ارزش ادبی ابهام - بخش دوم
رویکرد به ابهام در عصر جدید
موضع بلاغت سنتی غرب نسبت به ابهام در دو جریان فن خطابه (رتوریک) و فن شعر (پوئتیکز) فرق میکند. در فن خطابه مسائل مربوط به سبک بررسی میشد و هدف اصلی سبک نیز وضوح و روشنی بود. معلمان سبک معتقد بودند که مناقشة حاصل از ابهام، اشکال منطقی پدید میآورد. مثلاً در رسالة مشهور اما مجهول المؤلف رتوریکا اد هرنیوم [فن سخنوری برای هرنیوس] نوشتة قرن اول پیش از میلاد، ابهام یکی از عوامل مناقشهانگیز در کلام شمرده شده است. در این کتاب و منابع مشابه، ابهام عبارت است از سخنی که دو یا چند معنی داشته باشد. (Rhtorica Ad Herennium I.XI. 19 -XII. 20). ارسطو در کتاب رتوریک (کتاب سوم، بخش5) لازمة سبک خوب را پرهیز از ابهام و کلیگویی دانسته است. اما در پوئتیکز (فن شعر) ابهام و زبان مجازی و بیان کلیات اساس شعر را شکل میدهد. تفاوت شعر و تاریخ در این است که «شعرحکایت از امر کلی میکند در صورتی که تاریخ از امر جزئی حکایت دارد.» (ارسطو، ب. 1369: 128) امر جزئی تعین پذیر است اما امر کلی محتمل و مبهم است.
اما ابهام به منزلة یک اصل زیباییشناختی در تاریخ هنر زمانی پدیدار شده که هنرمندان عمداً ساختارهای پیچیدهای را طراحی کردهاند تا صورتهای متنوعی از معانی را بیافرینند.(Tashiro, 2003:1/49) تحولات مهم در حوزة علم، موجب تغییرات بنیادین در عرصة فرهنگ شد. علمای طبیعی از زمان انیشتین انگیزههای فزایندهای به مسألة نسبیت فرهنگی یافتند در نتیجه پژوهشهای محققان علوم انسانی که علاقهمند به تحلیل ساختارهای اندیشه و الگوهای فکری بشر بودند موجب افزایش حیرت در میان معرفت شناسان گشت. تأثیر متراکم این تلاشها به ارزیابی تازهای از معنای تاریخ و فرهنگ بشری انجامید و در این فضای فرهنگی، موقعیت ابهام در ادبیات نیز دستخوش تحول شد، زیرا لذت بردن از پیچیدگی، واکنش جدی به تنوع حیرتزای مقولات فکری جدید بود که سبب میشد تا چندمعنایی اثر هنری و امکان قرائتهای گوناگون از آن، ارزشی مثبت و نشانة غنای متن تعبیر شود. از آن زمان بود که اصطلاح ابهام مقبول افتاد و توجه مستقیماً معطوف به کاوش روانکاوانة ابهام شد. بنابر این گفتن چند چیز در یک زمان برای بیان پیچیدگی تجربه یکی از شگردهای معمول هنر امروزی شده است (Tashiro, 2003:1/59).
ارزش هنری ابهام از عصر رمانتیسم توجه ادیبان و منتقدان را به خود جلب کرد؛ اما دیدگاههای نظری و تحقیقات جدی در باب این مسأله در قرن بیستم پدیدار گشت. در مکتب نقد جدید (1920-1960) ابهام، معادل ایهام و دومعنایی است. منتقدان این مکتب، خواندن را فرایند امتزاج دو معنای متفاوت اما قطعی میدانند. (ایگلتون، 1368: 201). از نظر آنها خواندن، عبارت است از سرگردانی میان دو معنی که نمیتوان یکی از آنها را رد کرد یا میانشان آشتی برقرار کرد. تعریف ابهام در این دیدگاه بیشباهت به تعریف ابهام در نظر فخر رازی و ابن ابیالاصبع نیست.
