با لغات عربی و معرّب شاهنامه چه باید کرد
یک راه این است که همهٔ ابیات متضمن این لغات را الحاقی به حساب آوریم. اما اگر بخواهیم به راه عقل برویم، کار دشوار میشود.
دربارهٔ این لغات مفصلتر از دیگران ظاهراً آقای دکتر معینفر و آقای دکتر آیدنلو نوشتهاند. دیگران نیز بیکار ننشستهاند (مقالاتی که در این باره نوشتهاند ظاهراً به از کتابهاست). پس مقدمات کار آماده است. "مقدمات"، چون معالاسف آقای دکتر آیدنلو که کتابشان جدیدتر از دیگران است به فهرست اکتفا کردهاند و عجب است که به یک دستهبندی معنایی دقیقتر دست نزدهاند.
برای هر متخصص شاهنامه قطعاً سؤال پیش آمده که فلان کلمات در شاهنامه چه میکند. جای جواب دادن به چنین سؤالی در همین نوشتههایی مانند کتاب آقای دکتر آیدنلو بوده. آقای دکتر آیدنلو در یک فصل کتاب خود کلماتی را فهرست کردهاند که "نیازمند بررسی بیشتر"ند. عرض بنده این است که نزدیک به نیم کلمات آن کتاب نیازمند بررسی بیشتر است.
این جا چند سؤال طرح میکنیم، بی آنکه جواب آنها را درست بدانیم و امیدواریم که آقای دکتر آیدنلو در تحریر دیگری از کتابشان برای اینها و مانند اینها که به ذهن ایشان بهتر میآید جوابهایی بیابند.
۱. کلماتی مانند توحید و سجده و وعد و وعید و کیفر و جزا و لوح و قلم و قضا و قدر و مرقد و مناره و محراب (محراب عربی است؛ به سخنان مرحوم بهروز و شاگردانش توجه نباید کرد) و توبه و صور و وصی و چندین لغت دیگر خاستگاه دینی دارند و پیداست که در زبان مسلمانان آن عصر جا افتاده بودهاند. ولی فردوسی به بیعت و تأویل و دخل و شموس (شموس معرب چموش نیست؛ عکس آن درست است) و طرایف و عتیب و مزیح و ثنا و مسمار و مصقول و معیوب و ملک و مملکت و مروت و نُعم و بوس و نمّام چه نیاز داشته؟ اول چیزی که به ذهن میآید این است که این لغات هم لغات عمومی اهل سواد شده بوده. این آزمودنی است و بیشتر دربارهٔ آن چیزی نمیگوییم. فقط به این اکتفا میکنیم که بپرسیم آیا این دربارهٔ مانند مدری و نعم و بوس هم صادق است؟
۲. اصطلاحات دیوانی فارسی تا چه اندازه روایی داشته و فردوسی آن جا که عربی گفته آیا از به کار بردن آنها ناگزیر بوده، یا باید جواب را در جای دیگر جست؟ (بر بدیهه چند جواب به ذهن میرسد که نیازمند آزمودن است.) محضر و توقیع و رقعه را این جا ذکر میکنیم. ترجمان (معرب ترگمان ارمانی است و فارسی نیست) و نقط و بلاغت را هم ممکن است در این شمار بتوان آورد.
۳. فردوسی مگر دستش در استعمال زینافزارها و اصطلاحات جنگی بسته بوده که کلماتی مانند جناح و قلب و درع (که خود معرّبِ گونهای از زره فارسی است) و جرس و طرد و عرّاده و عرض و عمود و درقه و عنان و غلاف و غیبه و فوج و مطرد و سلیح را به کار برده؟ دبوس را نیز میتوان این جا آورد. این جا نیز چند پاسخ ممکن است به ذهن برسد که باید آنها را آزمود.
۴. چرا میلی به استعمال اصطلاحات علمی، خاصه نجومی، عربی در شاهنامه هست؟ برج و حمل و سماک و سهیل و طبایع و طالع و عطارد و قلب اسد و صرلاب و فیلسوف و مانند اینها.
۵. کلمات معرب فارسی یا معالواسطه فارسی در شاهنامه چه میکنند؟ مانند قفیز و شطرنج و صندل و دهقان و زیج. صورت فارسی اینها در قرن چهارم دیگر از دور خارج شده بوده یا علتی دیگر در کار است؟
۶. نامهای خاص عربی یا عربیشده را چگونه باید توجیه کرد؟ ارسطالیس و بوزرجمهر و سقلاب و طیسفون و قارن و کسری و فیلقوس و ملوک طوایف و عادی و جز اینها.
مخصوصاً در این مورد اخیر منبع روایت شاعر اهمّیّت بسیار پیدا میکند و این شاید در مورد موارد یکم تا پنجم نیز تا حدی صادق باشد. آخر باید پرسید که عادی (منسوب به قوم عاد به معنای کهن یا غولآسا) از کجا وارد روایات حماسی شده. فرض بفرمایید از کتابهای عجایب. این چیزی است که در بررسی لغات دخیل عربی و غیر عربی در شاهنامه باید متعرض آن شد، بلکه دربارهٔ آن باید بحث مفصل کرد. و این را میتوان به صور دیگر در مورد نامهای دیگر هم طرح کرد. نامها و کلمات داستان اسکندر روشنترند، ولی باقی داستانها نه آن قدر. چرا قارن و نه کارن؟ چرا ملوک طوایف؟ منبع روایت کجاست؟ چرا کسری و نه خسرو؟ چرا دهقان و نه دهگان؟ و جز اینها.*
مقصود این نیست که اینها هیچ یک جواب ندارد یا کسی جواب درستی به هیچ یک نداده. ولی نه آیا در کتابی که دربارهٔ الفاظ دخیل در شاهنامه است باید جوابی برای این مسائل جست؟ نه آیا اساساً باید این مسائل و مسائل مرتبط دیگر را که این جا مجال طرحشان نبوده یا به ذهن نویسنده نیامده در چنین کتابی طرح کرد؟
دربارهٔ الفاظ عربی شاهنامه کتابی تازه باید نوشت یا نویسندگان کتابهای سابق باید تحریری نو از نوشتهٔ خود بسازند.
* آیا محققان دقیق پیشتر از خود نپرسیدهاند که چرا مثلاً اسفندیار است و نه اسپندیاد؟ پرسیدهاند و پاسخهای آنها من غیر مستقیم راهنمای خوبی است برای جستوجو در اسباب عربی شدن نامهای ایرانی در شاهنامه.