غلامِ خُفتنِ اویم که هیچ خفته نماند
هر آنکه بالِش دارد ز آستانِ عنایت
غلامِ خُفتنِ اویم که هیچ خفته نماند…
مولوی - غزلیّات
جنابِ شفیعیکدکنی ذیلِ این بیت میفرماد:
عنایت در اصطلاحِ فلاسفه و علمای کلام، علمِ حق تعالی است بدانچه هستی بر آن باید باشد تا بر «نظامِ احسن» قرار یابد و در این تعریف، تفاوتِ عنایت با قضا این است که عنایت جنبهی تفصیلی علمِ الهی است به کمالِ مطلوبِ هستی و قضا صورتِ اجمالی آن است. (الهیّاتِ شفا، ابن سینا، ۴۱۴/۲ و المِلَلُ و النّحَل، شهرستانی، ۱۹۴/۲ و کشّاف اصطلاحات الفنون، ۱۲۳۵/۲). و این نکته که اگر بالشِ عنایت زیرِ سر داشته باشد، خوابش عینِ ییداری است، تقریباً سخنِ ابوسعید ابوالخیر است که: «درویشی گفت: یا شیخ! کسی خفته مانده است، در خواب به منزل رسد؟ شیخ گفت: اگر در ظلّ اخلاص خفته است، عینِ خوابش صدرِ منزل بُوَد» (اسرار التّوحید، ۳۱۲/۱) و اینکه اخلاص و عنایت به یکدیگر مرتبطاند از آنجاست که بنده را عنایتِ حق مُخلَص میکند و فرق است میانِ مُخلِص و مُخلَص. در مثنوی (۳۱۸/۱) فرموده است:
زانک مُخلِص در خطر باشد ز دام
تا ز خود خالص نگردد او تمام
زانک در راه است و رهزن بیحد است
آن رَهَد کو در امانِ ایزد است
آینهی خالص نگشت او مُخلِص است
مرغ را نگرفته است او مُقنِص است
چونک مُخلَص رست مُخلِص، بازرست
در مقامِ امن رفت و بُرد دست…