رومن یاکوبسون (1896-1982) زبانشناس روسی ابهام و ایهام معنایی را مهمترین عنصر متن ادبی شمرد (احمدی، 1370: 1/ 69). ایور آرمسترانگ ریچاردز (1893-1979) منتقد انگلیسی نیز درکتاب نقد عملی (1929م.) وجود چندلایگی معنی و ابهام را ضرورت ادبیات جدید و وظیفة خواننده و منتقد معاصر قلمداد کرد. ویلیام إمْپسُن، (1906-1984) منتقد انگلیسی و شاگرد ریچاردز با نگارش کتاب هفت نوع ابهام[5] (1930) نگاهها را بهطور جدی به این موضوع معطوف ساخت. ویلیام امپسن ابهام را چنین تعریف کرده است: «در کار من ابهام عبارت است هر تمایز جزئی زبانی ولو ناچیزکه زمینه را برای واکنشهای متفاوت به یک قطعة زبانی فراهم کند». (Empson, 1977: p.1). ارزش ابهام از این پس به میزان واکنشهایی است که در خواننده بر میانگیزد. او ابهامهای زبان انگلیسی را بر اساس فاصلة آنها از بیان ساده و زبان منطقی در هفت گروه به شرح زیر ردهبندی کرده است :
ابهامهای نوع اول زمانی پدید میآیند که یک عنصر در آنِ واحد به چند شیوة مختلف مؤثر باشد. مانند قیاس با چند وجه شبه، تضاد با چند وجه تفاوت (همان، 41)، صفات تطبیقی، استعارههای رام شده[6] و معانی فراتر که به وسیلة آهنگ القا میشود و طنز و تعریض دراماتیک. [ایهام، ایهام تناسب و ایهام تضاد، استخدام، چند معنایی نحوی].
نوع دوم: دو یا چند معنی بدیل[7] که در نهایت بطور کامل به یک معنی منتهی میشوند.
نوع سوم: دو معنای به ظاهر نامربوط که همزمان در یک واژه ارائه شوند. مثل جناسهای میلتون و مارول و جانسون و.... ؛ یا صورتهای تعمیم یافته، زمانی که به بیش از یک جامعة گفتمانی ارجاع داده شود؛ و نیز تمثیل، مقایسة متقابل، و شعر شبانی.
نوع چهارم: دو یا چند معنا که با یکدیگر سازگار نیستند اما برای روشن کردن پیچیدگیهای ذهن مؤلف با هم ترکیب میشوند.
نوع پنجم: کلافگی و سر درگمی موفقیتآمیز برای نویسنده است، که در حین نگارش، ایدة خود را کشف میکند؛ و ناگزیر نیست ایده را یکجا در ذهن نگه دارد. (مثل رویکرد شاعران متافیزیک در قرن نوزدهم).
نوع ششم: کلام متناقض و نامربوط که خواننده را وا میدارد تا برای آن تفسیری بیافریند.
نوع هفتم: کلام پر تناقض که نشاندهندة دوپارگی ذهن مؤلف و تردید و دو دلی او نسبت به موضوع است (همان، 5-7).
