کوروش، داریوش و شاهنامه
ادغام و جابهجایی، دو کنشی است که به قول فروید در رؤیا صورت میگیرد و مفسّر خواب باید به آنها توجه داشته باشد. به نظر من در اسطوره هم که نوعی رؤیای دستهجمعی است با این کُنشها مواجهیم. چند چهرهٔ نزدیک به هم تاریخی در هم ادغام میشوند و یک چهرهٔ تاریخی - اساطیری میسازند. در این میان جابهجایی حوادث و چهرهها هم نقش بزرگی دارد. مثلاً وجوهی از تاریخ کوروش با سیاوش و کیخسرو قابل سنجش است. در جنگ ماساگتها (سکاهای بزرگ)، تاماریس، ملکهٔ آنجا (ترکستان، حدود ازبکستان) سر کوروش را میبُرد و در تشت خون میاندازد. ماساگتها از اقوام آریایی یا ایرانی بودند که در حدود پانصدوخردهای پیش از میلاد در آسیای مرکزی حکومت داشتند. آنان از ایام ماقبل تاریخ بین دو دریای آرال و خزر ساکن شده بودند. کوروش بسیار شبیه به کیخسرو است اما سر بریدن، مربوط به داستان پدر کیخسرو یعنی سیاوش است. نقش تاماریس تا حدودی هم یادآور سودابه است. میتوان گفت که حوادثی از تاریخ و افسانه به هم در آمیخته است. بعدها داریوش بزرگ سرزمین ماساگتها (سکاهای بزرگ) را فتح کرد و انتقام کوروش را گرفت. این بخش در شاهنامه تا حدودی در جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب نموده شده است.
از کسانی که به ارتباط تاریخ و اسطوره یا به عبارت دیگر به تبدیل اسطوره به تاریخ معتقد نیستند باید پرسید آیا کوروش و داریوش و امثال آنان دروغاند یا راست؟
اگر راستاند پس چرا خبری از آنان در شاهنامه که تاریخ ایران باستان است نیست؟
بدیهی است که ذکر و یاد آنان در شاهنامه هست، منتها این رجال تاریخی به صورت رجال اساطیری یا افسانهای مطرح شدهاند و در ماجراهای تاریخی هم تغییراتی رخ داده است.
در داستان ماساگتها، سر کوروش را در خیک میاندازند، در داستان سیاوش به جای خیک، تشت است. کوروش شاه - پیامبر یا شاه موبد (ذوالقرنین قرآنی) معادل کیخسرو آخرین شاه اساطیری و اولین شاه تاریخی است. بعد از او سخن از داریوش است یعنی گشتاسب و اسفندیار و بهمن که با هم ادغام شدهاند. کیخسرو آخرین شاه اساطیری است، جهان بعد از او جهان دیگری است (جهان زردشتی). خود کیخسرو در معرفی لهراسب به بزرگان ایران، به این جهان اشاره میکند.
[شاهنامه، جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب]
شاهِ نامهها
استاد دکتر سیروس شمیسا
درهمآمیختگی تاریخ و اسطوره، ص ۴۳–۴۱