نقد ادبی در یونان باستان - بخش دوم
نقد ادبی از دیدگاه ارسطو
ارسطو که با نگرش منطقی به پدیده ها, همه چیز را قانونمند و نظم پذیر می دانست, نخستین اندیشمندی بود که کوشید قوانین و اصول آفرینش ادبی را کشف و تدوین کند, شناخت آفریده های ادبی را به قاعده و نظم درآورد و اسلوب ها و موازینی برای سنجش و داوری آن ها ایجاد کند. به همین دلیل این آموزگار نخست را به حق باید بنیان گزار و پدر شیوه ی منطقی نقد و نظریه پردازی ادبی دانست.
مهم ترین اثر به جا مانده از ارسطو در زمینه ی ادبیات و نقد ادبی, رساله ی ” فن شعر ” است. البته ارسطو آثار دیگری نیز در زمینه نقد ادبی داشته که یا به طور کلی از بین رفته و از آن ها جز نامی به جا نمانده, یا تنها بخش های ناچیزی از آن ها باقی مانده است , مانند رساله هایی” در باره ی شاعران ” و رساله ی ” در باره ی ابداعات “.
همین رساله ی ” فن شعر ” هم که از ارسطو به یادگار مانده,بنا بر بعضی قراین ناقص است و ناتمام, و به احتمال زیاد بخش هایی از آن از بین رفته است. ظاهرا مباحث اساسی این رساله یادداشت هایی بوده که ارسطو برای منظم ساختن اندیشه های خودش می نوشته و نگاه می داشته تا به موقع از آن ها در یک رساله ی جمع بندی شده ی مدون استفاده کند, ولی یا به دلایلی این فرصت و امکان را نیافته است, یا اگر هم رساله ی ” فن شعر ” را کامل کرده, نسخه ی کامل آن به دست ما نرسیده است. اما از آن چه به جا مانده نیز به روشنی می توانیم برداشت و دریافت ارسطو از مباحث ادبی را بفهمیم , به اندیشه های او در باره ی نقد ادبی و ادبیات پی ببریم, و قدرت تجزیه و تحلیل منطقی ارسطو و مهارت او در ارائه ی قیاس ها و استقراء های خردمندانه را دریابیم.
رساله ی ” فن شعر” دارای بیست و شش بخش کوتاه است. چهار بخش نخست آن به تعریف شعر می پردازد و در باره ی رابطه میان شعر و تقلید, منشاء و انواع شعر و انواع تقلید بحث می کند. بخش پنجم مقدمه ای است بر سه موضوع کمدی , تراژدی و حماسه. در بخش های شش تا بیست و دو به تعریف تراژدی و مشخصات آن می پردازد و مباحثی را در باره ی اندازه و یگانگی کردار, کردارهای ساده و پیچیده , دگرگونی و بازشناخت, اقسام باز شناخت, اجزاء تراژدی, ترس و شفقت در تراژدی, اندیشه و گفتار در تراژدی, اجزاء گفتار, تراژدی و عقده گشایی, سیرت اشخاص داستان, و اوصاف گفتار شاعرانه طرح می کند. سه بخش از آخرین بخش های رساله ی ” فن شعر” در باره ی حماسه است, و در این سه بخش پس از بررسی ناقص و کوتاهی در باره ی شعر حماسی, به بررسی شعر حماسی هومر, به عنوان نمونه می پردازد. در آخرین فصل رساله نیز به مقایسه بین تراژدی و حماسه پرداخته , با استدلالی منطقی ثابت می کند که تراژدی بر حماسه برتری دارد و از آن عالیتر است. یک فصل از رساله نیز به پاسخ گویی به بعضی از اشکالات منتقدان اختصاص یافته و در آن ارسطو خطاهایی را که در فن شعر ممکن است روی دهد بررسی و تجزیه و تحلیل کرده است.
یکی از انگیزه های اساسی ارسطو در نگارش رساله ی ” فن شعر” پاسخ دادن به ایراد ها و انتقادهایی بوده که افلاطون از دیدگاه اخلاق و دانش بر شعر و ادبیات وارد کرده بود, و رد شبهات مطرح شده از طرف او بود. افلاطون شعر را از جهت اخلاقی زیان آور و ویرانگر می دانست و از دیدگاه معرفت شناسانه آن را دور از حقیقت و فاقد ارزش علمی می پنداشت. او ارزش زیبایی شناسانه ی ادبیات را در نظر نمی گرفت یا ناچیز می شمرد و به جای آن از دیدگاه ارزش اخلاقی به ادبیات نگاه می کرد.