إمْپسُن، سه معیار مهم برای شناخت ابهامها دارد: یکی درجة بینظمی منطقی و نحوی، دوم درجة آگاهی لازم برای درک ابهام و سوم درجة پیچیدگی روانی موضوع. (همان، 69). عالیترین شکل شعری در نظر إمْپسُن در پیچیدگی و تنش پدیدار میشود، «تناقض در شعر ضرورتاً به تنش میانجامد. هر چه تناقض عالیتر باشد تنش بیشتر میشود؛ پس تناقض را باید هدایت و تقویت کرد». (همان،272). ردهبندی إمْپسُن، از آن جهت اهمیت دارد که توجه خوانندگان را به چندوجهی بودن ساحتهای معنایی اثر ادبی جلب کرد و پس ازآن در نقد ادبی مورد توجه ساختشکنان قرار گرفت. ردهبندی إمْپسُن قابل گسترش است، چنان که منتقد فرانسوی به نام اوبر نیز در کتاب زیبایی شناسی گلهای بدی: جستار در ابهام شعری (1953م.) با استفاده از شیوة مشابه إمْپسُن به تحلیل شعرهای شارل بودلر پرداخته است اما نوع ابهامهایی که برشمرده با ابهامهای إمْپسُن متفاوت است. بر ردهبندی امپسن ایرادهایی واردکردهاند. پل دومان از منتقدان ساختارشکن آمریکا در ایراد بر هفت نوع ابهامی که إمْپسُن برشمرده، نوشته است: «ابهامهای دوم تا پنجم، همگی کنترل شده، تصنعی و از نوع ابهام ساختگی[8] هستند، اما ابهامهای نوع اول و هفتم اساساً از امکانات بنیادین ادبیات تخیلی به شمار میروند» (De Man, 1993: 236).
ابهام هنری: راز یا مسأله
این دیدگاههای تازه، برای ابهام موقعیتی ویژه فراهم ساخت. منتقدان مکتب نقد جدید، شاعر را به خاطر ابهامهایش متهم به سردرگمی و سراسیمگی نمیکنند، بلکه ابهامها را حاصل تیزهوشی و مهارت و دقت وی در موشکافی معانی میدانند و وی را میستایند. (Brooks, 1949: 106). بر اساس تعاریف جدید، آن دسته از دشوارههای واژگانی، پیچیدگیهای نحوی و بیانی و... که خواننده را با بن بست معنایی روبرو کند ابهام شمرده نمیشود، زیرا در آنها رایحة زیباییشناختی وجود ندارد. متنی که دارای دشواریهایی همچون کاربردهای ناشناختة زبانی و مفاهیم نامأنوس باشد مخاطب را پس میزند؛ به تعبیر دیگر او را کور میکند، حتی پس از تأمل، بصیرتی در او حاصل نمیشود. اما ابهام هنری موجب بن بست متن نمیشود؛ بلکه متن از رهگذر این نوع ابهام، پنجرهها و افقهای تأویل را به روی خوانندة جدی میگشاید و واکنشهای شگفت و جالبی در او بر میانگیزد و عطش او را برای تدارک توجیه معناشناختی متن زیاد میکند.
از این رو ابهام هنری به قلمرو «راز» تعلق دارد و دشوارههای زبانی و علمی به قلمرو «مسأله». نوآم چامسکی در کتاب ذهن و زبان میان راز و مسأله به خوبی فرق گذاشته است. به نظر وی آن دسته از پرسشهایی که در حیطة امکانات شناختی یک موجود جاندار قرار میگیرند «مسأله»[9] هستند و اگر پرسشی فراتر از حیطة دسترسی عقل و امکانات شناختی باشد «راز»[10] خواهد بود. (Chomsky, 2002: 83 & 1975 chap. 3). به تعبیری «راز» به حوزة تفکر فلسفی و مفاهیم انتزاعی تعلق دارد و «مسأله» به حیطة علوم تجربی. [11] البته این تمایز قاطع نیست.
ابهام در آثار برجستة ادبی، از نوع راز است که با وجود تعبیرها و تأویلها همچنان ناشناخته و تعینناپذیر باقی میماند. زیرا از سویی دسترسی خواننده به دنیای تجربة مؤلف امکانپذیر نیست و از دیگر سو متن تخیلی همیشه، زمینهای است آماده که در آن با هر خوانشی، جهان تازهای ساخته میشود با موجودات ویژة خود. (De Man, 1993:236 ).
