ارزش ادبی ابهام - بخش اول
از آغاز تاریخ تا قرن بیستم، وجود ابهام در متن ادبی چندان خوشایند به نظر نمی آمده و در نظر بلاغیان پیشین تا حدودی به عنوان یک اصطلاح تحقیرآمیز به کار رفته است. این جهتگیری علیه حضور دو یا چند معنی در یک تعبیر، بازتاب موضعگیری کلی تمدنی بوده است که بطور سنتی از روزگاران یونان باستان ایمانش را بر دریافتهای عقل و اعتقاد به نظم هستی بنیاد نهاده و معناداری کلام را بر اساس انطباق آن با واقعیت بیرونی سنجیده است. نتیجه چنین رویکردی آن شد که «بشر قرنها از مسأله رابطة واژهها با اشیاء پرسشی نداشت و قادر بود چنین فرض کند که هیچ بیان معتبری نمیتواند با بیان دیگر تناقض داشته باشد و اگر در کلام تناقضهایی پدیدار میشود، با بسط و توسع میتوان روشنی و انسجام و حقیقت آن را حاصل کرد. بنابراین در این بافت فرهنگی، ابهام نقصان در حقیقت و نقص در ارتباط کلامی محسوب میشود». (Tashiro,2003:1/49-50).
رکن اصلی و طریقه غالب در تفکر بشر تا امروز «لوگوس محوری»[2] به معنی اعتقاد یا اشتیاق به یافتن معانی ثابت و عقلانی در متنها بوده است. اما از قرن بیستم معنای زندگی روی در تغییر نهاده و در پی آن ذائقة بشر و ذوق زیباییشناسی مدرن به کلام چند چهره مشتاقتر شده و از خوانش متون مبهم لذت بیشتری کسب میکند. در نتیجه، ابهام در آثار هنری بطور جدیتری، ارزش پیدا میکند و شرح دشواریها و تفسیر ابهامها جای خود را به خوانش برای کاوش و اکتشاف معانی متکثر میدهد. از این رو در برخی نظریههای پساساختارگرا، ژرفای رازناک زبان ادبی و چندلایگی معنا برای متن امتیاز به حساب میآید[3] و راز ادبیت متن، در عمق ابهامی است که دامنة معانی متن را گسترش دهد و زمینة تأملهای بیشتر و تأویلهای فراوانتری را فراهم آورد. این مقاله، با بحث در بارة مسألة ابهام در زبان و ادبیات تلاش دارد تا تحول مفهوم ابهام و نقش آن در دو دیدگاه سنتی و جدید را نشان دهد و برای پرسشهای ذیل پاسخی بیابد:
حدود ابهام از منظر قدما و منتقدان جدید چه تفاوتی دارد؟
فرق ابهام هنری با تعقید و دشوارههای متن در چیست؟
ویژگیهای ابهام هنری کدامند؟ و ارزش هنری ابهام در چیست؟
تفاوت ابهام در زبانشناسی و ادبیات
در مطالعات زبانشناسی، دو شاخة معنیشناسی و نشانهشناسی بحث از دلالت معانی و ارجاع را با جدیت دنبال میکنند. معنیشناسی میزان صدق گزارههای زبانی را بر اساس منطق زبان، ساختهای معنایی و مطابقت آن با واقع میسنجد و اگر انتقال معنی در کلام به تأخیر افتد یا اخلالی در آن پدید آید آن را ابهام مینامد. دانش معنیشناسی، ابهامهای زبان را شناسایی و دستهبندی میکند و نشان میدهد که ابهام واژگانی، ابهام ساختاری، ابهام حوزهای، ابهام گفتاری، ابهام گروهی و ابهام نحوی، همگی موجب انسداد معنایی کلام میشوند. (صفوی، 1383: 213-220).
علم نشانهشناسی نیز وضعیت نشانه، متن یا یک ژانر را از نظر ارجاع به واقعیت بررسی میکند. نشانهشناس در تحلیل نشانهها با این پرسشها آغاز میکند که یک نشانه تا چه حد واقعیت را بازنمایی میکند؟ چقدر معتبر، دقیق، و باورپذیر و قابل اعتماد است؟ این مقوله را مُدالیته یا «موجه بودن نشانه»[4] میگویند؛ مُدالیته درجات واقعیت را که نشانه، متن یا ژانر مدعی آن است نشان میدهد. مُدالیته یعنی شفافیت نشانه در ارجاع به واقعیت (مثلاً متن نمادین نسبت به متن واقعگرا از مُدالیتة پایینی برخوردار است). مفسر برای درک یک متن باید در بارة «موجهبودن متن» قضاوت کند. بر این اساس میتوان متن را واقعی یا داستانی، نمایشی یا حقیقی، زنده یا ضبط شده قلمداد کرد. نشانهشناس امکانپذیری، یا امکانناپذیری، باورپذیری، صحت و درستی متون را از طریق مقایسة محتوای آن با الگوهای برگرفته از جهان معمول مورد ارزیابی قرار میدهد. (Chandler, 2002: 60-61).
