جاندار
جاندار معادل آن چیزی است که امروز از زبان انگلیسی وارد زبان ما شده: بادیگارد. بعضی فرهنگهای فارسی نوشتهاند که جاندار یعنی سلاحدار و از این جا یک جان به معنای سلاح را انتزاع کردهاند. عوام معاصران ما برای این جانِ ساختگی اشتقاقی نیز در ایرانی باستان ساختهاند. چنین سخنانی مطلقاً غلط و عوامانه است.
آقای محسن ذاکری، که در کتاب خود به نام سربازان ساسانی در جامعهٔ مسلمانان در اوایل تاریخ اسلام جاندار را با جانسپار و جانباز، هر دو از اجزای نیروی نظامی ساسانیان، قیاس کرده (ص ۱۷۶)، معلوم نیست چرا در این قیاس خود مردد است و به یک نویسندهٔ معاصر عرب رجوع کرده که جاندار را صورتی از جنددار شمرده است. آقای ذاکری نسبت به این سخن نیز تردید کرده و آخرالامر نتوانسته در این باره به نظر قطعی برسد. هیچ تردیدی در این روا نیست که جاندار یعنی «حافظ جان». به محققان عرب هم در این مسائل در غالب موارد اعتنا نباید کرد.*
از قلقشندی مکرراً نقل کردهاند که جاندار یعنی ماسک الروح. سخن او البته نادرست است، ولی ناشی از تحولات تاریخی است: جانداران در مصر وظیفهٔ حاجبان و دربانان و دژخیمان را نیز تصاحب کرده بودهاند و طبیعی است که کار جاندار به این معنی اخیر «گرفتن جان» است. قلقشندی گاهی با نوعی اعتماد به نفس دربارهٔ لغات فارسی سخن میگوید؛ مثلاً دربارهٔ استدار، که یک صورت استاد دار، یعنی استاد سرای فارسی، است و معلوم است که از استاد و دار ساخته شده، گفته است که بعضی فاضلمآبان میگویند که مرکب از استاد و دار است، ولی در واقع مرکب از استدن و داشتن است! مرحوم فروزانفر در فرهنگ نوادر لغات دیوان شمس و دیگران نادرستی سخن قلقشندی را تذکر دادهاند.
به طور کلی کتاب جالب آقای ذاکری در مباحث لغوی نیازمند تجدید نظر است و خواننده هر جا که نویسنده استدلالات خود را بر لغات و اصطلاحات و یافتن اصل آنها استوار کرده باید در خواندن آن احتیاط کند.
* دربارهٔ جاندار و جندار عربی ترجمهٔ فارسی سفرنامهٔ ابن بطوطه و مقدمهٔ استاد موحد نیز دیده شود؛ نیز جلد پنجم کتاب مرحوم دکتر محمدی ملایری.
سید احمدرضا قائممقامی