ویژگیهای ابهام هنری
چنانکه یاد کردیم هر نوع ابهامی را نمیتوان هنری و انگیزنده شمرد. ابهام در صورتی هنری است که ویژگیهایی از این دست را در متن پدیدار سازد:
داشتن فحوای معناشناختی: یعنی متن گواهی از معناداری را ارائه میکند و با آن که گنگ و مبهم مینماید اما پوچ و تهی نیست بلکه محتوای آن پوشیده و چند لایه است. این خلت معناداری مخاطب را بر میانگیزد و با فحوای خود درگیر میکند.
پاشیدگی[12] و تودرتویی معانی : معانی چندلایه وگاه متناقض که بر سراسر متن پاشیده شده با هم مرتبط و متداخلاند؛ به گونهای که بر هم تأثیر میگذارند و مانع تعین معنی قاطع و یگانه می شوند. حتی از تفسیری به تفسیر دیگر فرق دارند.
کوری و بصیرت: هر عنصر ابهام آفرین در متن ادبی، نخست خواننده را دچار سرگشتگی و کوری میکند البته نه آنچنان که او را از متن برماند بلکه به تلاشش میکشاند تا پس از آن کوری به بصیرتی عمیق در مکاشفة معانی متعدد و محتمل برسد.
تأویلپذیری: متن ادبی مؤثر، اصالت خود را مرهون آفرینش معانی متعدد و گسترش سطوح معنا است. یکی از تفاوتهای جدی اثر ادبی با اثر زبانی در همین تکثر معنی است. غنا و ژرفای ادبی متن و آفرینش گسترههای معنایی، مولود پوشیدگی و ابهام است. از این رهگذر با سهیم ساختن خواننده در آفرینش معنا نوعی تعامل میان مخاطب و متن صورت میگیرد. ابهام امکاناتی برای ژرفنگری و واکنشهای خواننده فراهم میکند و خواننده را از محدودة متن و مرزهای آن فراتر میبرد و آزادی اندیشیدن را به ارمغان میآورد. تعامل متن و خوانندگان در طول تاریخ به واکنشهای گونهگون و گفتگوهای متعدد نسلهای متفاوت با متن میانجامد که از آن به گشودگی و پویاییِ حیات اثر ادبی تعبیر میکنند.
تنش اندیشه با صور بلاغی: جدال و کشمکش میان ظاهر کلام و قراین بازدارندة معانی موجب تولید معانی مجازی و متناقض در متن میشود. در نتیجة این تنش، کلاف درهم پیچیدهای از معانی پدید میآید که هیچکدام بر دیگری ترجیح نمییابد و قرینة کافی برای گزینش یکی از آن معانی وجود ندارد. متن به معنای معینی تن نمیدهد و پیوسته معناهای ممکن را معلق میگذارد و تنش معنایی ایجاد میکند. لحظة «سردرگمی» یا لحظة تأنی و تردید هم برای گوینده رخ میدهد و هم برای خواننده. بر اساس نظریة ساختارشکنی این سردرگمی، لحظهای رخ میدهد که در آن متن به دلیل انحراف مجازی و بازی با صناعات بلاغی، منطق خود را باطل میکند، یعنی لحظة جدال میان رتوریک متن و اندیشه.
ژاک دریدا و پیروان او در مکتب ساختارشکنی برای اشاره به تنگناهای معنایی و تناقضهای بغرنج متن که نمیتوان در بارة معانی آن تصمیم گرفت، از اصطلا ح ارسطویی «آپوریا»[13] مدد گرفتند. آنها از لحظة بحران یا لحظة آپوریک به عنوان نقطة کوری یاد میکنند که خواننده سر درگم میماند که کدام یک از دو معنی را برگزیند. تنگنای آپوریک عبارت است از یک نقطة کور یا خلاء میان آنچه متن در ظاهر میخواهد بگوید و آن معنایی که عوامل بلاغی بر متن تحمیل میکنند. (Norris, 2005: 48-49). متن خود بخود، دچار یک تناقضگویی میشود و تنش میان صور انحرافی (مجازها) و اندیشه را فاش میکند، تناقض میان آنچه در ظاهر میخواهد بگوید با آنچه «مجبور است» بگوید. اصطلاح آپوریا در بلاغت و منطق بطور عام برای اشاره به هر کلام ایهامآمیزی به کار میرود. به این تنگنای بحرانی در علم بلاغت «حالت تردید»[14] و در منطق «دشوارة نظری» یا تناقض[15] میگویند. (Morfin and Supryia, 1998: 20). لذت تأویل و قرائتهای متکثر متن در نظریههای پساساختگرایی مولود همین تردید و سردرگمی است.
