نقد در ادبیات کلاسیک ایران
نقد ادبی سنتی در ایران با نقد ادبی جدید، بسیار متفاوت است. نقد ادبی در ادبیات کلاسیک ایران نوعی نقد ذوقی است و کمتر تحلیلی و ارزیابانه است (چترایی، 1380: 20).
در سالهای 1322ـ1338 نقد ادبی بهتدریج در مطبوعات راه پیدا کرد؛ اما طی این سالها از منتقدان حرفهای که نقد را بر مبنای اصول پایهبندی کنند، خبری نیست. شمس لنگرودی در این باره مینویسد: «از سال های 27ـ28 است که نقدنویسی بر انواع آثار ادبی شیوع مییابد؛ اگرچه قریببهاتفاق این یادداشتها از ارزش علمی برخوردار نیستند؛ ولی مطالعۀ آنها در تاریخ شعر نو بسیار مفید و ضروری است» (لنگرودی، 1370، ج 1: 4).
معرفی ناقدان کلاسیک
زرینکوب
زرینکوب ضمن نقدهای خود که در دو زمینۀ کلاسیک و کتابهای ترجمهشدۀ اروپایی بود، بسیار دقیق، منصف و نکتهبین است. از بهترین نقدهای او فاوست است. فاوست شاهکار گوته، شاعر و فیلسوف بزرگ آلمان و ترجمۀ حسین کسمایی است. زرینکوب در دورۀ ششم مجله مینویسد: «ترجمۀ کتاب ساده و روان است و پارهای مسامحات فنی و انشایی هم که دارد قابلاغماض به نظر میآید» (زرینکوب، 1332: 87). در همین دورۀ ششم، نقدی دربارۀ کتاب راز آفرینش نوشتۀ ا. کرسی موریسن و ترجمۀ محمد سعیدی مینویسد. در ابتدا به معرفی کامل کتاب میپردازد و بعد نقدی دربارۀ ترجمه و مطالب کتاب مینویسد: «کتاب پر از مطالب جالب و دانستنی است و ترجمۀ آقای محمد سعیدی نیز ساده و روان و شیرین است» (همان: 558). سوانح مولوی نوشتۀ شبلی نعمانی و ترجمۀ سیّد محمدتقی فخر داعی گیلانی است؛ زرینکوب بخشهای مختلف کتاب را ذکر کرده و معایب و محاسن آن را آورده است: «ترجمۀ کتاب ساده و شیرین و روان است، با این همه گاه در انتخاب لغات و تعبیرات و در ترکیب عبارات آثار مسامحه آشکار است...» (همان: 750). دربارة باباگوریوی بالزاک، زرینکوب ترجمة بهآذین را بهترین ترجمه از این کتاب میداند و معتقد است ذوق و سلیقهای که بهآذین در ترجمه به کار برده، او را در ردیف مترجمان زبردست معاصر قرار داده است (همان: 848).
بهسوی باختر، شاهکار نویسندۀ معروف امریکایی ا. ب. کثری ترجمۀ حسینعلی پسیان که تلخیصی از کتاب اصلی است. زرینکوب قدرت و مهارت نویسنده را در این میداند که تقریباً از هیچ، چیزی ساخته است؛ درواقع آن نومیدی و بدبینی ادبیات سیاه که در اثر اشتاین بک همهجا مشهود است، اینجا به امید و نشاط و خوشبینی بدل شده است (همان، 1363: 180).
افزونبر اینها زرینکوب، در دورۀ هشتم طی دو شمارۀ نهم و دهم، نقدی بر کتاب دیوان اشعار ملکالشعرای بهار نوشته و به ارزش این مجموعه پرداخته است. او به مطالعة اشعاری پرداخته است که در قالبهای مختلف غزل، مثنوی، قصیده و... ضمن این دیوان وجود دارد (همان، 1364: 840). در پایان دورۀ هشتم هم اثری از بالزاک به نام زنبق دره را معرفی میکند؛ وی توصیفات بالزاک دربارۀ شخصیتهای داستان را بررسی کرده و معتقد است نکتهسنجیها شاعرانه و دقیق و لطیف، اما طولانی و ملالانگیز است و خواننده را ملول و بیحوصله میکند. ترجمۀ اثر به عهدۀ بهآذین بوده است. زرینکوب دربارۀ ترجمۀ بهآذین مینویسد: «ترجمه رویهمرفته، روان و شیواست؛ اما اندکاندک پرشور و متین و محکم میشود و در بعضی موارد خواننده میتواند فراموش کند که آنچه میخواند ترجمه است، نه اصل کتاب» (همان: 1023).
همچنین مقالهای با عنوان «شیوۀ نقد و تصحیح متون» از زرینکوب در دورۀ نهم چاپ شده است که با زبان طنز، تفاوت بین شیوۀ نقد و تصحیح محققان فرنگی و شیوة نقد و تصحیح محققان ایرانی را بیان کرده است؛ چنانکه مینویسد: «عیب عمدۀ محققان فرنگی این است که کار به قاعده میکنند و در هر کاری آدابی و ترتیبی میجویند؛ بهخلاف فضلای ما که گردن به هیچ قاعده و قانونی نمیگذارند و در هرجا هرچه دلشان میخواهد میگویند» (همان، 1364: 105).
