ادب غنایی و و تجلی آن در نثر فارسی
در میان انواع ادبی، ادبیات غنایی را باید آشناترین و ناشناختهترین نوع دانست. آشناست؛ زیرا محمل بروز طبیعیترین و شاید عادیترین حالات انسانی است و هرکسی میتواند لحظاتی از احوال خود را در گوشهای از آن بازیابد. ناشناخته است؛ ازآنرو که گستردگی آن به وسعت زیستجهان یکایک افراد انسانی، با تمام تکثرات روحی و روانی ایشان است. همین امر موجب شده است تا صاحبنظران در تعریف ادب غنایی، وسیعترین گسترة موضوعی را لحاظ کنند. صفا مینویسد: «تنها نمیتوان عواطف عاشقانه را موضوع اساسی شعر غنایی تصور کرد... ؛ بلکه مراد از «عواطف انسانی» تمام تجلیات عواطف و احساسات بشری است از احساسات دینی و میهنپرستی گرفته تا حیرت و عشق و کینه و تحسّر و بیان غمهای درونی و حتی احساساتی که در قبال عظمت بیمنتهای جهان و شگفتیهای خلقت و سرگشتگی در برابر اسرار سرگمشدة طبیعت بر آدمی طاری میگردد» (صفا، 1333: 3). شفیعی کدکنی نیز تعریف مشابهی دارد: «شعر غنایی سخنگفتن از احساسات شخصی است، به شرط اینکه از دو کلمة «احساس» و «شخصی» وسیعترین مفاهیم را در نظر بگیریم. یعنی تمام انواع احساسات: از نرمترین احساسات تا درشتترین آنها با همة واقعیاتی که وجود دارد» (شفیعی کدکنی، 1386: 26).
تعریفهای بالا با همة شمول خود، از عهدة شناساندن مفهومی مانند ادب غنایی برنمیآید؛ حتی اگر جستهوگریخته تکملههایی بر آن بیفزاییم؛ شمیسا دربارة زمان آغاز این نوع ادبی، بر آن است که «ادب غنایی مربوط به دورهای است که بعد از شکلگرفتن اجتماعات و پیداشدن شهرها و به وجود آمدن قوانین و نظام و رسیدن انسان به خودشناسی و حرکت بهسوی فردیّت، بشر خود را در تضاد و تعارض با اجتماع و قوانین یافته است و احیاناً احساس انزوا و تنهایی و ناامیدی کرده است» (شمیسا، 1394: 132). زرینکوب در ترکیب مادّة شعر غنایی، اهمیت حس را بیشتر از تخیّل میداند (زرینکوب، 1392: 143). راشد محصل جنبة دروننگری و آرمانگرایی ادب غنایی را چشمگیر میبیند (راشد محصل، 1397: 26) و سرانجام پارساپور ادب غنایی را «پاسخ فوری و احساسی به نیازها و حوادث و رویدادهای زندگی» (پارساپور، 1383: 19) معرفی میکند. با این همه، به نظر میرسد در زمینة شناختن و شناساندن ادب غنایی و ویژگیهای محتوایی و زبانی آن، مراجعه به یکایک آثار ادبی، همچنان لازم است. بهویژه آنکه در پژوهشهای مربوط به کیفیات ادبیات غنایی، همواره نظم نسبتبه نثر ارجحیّت داشته است؛ گویی نثر ساختاری مناسب برای محتوای غنایی نیست. این دیدگاه که «نثر بیشتر با منطق، اندیشه، برهان و استدلال همراه است که مادّةالمواد نثر است و اگر عواطف و احساسات هم در قلمرو نثر ظهور و بروز داشته باشد، جنبة ثانوی دارد» (ماحوزی، 1399: 24)، در سراسر تاریخ تألیف و نقد ادبیات فارسی جریان داشته است. درحالیکه به نظر میرسد نگرشی کاملاً ناصواب است و تحقیقات محتوایی و زبانی بیشتر، میتواند این ادعا را ثابت کند. این پژوهش درپی آن است تا پرتوی بر ابهامات نظری و عملی دیدگاه یادشده بیفکند.
به گمان ما، نثر (و یا حداقل نثر فارسی) هیچ نقصانی در بازتاب محتوای غنایی ندارد و اگر قصوری در این زمینه رفته است، به تعریفها و پیشداوری ادبیان و نویسندگان تاریخ ادبیات فارسی مربوط بوده ست. برای نمونه سبکشناس بزرگ نثر فارسی، محمدتقی بهار، در تعریف نثر مینویسد: «نثر عبارتی است که گوینده را در آن قصد و مرادی بهجز بیانی ساده و ادای قصدی خالی از احساسات و هیجانات درونی نبوده باشد» (بهار، 1384، ج 2: 229). بدیهی است با چنین تعریف پیشینیای، ذهن نویسندگان به تولید محتوای غنایی متمایل نخواهد شد؛ اما واقعیت چیز دیگری است. گستردگی و عمق ادب غنایی و تأثیرپذیری آن از عواطف و احساسات انسانی موجب شده است نثر فارسی در حوزة ادب غنایی نیز برجستگیهای خود را نشان بدهد. یکی از زمینههای موضوعی مناسب برای بازتاب محتوای غنایی، آثار ترسلی و منشآت هستند؛ بهویژه منشآت نویسندهای مانند خاقانی شروانی.