از دید افلاطون شعر بسی از حقیقت دور است و اگر هم نشانی از معرفت در آن است, پیوندش با معرفت حقیقی بسی سست است و از معرفتی مبهم و مه آلود سرچشمه می گیرد. افلاطون شعر را پرورده ی بخش پست و بی ارزش نفس می دانست و می پنداشت که ادبیات از راه ایجاد شور و هیجانات دروغین و ساختگی به روح فرد و اجتماع آسیب و زیان می رساند و به همین دلیل می بایست مهار شود و تحت نظارت سخت گیرانه ی اجتماع قرار گیرد. افلاطون بر این گمان بود که شاعران کارشان تقلید از حقیقت است, آن هم نه تقلیدی مستقیم و آگاهانه بلکه تقلیدی نا آگاهانه, بی بهره از فهم و ادراک, و با چند درجه فاصله از حقیقت, به دلیل همین فاصله ی بسیار دور حاصل کارشان از حقیقت و به دلیل ناآگاهی و جهلشان نسبت به حقیقت چیزی که در باره ی آن سخن می سرایند, کارشان ارزش چندانی ندارد.
ارسطو برای پاسخ دادن به این شبهات و انتقادات, رساله ی ” فن شعر” را به رشته ی تحریر در آورد. از دید ارسطو ادبیات , اعم از نثر و نظم و شعر, همچون سایر هنرهای دیگر,بر مبنای دو شالوده ی اساسی بنیان گرفته است, یکی از این شالوده ها طبیعت تقلید گر ذهن و روح انسان است, و دیگری نیاز طبیعی اش به توازن, هماهنگی و ریتم است. بنابراین ادبیات در همه ی شکل های گوناگون خویش, گونه ای فرآورده ی ذهنی است که از طبیعت مقلد انسانی صاحب قریحه و خلاق سرچشمه می گیرد و نیاز روحی او به هماهنگی و توازن را ارضاء می کند.
ارسطو بر این عقیده است که انسان به طور غریزی تقلید گر است و از تقلید ماهرانه ی صورت ها و سیرت ها لذت می برد:
“شاهد این دعوی, اموری است که در عالم واقع جریان دارد. چه موجوداتی که چشم انسان از دیدن آن ها ناراحت می شود , اگر آن ها را خوب تصویر نمایند از مشاهده ی تصویر آن ها لذت حاصل می شود.”
( رساله ی فن شعرـ ترجمه ی دکتر عبدالحسین زرین کوب ـ بخش ۱)
هم چنین ارسطو گرایش به هماهنگی و توازن را در انسان سائقه ای طبیعی و غریزی می داند و معتقد است که ترکیب این دو گرایش طبیعی سبب پیدایش شعر و ادبیات شده است:
“پس چون غریزه ی تقلید و محاکات در نهاد ما طبیعی بود, چنان که ذوق آهنگ و ایقاع به علاوه ذوق اوزان که نیز جز اجزاء ایقاع ها چیزی نیستند, کسانی که هم از آغاز امر در این گونه امور بیشتر استعداد داشتند اندک اندک پیشتر رفتند و به بدیهه گویی پرداختند و هم از بدیهه گویی آن ها بود که شعر پدید آمد.” ( رساله ی فن شعر ـ بخش ۴)
ارسطو بر این نظر است که تقلید انواع گوناگون دارد. از دید او تقلید ممکن است به صورت روایت موضوع از زبان دیگری باشد, یا آن که موضوع را از زبان خود گوینده و بی دخالت شخص راوی نقل کند, و یا ممکن است تمام اشخاص داستان را در حال حرکت و عمل تصویر نماید. و همین تفاوت های موجود در انواع تقلید است که منجر به پیدایش انواع شعر شده است:
“آنگاه شعر, بر وفق طبع و نهاد شاعران گونه گون گشت. آن ها که طبع بلند داشتند افعال بزرگ و اعمال بزرگان را تصویر کرده اند و آن ها که طبع شان پست و فرو مایه بود به توصیف اعمال دونان و فرو مایگان پرداختند. این دسته اخیر هجویات را سرودند و آن دسته ی نخست, به نظم سرود های دینی و ستایش ها دست زدند.” ( رساله ی فن شعر ـ بخش ۴)
ارسطو عقیده دارد که تکامل هجو سرایی منجر به پیدایش سبک و اوزان خاصی در ادبیات شد که آن را” اوزان ایامبیک” نامیدند و تکامل بعدی آن سبب پیدایش کمدی در ادبیات شد. و تکامل ستایش سرایی منجر به” اوزان هروییک” شد که تکامل بعدی آن به پیدایش حماسه انجامید, و سپس شاخه ای از حماسه سرایی به گونه ای خاص رشد کرد و به پیدایش تراژدی منجر شد :
“و چون تراژدی و کمدی پدید آمد, شاعران هر یک بر وفق طبع و مذاق خویش یکی از این دو شیوه را در پیش گرفتند, بعضی ها به جای آن که شعر ایامبیک بسرایند سراینده ی کمدی شدند و برخی به جای آن که شعر هروییک بگویند گوینده ی تراژدی گشتند.”