عبدالحسین زرینکوب ضمن یکی از مقالات مجلة سخن دربارۀ اصول نقد و نقادی صحیحْ سخن میگوید و از قول شاعر جوانی مینویسد: «منتقدان ما چنان شدهاند که انتقاد نمیکنند، دشنام میدهند» و میافزاید: «منتقد باید در برابر اثر نویسنده یا شاعر معاصر وجود خویشتن را از رشک و کینه یا مهر و دوستی یکسره خالی کرده باشد، تا بتواند داوری درستی که بتوان نام نقد بر آن گذاشت دربارۀ آن اثر بکند» (همان، 1339: 254).
ایرج افشار
نقدهای ایرج افشار نیز که بیشتر در زمینۀ تاریخی و ادبیات کلاسیک است، نوعی نقد لغوی ـ فنی است. معرفی و نقد کتاب هگمتانه تألیف محمد تقوی مصطفوی در دورۀ چهارم شمارۀ دهم، اولین نقد افشار در مجله است. در قسمتی از نقد این کتاب میخوانیم: «افسوس که نویسنده در نوشتن جغرافیای تاریخی همدان، به کتابهای جغرافیایی قدیم تألیف نویسندگان ایرانی و عرب و سفرنامههای مختلف رجوع نکرده است». همچنین نظر تاریخشناسان دیگر را با عقاید نویسندۀ کتاب بررسی کرده است (افشار، 1363: 832).
در دورۀ پنجم و در قسمت کتابهای تازه، به معرفی و نقد کتاب فرهنگ آموزگار تألیف حبیبالله آموزگار پرداخته است و چهارده نکته را دربارۀ روش فراهمآوردن فرهنگ آموزگار بیان کرده و همزمان معایب و محاسن آن را گفته است: «نکتۀ مهم دیگری که باید در نوشتن لغت مورد توجه باشد صحت املا و شیوۀ خط است؛ زیرا مراجعین آنچه را که در فرهنگ ضبط است، میآموزند و آن را سرمشق قرار میدهند» (همان، 1332: 242). از دیگر نقدهای کتاب افشار در دورۀ پنجم بر کتاب رسالۀ فلکیه در علم سیاقت تألیف عبدالله بن محمد بن کیا المازندرانی است که معتقد است از کتابهای بسیار جالب توجه از متون زبان فارسی است (همان: 805).
در دورۀ هفتم و باز در قسمت کتابهای تازه به معرفی و نقد مختصری از کتاب تفصیل الآیات القرآن الحکیم به اهتمام کیکاوس ملک منصور پرداخته است. افشار داشتن این کتاب را برای همهکس و بهویژه برای اهل تحقیق و ادب، قطعاً لازم میداند (همان، 1335: 108).
در قسمت جهان هنر و دانش، افشار در دورۀ هفتم، به معرفی جرج سارتن و الری لاربو از بزرگترین نویسندگان معاصر فرانسوی (همان: 196) و نقد کتاب زندۀ بیدار، اثر ابنطفیل و ترجمۀ بدیعالزمان فروزانفر میپردازد؛ افشار معتقد است هر مترجمی در این کتاب باید به نثر فارسی یکدست و روان و محکم و متین و خوشآهنگ و درست آن توجه کند که در نثر معاصران کمتر نظیر دارد (همان، 1364: 319).
یکی از متون عرفانی که به گفتۀ افشار آرزوی چاپ آن را داشته است کتاب سیرت لشیخ الکبیر ابوعبدالله ابن الخفیف الشیرازی، تصحیح ا. شمیل طاری است که به معرفی و نقد آن میپردازد (همان: 426).
از دیگر نقد و معرفیهایی که افشار در قسمت کتابهای تازه انجام داده است، میتوان به این آثار اشاره کرد: کتاب مناجات خواجه عبدالله انصاری (در دورۀ ششم، صفحه 368)؛ جهانگردی مارکوپولو نوشتۀ ویکتور ترجمة م. عباسی (در دورة ششم، صفحۀ 850)؛ مکالمات اثر کنفسیویس و ترجمة حسین کاظمزاده (صفحۀ 948)؛ مجموعه اشعار دهخدا بهاهتمام دکتر محمد معین (صفحة 1042)؛ مجموعه در ترجمۀ احوال شاه نعمهالله ولی کرمانی به تصحیح ژان اوبن (در دورۀ هفتم، شمارۀ نهم ص 928)؛ بابک خرم دین و دلاور آذربایجان به قلم سعید نفیسی (ص 84)؛ ویرانههای شوش، نگارش حبیبالله صمدی (صفحة 177)؛ افسانههای ایران و روم از کریس هـ. کوپفر، ترجمۀ نورالله ایرانپرست (صفحة 261).
عباس زریاب خویی
کتاب مثنوی تحفهالعراقین خاقانی به تصحیح یحیی قریب است. خویی معتقد است نخستینبار است که این اثر بهشیوة آبرومندی تصحیح شده و به چاپ رسیده است (خویی، 1363: 369).