- ب ب +

بلاغت و نوآوری

 هر سخنی که از گونه‌ای دیگر باشد و نظر مخاطب را به خود جلب کند، نوآوری و خلاقیّت در آن نهفته است. شاعران و نویسندگان آفرینشگرانی هستند که با ترکیب جادوگرانۀ واژگان، دنیای جدیدی را در زبان خلق می‌کنند. تشبیه، استعاره و پارادکس سه عنصر مهم در آفرینش هنری به شمار می‌آیند. تعاریفی که قدما از بلاغتِ تشبیه و استعاره داشته‌اند، بیانگر توجه آنها به جنبۀ خلاقانۀ تشبیه و استعاره بوده است. ملاک نوآوری تشبیه نزد ایشان آن بوده است که رابطۀ میان مشبه و مشبه‌به شگفت و دلربا باشد و دریافت آن رابطه، دوریاب‌، ناشناخته ‌و با تخیل آمیخته باشد (هاشمی، 1362: 176). نوآوری استعاره نیز چنان دانسته شده که شیوۀ به‌کارگیری واژگان، موجب فراموشی رابطۀ تشبیهی شود؛ یعنی یگانگی مشبه و مشبه‌به به حدی برسد که صورت تازه‌ای در تخیل مخاطب شکل گیرد و از این رو، استعاره را قلمروی گسترده برای شگفتی‌زایی و میدانی برای مسابقۀ بزرگان می‌دانستند (همان: 199- 198). اما سوای اینکه ساختار تشبیه هنری باید نوآورانه و هنجارشکنانه باشد؛ موضوع زایایی و آفرینشگری ذاتی دو عنصر تشبیه و استعاره در سال‌های اخیر مورد توجه قرار گرفته است:3 «بزرگ‌ترین و نیرومندترین کارکرد استعاره، آفرینش زبانِ جدیدی است که با هرچه پیچیده‌تر شدن فرهنگ بشری برحسب نیاز از آن استفاده می‌شود» (جینز، 1380: 73).
 
آی. ای. ریچاردز از نظریه‌پردازانی است که استعاره را عاملی برای آفرینش معانی نو دانسته‌است: «وی در مقابل نظریۀ مشابهت عنوان کرد که استعاره، با درهم آمیختن دریافت‌های ما از مانسته و مانندۀ استعاری، معنایی را می‌سازد که «حاصل تبادل» آن دو است و نمی‌توان با گفته‌های تحت‌اللفظی شباهت میان آن دو عنصر را بازآفرینی کرد» (ایبرمز، گالت‌هرفم، 1387: 239). ماکس بلیک این دیدگاه ریچاردز را بسط داده است: «در هر یک از عناصر دوگانۀ استعاره، نظامی از بدیهیات مرتبط وجود دارد که از خصوصیات و روابطی شکل گرفته‌اند که ما عموماً آنها را به شی‌ء، شخص یا حادثۀ مورد نظر ربط می‌دهیم. زمانی که ما استعاره‌ای را درک می‌کنیم، نظام بدیهیاتِ مرتبط با شی‌ء فرعی (یا مانستۀ مورد نظر ریچاردز) با نظام مرتبط با شیء اصلی (مانندۀ مورد نظر ریچاردز) ارتباط متقابل برقرار می‌کند تا آن نظام را از صافی خود عبور دهد یا محفوظ نگه دارد و به این طریق شیوۀ جدیدی برای درک و فهم موضوع اصلی ایجاد می‌کند» (همان: 239). استعاره و تشبیه گذشته از خلق معنای جدید، نقش مهم دیگری نیز دارد و آن تبیین تجاربِ یدرک و لا یوصف است. استعاره، سویۀ آفرینندۀ زبان است و آن دسته از تجربه‌های ما را که بیان‌ناپذیرند، بیان می‌کند؛ یعنی آن تجربه‌هایی که در منطق زبان هرروزه نمی‌گنجد. کارکرد اصلی استعاره وارد کردن سویه‌هایی از شیوۀ زندگی ما به زبان است» (احمدی، 1382: 619).
 
امروزه دیدگاه‌های جدیدی دربارۀ استعاره مطرح شده است؛ از آن جمله مبحث استعارۀ مفهومی است که مبتنی بر شناخت جهان به کمک استعاره است و از این نظر به حس لامسه شبیه است؛ یعنی عاملی برای شناخت جهان؛ همچنانکه لامسه نیز ابزاری برای کسب آگاهی و شناخت است (لیکاف و جانسون، 1395: 350). بر این اساس «استعاره در زندگی جاری است و نه تنها در زبان، بلکه در فکر و عمل نیز وجود دارد. نظام تصور معمولی ما که بر حسب آن فکر و عمل می‌کنیم؛ اساساً طبیعتی استعاری دارد» (شریفی‌پور، 1378: 46). تشبیه و استعاره کمک می‌کنند تا از درون واژه‌ای مفرد معانی متعدد استخراج شود و این نیز بخشی از فهم و دریافتی است که ما از جهان داریم و به کمک تشبیه و استعاره محقق می‌شود. «نگاهی به ریشه‌شناسی واژه‌های رایج زبان در فرهنگ لغت، تأکیدی بر این موضوع است. به ریشۀ نامگذاری گل‌ها و گیاهان در زبان لاتین یا حتی نام‌های زیبای آنها در زبان فارسی [انگلیسی] نگاه کنید: لاله عباسی، گل میمون، زلف عروس، شاه‌پسند یا گل استکانی، بید مجنون و گل کاغذی» (جینز، 1380: 73).
 
دربارۀ جنبۀ نوآورانه و آفرینندگی پارادکس کمتر سخن به میان آمده است، اما پارادکس نیز نقشی مؤثر در آفرینش معنانی نو دارد. با پارادکس امور نقیض و ناساز آشتی داده می‌شود و امر محال که زیباترین و شگفت‌آورترین جلوه‌های خیال است آفریده می‌شود (فتوحی، 1385: 327). شاید بر اساس همین خصلت پارداکس است که بروکس در توصیف آن گفته است: «پارادکس زبان روح و زبان شعر است» (کلینت بروکس، به نقل از فتوحی، 1385: 327).