( رساله ی فن شعر ـ بخش۴)
ارسطو کمدی را تقلید اطوار شرم آوری می داند که موجب ریشخند و استهزاء می شود, و با وجود عیب ها و زشتی هایی که در آن هست, اما از آن گزندی به کسی نمی رسد.
هم چنین او تراژدی و حماسه را تقلید موزون از احوال و اطوار مردمان بزرگ و جدی می داند, با این تفاوت که حماسه بر خلاف تراژدی همواره وزن واحدی دارد و شیوه ی بیان آن نقل و روایت است. سپس ارسطو به تعریف تراژدی می پردازد و آن را چنین تعریف می کند:
“تراژدی تقلید است از کار و کرداری شگرف و تمام , دارای درازی و اندازه ی معین, به وسیله ی کلامی به انواع زینت ها آراسته, و آن زینت ها نیز هر یک به حسب اختلاف اجزاء مختلف, و این تقلید به وسیله ی کردار اشخاص تمام می گردد, نه این که به واسطه ی نقل و روایت انجام پذیرد و شفقت و هراس را بر انگیزد تا سبب تزکیه ی نفس انسان از این عواطف و انفعالات گردد.” ( رساله ی فن شعر ـ بخش ۶ )
مهم ترین اجزاء تراژدی از دید ارسطو این شش جزء هستند که تراژدی از آن ها ترکیب می یابد و ماهیتش توسط آن ها حاصل می گردد. این اجزاء عبارتند از :
افسانه ی مضمون, سیرت, گفتار, اندیشه, منظره ی نمایش , آواز.
ارسطو مهم ترین وظیفه ی تراژدی را ترکیب کردن و در هم آمیختن افعال و اعمال می داند و معتقد است که تراژدی تقلید کردار و زندگی و نیک بختی و بد بختی است, و نیک بختی و بد بختی , هر دو از نتایج و آثار کردار و رفتار می باشند و غایت و مقصود زیستن کیفیت عمل است نه کیفیت وجود , و بهروزی و تیره روزی مردمان به سبب کردارها و اعمال آن هاست و برخاسته از سیرت ها و خصلت هایشان.
ارسطو افسانه و مضمون داستانی تراژدی را بر سیرت و خصلت اشخاص نقش پرداز در تراژدی مقدم می داند و اندیشه را در مرحله ی سوم قرار می دهد. ارسطو سیرت را چنین تعریف می کند:
“سیرت آن امری است که شیوه ی رفتار, یعنی همان طریقه ای را نشان می دهد که چون برای انسان مشکلی پیش آید آن طریقه را اختیار می کند و یا از آن طریقه اجتناب می نماید و به همین سبب در سخنانی که گوینده را در آن کمترین امکان اختیار طریقه یا اجتناب از طریقه ای نیست, هیچ اثر خصلت و سیرت وجود ندارد, اما اندیشه در هر سخن که دلالت بر بودن یا نبودن چیزی می کند, یا به بیان فکری کلی می پردازد, وجود دارد.”
( رساله ی فن شعرـ بخش ۶)
گفتار در مرحله ی چهارم قرار دارد و منظور از گفتار عبارت است از تبیین فکر به
وسیله ی الفاظ , و صفات و مختصات آن. پس از گفتار, آواز قرار می گیرد و در آخرین مرحله ترتیب منظره ی نمایش, که اگر چه در عامه تاًثیر بسیار دارد اما دورترین امور از فن شعر است و کمتر از هر جزء دیگر به صناعت شعر تعلق دارد.
به نظر ارسطو افسانه هایی که مضمون تراژدی را می سازند, برای اینکه زیبا و هنرمندانه جلوه کنند باید از نظم و ترتیب خاصی بین اجزاء برخوردار باشند و متناسب و هماهنگ باشند و دارای اندازه ی معقول و به هنجار باشند , چون :
“زیبایی شرطش داشتن اندازه ای معین و هم چنین داشتن نظم است. به همین جهت موجود زنده اگر زیاده از حد کوچک باشد ممکن نیست که آن را بتوان زیبا شمرد, زیرا چون چشم فرصت بسیار کوتاهی برای رویت آن دارد , به ادراکش نایل نمی گردد. هم چنین اگر زیاده از حد بزرگ باشد , بر آن محیط نمی شود بلکه وحدت و تمامیت آن نیز از نظر بیننده مخفی و مستور می ماند.” ( رساله ی فن شعر ـ بخش۷)
حد زمانی که ارسطو برای تراژدی مجاز می شمرد به میزانی است که در طی آن رشته ای از رویدادها که به صورت احتمالی یا ضروری در پی هم می آیند, قهرمان داستان را از شور بختی به شیرین کامی یا از بهروزی به تیره روزی بکشاند.