متن ادبی بیش از دیگر متون دچار این لحظههای بحرانی است. زیرا در جریان خوانشهای مختلف یک بازی مدام میان عناصر درونی متن رخ میدهد که در نتیجة آن دامنة دلالتها و معانی متناقض گسترش می یابد. ویژگیهای خاص متن ادبی از جمله داستانوارگی، نبود زمینة واقعی، عناصر بلاغی و شیوههای بیان نمادین، هر گونه خوانش درست آن را ناممکن میسازد. زبان ادبیات چنان که در اصطلاح پاساساختارگرایان معرفی شده، عبارت است از «زبانی بدون ته» و چیزی شبیه یک ابهام محض[1] که با «تهی معنایی»[2] همسو است. (Eaglton, 1983: 137)
این مشخصهها ابهام هنری را از دشواریهای زبانی و مسئلههای علمی متمایزمیکند. از نظر زیباییشناسان «ابهام غالباً به اضطراب و دلواپسی اصلی شخص هنرمند، عقاید و مسائل تاریخ فرهنگی اشاره دارد». (Tashiro, 2003:1/59). این دلواپسیها در قلمروهای دین و مذهب، اسطوره، ادبیات و هنر منعکس میشود و تحقیق در آن برای علم بلاغت، شاخههای فلسفه (فلسفة قارهای، فلسفة تحلیلی، هرمنوتیک) روانشناسی شناختی، و نظریههای ادبی بویژه ساختارشکنی از اهمیت بسیار برخوردار است. این دانشها به ابهام در زبان و متنهای ادبی برجسته، توجه شایانی نشان میدهند.[16] ابهام، جوهرة ادبیات ناب و ماندگار است و برای متن ادبی ارزش و فضیلت محسوب میشود. با این وصف اگر ابهام را از مذهب و ادبیات بگیرند ژرفای آنها تقلیل مییابد. ابهامهایی که ژرفا ندارند ارزش هنری نیز ندارند زیرا ابهام هنری بیش از آن که عقل را خطاب قرار دهد احساسات و عواطف را برمیانگیزاند.
برخی از نظریهپردازان به سبب وجود بار معنایی منفی در واژة «ابهام»، اصطلاحات دیگری مثل «معنای چندلایه»[17] ، «تکثر معنا»[18] ، «چندمعنایی»[19] ، «سخن چند پهلو»[20] را پیشنهاد کردهاند. فیلیپ ویلرایت در کتاب چشمة مشتعل [21] (1954) کاربرد واژة «ابهام» را نادرست میداند و به جای آن «چند معنایی» را به کار برده و در تفاوت ابهام و چندمعنایی مینویسد: «ابهام، افادة رابطة این یا آن میکند و "چندمعنایی" افادة هر دو [و چیزهای دیگر]». (ولک، 1385، ج 6 : 480- 481).
با این همه در نقد ادبی و بلاغت فارسی، اصطلاح ابهام را میتوان بر تعابیر فوق ترجیح داد؛ زیرا خود کلمة ابهام، متضمن مفاهیم سرگردانی و درماندگی از ارائة دلیل است (ابن منظور، 1988 : ذیل ریشة بهم). همچنین بنا به گفتة المصری و علوی ـ که پیشتر اشاره کردیم ـ ابهام به معنی سرگردانی میان دو معنی متناقض و عدم قطعیت در ترجیح یکی بر دیگری تعبیر شده است که تا حدودی به مفهوم مورد توجه در نظریههای ادبی مدرن نزدیک است.