معنیشناسی و نشانهشناسی ابهام و چندمعنایی بودن را مانع اجرای نقش اساسی زبان، یعنی اطلاعرسانی و ایجاد ارتباط میدانند و برای شناسایی ابهام و توصیف موانع ارتباطی کلام تلاش میکنند. شاید مرز روشن میان زبان و ادبیات در همینجا باشد؛ زبان همان چیزی را که اراده میکند میگوید؛ اما ادبیات با بهرهگیری از امکانات زبان چیزی میگوید و منظورش چیزی دیگر است. در واقع ادبیات، گوهر ذاتی خویش را در پنهانسازی معنا و به تأخیر انداختن ادراک آن میجوید؛ حال آن که زبان به عنوان یک رسانة ارتباطی، ضرورتاً باید روشن و شفاف و عینیتپذیر باشد. بنا بر این تفاوت زبان و ادبیات از جهاتی در همین نقطه آشکار میشود: ابهام و وجوه معنایی متعدد، برای متن ادبی فضیلت است اما در یک قطعة زبانی که نقش رسانگی دارد نقص محسوب میشود.
پیشینة ابهام در بلاغت اسلامی
در میراث بلاغی اسلامی بحث از ابهام با اصطلاحات «اتساع» و «تأویل» در باب آیات متشابه و حروف مقطعه در آغاز سورههای قرآن کریم توسط متکلمان آغاز شد و به دیدگاههای متفاوت و متناقضی انجامید. کلام مبهم و متشابه را برخی بلیغ و برخی غیر بلیغ شمرده اند. بلاغیان قدیم پیچیدگیهای کلام را با اوصاف «غرابت»، «تعقید» و «اغلاق» مینکوهیدند. غرابت واژگانی عبارت بود از وجود واژههای نامأنوس و به قول قدما «کلام وحشی» که برای خواننده ناآشنا و نامفهوم باشد. «تعقید» و «اغلاق» نیز به معنی اختلال در نظم کلام و اشکال در ساختارهای آشنا و متعارف نحوی بود. مسائلی مانند فاصلة مبتدا از خبر و صفت از موصوف، حذف نابجای عناصر جمله و ناسازگاری عناصر نحوی که باعث پیچیدگی نحوی کلام بشود خلاف معیارهای فصاحت و بلاغت به شمار میرفت. «تعقید معنوی» نیز در نظر قدما عبارت بود از کاربرد مجازهای ناشناخته و دور از ذهن، کنایات بعیده که انتقال معنی و دریافت آن را دشوار کند و یا موجب عدم قطعیت معنی شود. بطورکلی این اوصاف در نظر پیشینیان پسندیده نبود.
در منابع بلاغت اسلامی تعریف «ابهام» گاه نزدیک به «ایهام» (دومعنایی) است. امام فخر رازی (533-606 ق) اکثر سخنان متشابه را دو معنایی و از جنس ایهام دانسته و «ایهام» را لفظی معرفی میکند که دو معنی داشته باشد: یکی نزدیک و دیگری دور. ذهن شنونده به جانب معنی نزدیک میشتابد، حال آن که گوینده معنی بعید را در نظر داشته است و هنگامی زیباست که هدف آن، بیانِ معنی دور، توسط معنی نزدیک باشد. بیشتر سخنان متشابه از این جنساند. (رازی، 1317: 113). بلاغیان مسلمان به جنبههای دو معنایی کلام بسیار توجه نشان دادهاند و این مقوله را در ذیل اصطلاحات «تخییل»، «توریه»، «مغالطه»، «توجیه»، «توالد الضدین»، «محتمل الضدین» و «توهیم» به بحث گذاشتهاند. برای ایهام هم انواع متعددی برشمردهاند: ایهام تشابه، ایهام تناسب، ایهام تضاد، ایهام تأکید، ایهام طباق.
