصنوعی قوی ناممکن باشد، آنگاه ن.م.ذ نادرست است.
تاکنون دیدیم که مثال اتاق چینی این شهود را که هوش مصنوعی قوی ناممکن است، تقویت می کند. سرل آزمایش فکری اتاق چینی را با استدلال زیر پیگیری می کند:
1- برنامه ها صوری (نحوی) هستند.
2- ذهن ها دارای محتوا هستند (محتوای دلالت شناسانه)
3- نحو نه با دلالت شناسی دارای این همانی است و نه به خودی خود برای آن کافی است.
در نتیجه
4- برنامه ها نه برای اذهان کافی هستند و نه با آنها دارای این همانی اند؛ به عبارتی هوش مصنوعی قوی نادرست است. (سرل 1991، ص 526)
نکته سرل آن است که فهم داستان مشتمل است بر دانستن آن که هر کدام از سمبل های مختلف (کلمات) به چه معنی اند. و این یعنی فهم داستان مشتمل است بر بدست آوردن ویژگی های دلالت شناختی سمبل های داستان. آشکارا زمانی که سرل در اتاق چینی است، ویژگی های دلالت شناختی سمبل های مربوطه را به دست نمی آورد. او تنها از شکل سمبلها آگاه است؛ یعنی او تنها نسبت به ویژگی های نحوی آنها آگاهی دارد. سرل نتیجه می گیرد از آنجا که همه سیستم های کامپیوتری تنها به ویژگی های نحوی حساس هستند، و هیچ کامپیوتری نیست که از ویژگی های دلالت شناختی مربوطه نیز آگاهی داشته باشد، لذا هیچ کامپیوتری قادر به فهم یک داستان نیست.
استدلال اتاق چینی بحث های فراوانی را ایجاد کرده است. فودور (فودور b 1980) در باب اهمیت دلالت شناسی با سرل هم داستان است. اما برخلاف سرل، فودور فکر می کند که می شود سمبل های کامپیوتر ویژگی های دلالت شناختی داشته باشند. بنابر نظر فودور، سمبل «کوه اورست» به کوهی خاص که در مرز میان نپال و تبت قرار گرفته ارجاع دارد؛ چرا که اتصالی مناسب میان آن کوه و این سمبل وجود دارد. با این حال توجه داشته باشید که حضور یا عدم چنین اتصال مناسبی برای سرل، زمانی که او در اتاق چینی قرار گرفته است، آشکار نیست. همه آنچه سرل می داند شکل سمبل هایی است که پیش روی او است.
سرل نه می داند که سمبل به صورتی مناسب به کوه اورست اتصال یافته است، و نه می داند که «xyz»به معنای کوه اورست است. در نتیجه، سرل داستان را نخواهد فهمید. به بیان دیگر، حتی اگر سمبل ها دارای{ویژگی های} دلالت شناختی باشند هم سرل داستان را نخواهد فهمید. در واقع فهم داستان- در کنار سایر امور- به معنای بودن در یک حالت آگاهانه خاص است.
هنگامی که سرل داستانی را که به انگلیسی نوشته شده است می خواند، از معنای آن آگاه است؛ اما هنگامی که داستانی چینی را درون اتاق چینی «پردازش می کند»، از معنای آن آگاه نیست. از این نکته چنین بر می آید که تمایز اصلی میان سرل در زمانی که یک داستان چینی را پردازش می کند و سرل در زمانی که داستانی انگلیسی را می خواند تمایزی در آگاهی است: تنها در موقعیت دوم است که سرل نسبت به محتوای داستان آگاهی دارد. از این امر چنین نتیجه می شود که داستان و تنظیمات اتاق چینی برای {کسب} آگاهی هوشیارانه نسبت به معنای داستان ناکافی است. از این نتیجه، امری مهم استنتاج می شود. فعالیت هایی که سرل در اتاق چینی انجام می دهد فعالیت های محاسباتی محض است. در نتیجه، اگر تنظیمات و داستان اتاق چینی برای {کسب} آگاهی هوشیارانه نسبت به معنای داستان ناکافی است. آنگاه محاسبات برای {کسب} آگاهی هوشیارانه نسبت به معنای داستان ناکافی است. و به نظر می رسد که می توان این نتیجه را تعمیم داد: محاسبه برای آگاهی ناکافی است.
نتیجه ای که از آزمایش فکری اتاق چینی گرفتیم آن است که محاسبه برای آگاهی ناکافی است. اما نمی توانیم از این آزمایش فکری نتیجه کاملاً مجزای دیگری را بگیریم که بنا بر آن محاسبه برای هوش نیز ناکافی است. استدلال سرل این ادعای هوش مصنوعی قوی را که کامپیوتر به درستی برنامه ریزی شده می تواند هوشمندانه نسبت به یک داستان پاسخ دهد، دست نخورده باقی می گذارد. این که سرل نسبت به معنای داستان دارای آگاهی هوشیارانه نیست، نشان نمیهد که پردازش هوشمندانه اما غیر آگاهانه داستان در حال وقوع هست {یا نیست}.