ابهام هنری در نظر ما گسترهای است از احتمالات معنایی و نه دشواریهای غیرقابل فهم در متن. دشوارههای زبانی و بیانی «موانع ارتباطی» متناند که بلاغیان قدیم هم در یونان و روم و هم در دنیای اسلام بسیاری از آن موانع را شناسایی، تعریف و ردهبندی کردهاند. اما ابهام در اصطلاح، عبارت است از «تعینناپذیری»[22] معنی واحد و یگانه در کلامی چندلایه و چندمعنی. کلامی که معنیهای متعدد و چهرههای وسوسهانگیزش شنونده را به کشف و تأمل و تأویل و تفسیر مشتاق سازد. چنین صفتی هرچه در کلام قویتر باشد، ادبیت و غنا و ژرفای آن بیشتر است.
البته سرچشمة ابهامهای ناب هنری را باید در قلمرو معانی جست نه در صورت. درجة ابهام بر حسب کرانمندی و بیکرانگی معانی متفاوت است. کاوش عقل برای ادراک امور بیکرانه و رازناک متافیزیکی مانند خدا، هستی، کیهان، زمان، عشق، مرگ و رجعت، و ... به سردرگمی و کلافگی میانجامد. دریافتهای مربوط به این قلمروها به سادگی در قالب زبان عادی و قراردادهای نشانهشناختی نمیگنجد، یا دست کم تلقی روشنی از آنها در زبان وجود ندارد. ادبیات آنجا که از «انتزاعهای بزرگ» سخن میگوید و به زمان و مکان و امور متافیزیکی اشارت دارد رازناک و مبهم میشود. برخی از متنهای عرفانی فارسی[23] ، شعر متافیزیک قرن نوزدهم اروپا از این نوع است. معانی معطوف به انتزاعهای بزرگ و مفاهیم نامتعین متافیزیکی مثل خدا، عشق، مرگ، حقیقت، هستی، وجود و... با آن که همیشه در شمار مبهمترین موضوعات زندگی بشر بودهاند اما به گواهی تاریخ، بیشترین استعارهها، تمثیلها و نمادهای متکثر را در متنهای جاودانه و پرمناقشه آفریدهاند.
نتیجه
مقاله با طرح مسألة ابهام، مرز جدا کنندة زبان از ادبیات را نشان میدهد. ابهام مانع برقراری ارتباط زبانی است؛ ولی ادبیات گوهر ذاتی خویش را از ابهام حاصل میکند. ابهام هنری با اغلاق و دشواری فرق دارد و عبارت است از چندمعنایی که جوهرة ادبیات ماندگار است. چنین ابهامی برای متن ادبی ارزش و فضیلت به شمار میآید و به قلمرو راز نزدیکتر است. ابهامهای ژرف مولود معانی بزرگند؛ هرچه معانی بزرگتر و بیکرانهتر باشد زمینة هنریتری برای خلق ابهام در متن فراهم میآید. ابهام (چندمعنایی) زمینه را برای فعالسازی ادراک و تقویت ذهن فراهم میکند و کارکردی موثر در رشد و بالندگی مهارتهای تفسیری و گسترش دامنة اندیشه و تفکر دارد. ارزش ابهام هر متن به میزان واکنشهایی است در مخاطبان بر میانگیزد. با مطالعة ابهام راز جاودانگی متنهای برتر ادبی نیز گشوده خواهد شد و اگر تاریخ ادبیات را بر اساس نوع ابهام موجود در متون و درجة ابهام آنها بررسی کنیم، افقهای تازهای از تاریخ زیباییشناسی را باز خواهیم شناخت. در هر عصری و در هر سبکی نوع خاصی از ابهام حضور دارد که مولود عوامل زبانی ویژهای است. این بررسی از سویی با مطالعات هرمنوتیک همصداست و از سویی با رویکرد بلاغی جدید در مکتب ساختارشکنی.
محمود فتوحی