«ابهام» در تعریف ابن ابی الاصبع المصری (ف 654 ق) مانند ایهام، حامل دو معناست؛ اما با ابهام تفاوتهایی دارد. المصری میگوید «ابهام، کلامی است دربردارندة دو معنی متضاد که هیچکدام بر دیگری ترجیح ندارد و قرینهای برای تشخیص یکی از آنها نیز نیامده است». (المصری، 1957: 306 و نیز 1383، ص596). در این تعریف تضاد میان دو معنی و نبود قرینة معین کننده، ابهام را از ایهام جدا میکند. نبود قرینه موجب میشود که هر دو معنی در کلام محتمل باشد. بنا بر این ابهام به عدم قطعیت و تعلیق معنی میانجامد اما در ایهام معنی نزدیک بر معنای دور ترجیح دارد. المصری گفته است ابهام برای مدحِ شبیه به ذم یا برای آزمون قدرت هوش و ارزیابی قوت و ضعف ایمان به کار میرود. (همان، 1957: 307). در همة این بحثها ابهام، متضمن وضعیت دومعنایی و از این حیث شبیه ایهام است. بیشتر بلاغیان بویژه در علم بدیع بر همین راه ابن ابی الاصبع رفتهاند و گفتهاند که ابهام، متضمن دو وجه مدح و ذم است و معلوم نیست گوینده کدام را اراده کرده است.
گرچه دیدگاه عمومی در متون آموزشی بلاغت، ابهام و پیچیدگی کلام را ناپسند میشمرد، اما کسانی بودهاند که برای ابهام و سخن چندوجهی ارزش قائل شدهاند. یحیی بن حمزة علوی (متوفی 749 ق.) از معدود بلاغیانی است که تکثر معنای ابهام را عامل بلاغت کلام شمرده و گفته است: «معنی چون در کلامِ مبهم درآید، بلاغت آن میافزاید و اعجاب و فخامت پیدا میکند. زیرا وقتی گوش متوجه ابهام شود، شنونده به راههای مختلف میرود». (علوی، 1332 : 2 /78).
توجه به اتساع (=گسترشپذیری) کلام و بلاغت تأویل از قرن سوم هجری در میان متکلمان و مفسران قرآن بویژه در تفسیر آیات متشابه و رمزهای قرآن دیده میشود. ابوحیان توحیدی (متوفی400 ق) از قول استادش ابوسلیمان منطقی سجستانی (متوفی390 ق.) - که از فیلسوفان آشنا با حکمت یونان است- در بحثِ طبقات معانی قرآن از اصطلاح «بلاغت تأویل» یاد کرده است. «بلاغت تأویل آن است که کلام به خاطر پیچیدگی و دشواری نیازمند تدبر و مطالعه است. با بررسی و تدبر، صورتهای مختلف و سودمند زیادی از کلام حاصل میشود. بلاغت تأویل رازهای نهفته در معانی دین و دنیا را گسترش میدهد و این همان است که علما آن را استنباط از کلام خدا و پیامبر (ص) تعبیر میکنند». (التوحیدی، 1953، 2/ 142).
صناعت «اتساع» نیز درمعنی کلام تأویلپذیر مطرح شده است. ابن رشیق قیروانی (390-456) در کتاب العُمْده فی محاسن الشعر و آدابه گفته است اتساع سخنی که «تأویلهای مختلف را برتابد و هر کس از آن معنایی برآورد». (ابن رشیق، 1988: 716). مشهورترین نمونههای اتساع، حروف مقطعه در آغاز سورههای قرآن است. ابن ابی الاصبع مصری نیز در ذیل صناعت «اتساع»، گسترة تأویل را به میزان توان خواننده و احتمالات الفاظ، منوط کرده و میگوید: «آن است که شاعر بیتی بیاورد که در آن میدان تأویل بر حسب توان خواننده باز باشد. این معانی هنگام آفرینش به ذهن شاعر نمیرسد. کلام وقتی مانند ابیات امرئ القیس قوی باشد به حسب تحمل الفاظ و توان گویند قابلیت وجوه تأویل را دارد. شعر قوی آن است که با وجود طبیعی بودن الفاظ و روانی ترکیب و زیبایی سبک، دارای معانی متعدد باشد که خواننده را به تأویلهای متعدد محتاج کند». (المصری، 1957: 173). این دو نفر تصریح کردهاند که تأویلهای خوانندگان هرگز در حین آفرینش متن به ذهن شاعر خطور نمیکند (ابن رشیق، همان ؛ المصری 1383: 455 و 1957: 173). شباهت این درنگها و تأملات با نظریههای دریافت، واکنش خواننده و مرگ مؤلف در رویکردهای انتقادی قرن بیستم قابل توجه است.
محمود فتوحی