خوشا آن که چشمش بخسبد و دلش نخسبد

خُنُک[خوشا] آن که چشمش بخسبد و دلش نخسبد. وای بر آن که چشمش نخسبد و دلش بخسبد.
دریچهٔ دل باز شد. چون ازدحام بود، بیقصد یکی برزد بر در، باز شد. اکنون نگاه دار تا فراز نشود. چون دریچه باز شد، خواهی و اگر نخواهی هر که بگذرد ببینی. چون بسته باشد، آوازهایش شنوی، و ذوقی یابی، اما کجا آن و کجا این؟
مقالات شمس، به تصحیح و تعلیق محمدعلی موحد، ص ۲۶۶.