نثر فاخر
نمیدانم که کی این تعبیر بیمزه را چند سال است باب کرده و در وضع آن پیش خود چه فکر کرده؟ لابد استعارهٔ بالکنایهای را در ذهن داشته. نمیدانم. آنچه میدانم این است که صفت فاخر برای نثر صفتی بیمزه است. مصادیق این نثر کذایی هم در ذهن این جماعت چیزی بیمزه است. عباراتی است از این دست که نمیدانم چه بندهٔ خدایی گفته (به عین عبارت نقل شد):
باری نمیتوان در چند جمله همه مطالب را نقد کرد که بسیار قابل نقد است خصوصا از این حیث که گوینده مطالب که بدرستی انگشت بیسوادی اساتید حقوق را فریاد زده است محصول همان جو بیسواد دانشگاهی ماست.
آخر انگشت را چگونه فریاد میزنند؟ چه موجبی است که شاعرانه سخن بگوییم؟ انگار که بکلّی ذائقهٔ افراد از کار افتاده و قوهٔ تمیز از میان رفته. فرق میان انشاء خوب و بد هیچ معلوم نیست. هرچه ماخولیاییتر به قول حضرات "فاخرتر". اگر کسی تشخیص نمیدهد که انشاء آقای دولتآبادی یا آقای قاسم هاشمینژاد، مثلاً، بد است، قوهٔ تمیزش را از دست داده. اگر کسی متوجه نیست که آنچه ژورنالیستهای زبانباز مینویسند بد است، ذوق فارسیگویی و فارسینویسی ندارد. اگر کسی ملتفت نیست که آقای بهآذین خوب مینویسد و آقای شاملو نوشتهاش را بزک میکند، یا سواد فارسی ندارد یا ذائقهاش خراب شده است. نثر فارسی بسیاری از همنسلان بنده در مقام تشبیه روسپیی است که خوب بزک کرده. اگر بنده و امثال بنده خودمان را با مترسلان و منشیانی مانند صاحب التوسل یا صاحب ذیل نفثه المصدور یا عطاملک جوینی یا خاقانی (در منشآت او) یا مانند ایشان مقایسه کنیم، اول چیزی که دستگیرمان خواهد شد این است که زبان در دست آنان مثل موم نرم است و ما با زبان کشتی میگیریم یا آن را آراوگیرا میکنیم. مقصود این نیست که از آنان تقلید کنیم. حاشا! ولی آنها چیزنویسان آن اعصار بودند و در کارشان استاد بودند و ما چیزنویسان این عصریم و از درست نوشتن عاجز، سهل است، در جهل مرکبیم که تواناییم. کدام محقق غربی است که با صد کلمه مقاله بنویسد؟ ولی ما مینویسیم. پس از چیزنویسان غربی همعصر خودمان نیز عقبیم، چنانکه از امثال نفیسی و مینوی و چیزنویسان همعصر آنان نیز عقبیم. ببینیم چگونه بر زبان سوارند و بعد آنها را با خودمان مقایسه کنیم.
اگر همین مبدأ جدید تاریخ ایران را برای آسانی کار نقطهٔ شروع بگذاریم، باید بگوییم که هیچ یک از متولدین بعد از انقلاب فارسی نمیداند، مگر آنکه در ادبیّت و عربیّت سرمایهای اندوخته باشد. ذهن ما نه فقط از الفاظ و مفردات تهی است، که ساختهای دستوری زبان و تنوعات آن را هم نمیشناسد. ذهن باید اینها را بشناسند و حافظه هم مانند خادمی آنها را برای نویسنده حاضر کند. اگر چنین نباشد، شایسته نیست که ما را نویسنده بنامند. با صد کلمه و چهار نوع جمله و با چند عبارت قالبی که میپردازیم و نمیپردازیم و بررسی میکنیم و برمیرسیم و برنمیرسیم که کسی نویسنده نمیشود. اگر هم بلد نیستیم، لااقل باید در نوشتن جملات سادهٔ بیپیرایه و کوتاه، اما نه با لغات اندک، تمرین کنیم و از نوشتن عبارات دراز و "سانتیمانتال" اجتناب بورزیم.
از همه بدتر این جماعت سرهگراست که خوشذوقترینشان هم مهملگو و یاوهدراست و هر روز هم بر شمارشان افزوده میشود و بیماریشان عمومیتر میشود. هرچند افرادی فاضل هم در میان آنها هست، احتمالاً جز کسروی هیچ کدامشان به فارسی خدمتی نکرده. گمان میکنند با بیرون ریختن کلمات عربی مجد و عظمت ایران برمیگردد.
بهتر است آقایان و خانمها از "نثر فاخر"شان، که فخامت ظاهری آن به دو تعبیر مندرآوردی یا به دو لفظ عربی و فارسی کهنه است که از متون کهن به عاریه گرفتهاند، دست بردارند و فارسی سادهٔ بیپیرایه را از امثال خانلری و یارشاطر و در درجهٔ بعد از امثال سمیعی و نجفی بیاموزند. پیروی از مینوی و امثال او امروز دشوار است. دو راه هست که فارسی از این روسپیگری رها شود: تقلید از کسانی که گفته شد (و این در حکم تمرین است)، فارسی و عربی آموختن.
یکی میگفت ما حرفهای مهم علمی میزنیم، چه اهمّیّت دارد که آن را به انشاء خوب بنویسیم یا بد. ما مینویسیم، ویراستاران اصلاح کنند. عرض کردم اولاً حرف علمیتان را هم دیدهایم که آوازهٔ آن همه جا رسیده، ثانیاً امان از ویراستار! و تو چه دانی که ویراستار چیست؟
سید احمدرضا قائممقامی