تمنای مرگ در اندیشههای شمس و مولانا
انسان زمانی که چشم میگشاید، خود را در برابر دو راز بزرگ زندگی و مرگ میبیند؛ نه آمدن در اختیار ماست و نه رفتن. آمدن ما با ناآگاهی بوده و چیزی دربارهاش نمیدانیم، اما رفتنمان به دلیل مسبوق به آگاهی بودن بسیار گران و سنگین است. کشیدن بار گران معمای حیات و مواجهه با بنبست مرگ برای ما بسیار دشوار است.
درنگ دربارهی مرگ و احساس درماندگی در برابر مرگ هم محصول آگاهی است. سایر جانوران که از این امتیاز برخوردار نیستند، نه در پی معنای زندگی هستند و نه مرگ برایشان معماست. چنین است که انسانها هم برای خلاصی از اندیشه مرگ و زندگی، دانسته و ندانسته از مزیت آگاهی بیزاری میجویند و میخواهند کاری کنند که از آگاهی فاصله بگیرند و دست در دامن مخدرهایی میزنند که آنها را گرچه برای مدتی کوتاه از عالم آگاهی و هوشیاری و درنگ در باب آن دو راز بزرگ بیرون ببرد.
آن عالم مستی و بیخبری چیزی جز حجابی موقتی برای آگاهی و هوشیاری نیست. تنها مخدّرات و مُسکرات هم نیستند که انسان برای نجات از مزهی تلخ آگاهی و هوشیاری به آنها پناه میبرد؛ عوامل سُکرآور محترمانه تر دیگری در دسترس انسانها قرار دارد که تأثیرشان در پر کردن زمان زندگی و باقی نگذاشتن فرصت برای تفکر کمتر از تأثیر مواد مخدر نیست؛ مهمترین آنها کار است که انسانها را به خود مشغول میدارد.
یکی از راههای اصلی برای فهم شمس و مولانا، ارجاع آنها به یکدیگر است. سخنان این دو بزرگوار مفسر یکدیگرند و میتوان سرچشمهی بسیاری از رویکردهای مولانا را در آموزههای شمس جُست و سرچشمه بسیاری از اشارات شمس را در آثار مولانا یافت. مقالات شمس و مثنوی مولانا را میتوان صدر و ذیل یک دستگاه فکری دانست که محکمات و متشابهات یکی در محکمات و متشابهات دیگری معنا میشود.
در دست نبودن مقالات سبب انحراف عظیمی در تفسیر مثنوی بوده که اندیشه مفسران را به آرا و مکتب ابی عربی معطوف کرده است. کشف مقالات نقطه عطفی در برخورد با مثنوی به شمار میآید و از همینرو حق آن است که هر قطعهای را که از مقالات شمس میخوانیم، از بازتابش در مثنوی مولانا نیز یاد کنیم.
شمس معتقد است که سالک آگاه باید در حالت انتظار مرگ باشد و اگر هنوز چنین حالتی پیدا نکرده است، باید بکوشد تا آن را حاصل کند. البته انتظار با دلهره و تب و تاب همراه است، اما دلهره و انتظاری که مورد نظر شمس است، دلهره برخاسته از شور و شوق است.
شمس تمنای مرگ را معیار و محک خلوص ایمان میداند. اینک باید پرسید تمنای مرگ به چه معناست؟ آیا معنای آن بیزاری از دنیا و گریز از زندگی است؟ میدانیم که شمس با ریاضت و چلهنشینی و ترک دنیا میانهای ندارد.
در کتاب کوچک «شمس تبریزی» فصلی با عنوان جهان شادمانه شمس نوشتهام و با آوردن تکههایی از مقالات میخواهم این معنا را روشن کنم که شمس نه دشمن زندگی بلکه شیفتهی آن است. حدیث شمس را باید شاعرانه خواند. او دیوان ندارد، اما شاعرترین شاعران ماست. همین که از یک حدیث تصاویر متعدد ارائه میدهد، کار یک هنرمند است.
مولانا نیز سُرور و بهجت ناپیدا کرانه را تصویر میکند. غزلی مُرَدّف به «عیش» دارد که در آثار هیچ شاعری یافت نمیشود. بی من بودن و با شاه جهان تنها بودن عالمی دیگر است که در این جهان تنها میتوان مژده ی آن را دریافت. اشتیاق مرگ تمنای موت نیست؛ تمنای حیات است و مرگِ بیمرگی است.
تمنای مرگ، تمنای زندگی جاودان و غوطه خوردن در ابدیتی همیشه زنده و تابنده است. شمس می گوید اگر فکر میکنید عزیز کردهی خدا هستید، تمنای مرگ کنید!
مفهوم «تمنای مرگ» در اندیشههای شمس و مولانا (محمدعلی موحد)