از دید ارسطو افسانه و داستان تراژدی باید از وحدت کردار برخوردار باشد و وحدت کردار به این معنا است که اعمال و رفتار هایی که قهرمان تراژدی مرتکب می شود با یکدیگر در ارتباطی منطقی و تنگاتنگ باشند و کل واحد و منسجمی را تشکیل دهند , به طوری که :
“اگر یک جزء از آن اجزاء را جا به جا کنند و یا حذف نمایند ترتیب کل به هم بخورد و متزلزل بشود, چون آن امری که ممکن باشد آن را به چیزی افزایند و یا نیفزایند و در هیچ یک از دو حال در آن چیز تغییری آشکار پدید نیاید, آن امر جزئی از یک کل به شمار نتواند آمد.”
( رساله ی فن شعر ـ بخش ۸)
ارسطو وظیفه ی تراژدین ها را نه نقل درست و وفادار به واقعیت رویداد ها, آن طور که در عالم واقع رخ داده اند , بلکه روایت امور به آن شیوه که ممکن است و می تواند اتفاق بیفتد, می داند و از این نظر مقام شاعر تراژدین را بالا تر و والاتر از مقام مورخ , و شعر را فلسفی تر از تاریخ می داند, زیرا :
“شعر بیشتر حکایت از امر کلی می کند در صورتی که تاریخ از امر جزئی حکایت دارد.”
( رساله ی فن شعر ـ بخش ۹)
و بر این اساس ارسطو به این برداشت اساسی می رسد که شاعر بیشتر باید افسانه ساز باشد تا سازنده ی سخنان موزون, و جوهر ادبیات افسانه سازی و قصه پردازی است نه سخن سرایی و نظم پردازی.
ارسطو تقلید صرف , بی تفسیر و بی نتیجه ی تراژدی را از کردار های تام کافی نمی داند بلکه بر این نظر است که:
“باید آن چه مورد تقلید واقع می شود, نیز موجب انگیختن ترس و شفقت بشود. و این احوال از همه بیشتر هنگامی دست می دهد که وقایع بر خلاف انتظار روی دهد , و در عین حال نیز آن وقایع یکی از دیگری ناشی گردد, زیرا در این صورت جنبه ی اعجاب و شگفتی آن وقایع بسی بیشتر خواهد بود تا این که در اثر بخت و اتفاق روی داده باشد. چون حتی وقایع و حوادثی هم که از روی تصادف و اتفاق روی داده است, وقتی بیشتر موجب اعجاب و شگفتی می شود که به ظاهر از روی عمد و قصد به نظر بیاید.” ( رساله ی فن شعر ـ بخش ۹)
بر انگیزش ترس و شفقت یکی از مهم ترین وظایف و اهداف ادبیات از دیدگاه ارسطو است. ترس و شفقت ممکن است محصول منظره ی نمایش باشد یا ممکن است که از ترتیب رویدادها پدید آید. به نظر ارسطو ترس و شفقتی که از ترتیب حوادث به وجود می آید ارزشمند تر و موًثر تر است و این البته هنر بزرگی است که کار هر کسی نیست و تنها از عهده ی شاعران بزرگ بر می آید:
“در واقع افسانه باید چنان تاًلیف گردد که هر چند کسی نمایش آن را نبیند , همین که نقل و روایت آن را بشنود از آن وقایع بلرزد, و او را بر حال قهرمان داستان رحمت و شفقت آید.”
( رساله فن شعر ـ بخش ۱۴)
ترس حاصل از تراژدی نباید دهشتناک باشد, بلکه باید شفقت انگیز و ترحم آفرین باشد و اگر داستان تراژدی بر اساس رخ دادن قتل و جنایتی ساخته و پرداخته شده باشد باید شرح ماجرا ایجاد ترسی همراه با شفقت کند. به عنوان مثال:
“برادر برادری را یا پسر پدر را به هلاکت می رساند یا مادر فرزند را یا فرزند مادر را هلاک می کند یا هر یک از این ها نسبت به دیگر کس در صدد ارتکاب جنایتی دیگر از این گونه بر می آید و البته این گونه موارد است که شاعر آن ها را برای موضوع تراژدی باید بجوید و برگزیند.” ( رساله فن شعر ـ بخش ۱۴)
محمد حسین بهرامیان